- سالهای سال است که بحث بحران مخاطب جزو بحثهای مهم جامعه هنری ایران است و ادبیات هم از این قاعده نهچندان خوشایند مستثنا نیست. برای این بحران که کمکمک در بعضی از زمینهها مثل هنرهای تجسمی دارد نگرانکننده میشود، دلایل مختلفی قابل طرح است که بعضیشان به سیاستهای دولتها در مقاطع زمانی مختلف برمیگردد و بعضیشان به اوضاع و احوال اقتصادی مردم و بعضیشان به فرهنگ عمومی -و مگر نه اینکه در فرهنگ ما بیشتر اوقات پرداختن به هنر، چه در قالب مخاطب و چه در قالب خالق، نوعی تفنن تجملاتی به حساب میآید- و بعضیشان هم به نوع نگاه هنرمندان به مقوله هنر و خلاقیت هنری. سیاستهای دولتها و اوضاع و احوال اقتصادی مردم و فرهنگ عمومی چندان به مقوله نقد هنری و ادبی مربوط نیستند و از حوصله این بحث خارجند، اما میشود -و باید هم- نگاهی کوتاه انداخت به نوعی از نگاه که در میان بسیاری از هنرمندان رایج و یکی از دلایل دوری مردم جامعه از هنر است. بسیاری از هنرمندان در خلق آثارشان توجهی به مخاطبان بالفعل و بالقوهشان ندارند و هیچ وقعی به خواستههای آنها نمینهند. منظور این حرف، عوامپسند شدن و ابتذال هنری نیست -که بی هیچ تردیدی آسیب جدیتر و خطرناکتری برای هنر یک مملکت محسوب میشود- بلکه شناخت علاقهمندیها و نیازهای مخاطب است. اگر هنرمندان و منتقدان علاوه بر مباحث تخصصی و حرفهایشان نیمنگاهی هم به مباحث جامعهشناسی و مردمشناسی داشته باشند، حتماً میتوانند با کمک هم مسیری را پیدا کنند که در آن در عین دوری از ابتذال، خواستهها و نیازهای مردم بیشتر مورد توجه قرار گیرد. این کار به تنهایی نمیتواند مسأله بحران مخاطب را در ایران حل کند، اما شکی نیست که یکی از مهمترین قدمهایی است که در این زمینه باید برداشته شود.
- پیشنهاد این هفته «سلام کتاب» رمان «پنجاه درجه بالای صفر» نوشته علی چنگیزی است. این رمان را چند هفته پیش نشر چشمه بهعنوان هجدهمین کتاب از مجموعه «کتابهای قفسه آبی»اش منتشر کرده است. چنگیزی که پیشتر در رمان اولش -«پرسه زیر درختان تاغ» (نشر ثالث-۱۳۸۸)- تواناییاش را در داستانپردازی به نمایش گذاشته بود، در «پنجاه درجه بالای صفر» این توانایی را به اثبات میرساند. رمان دوم چنگیزی رمان خوشخوانی است که هم از زبان استفاده مناسبی میکند، هم از عناصر داستانی و هم از تکنیکهای روایی. زبانی که چنگیزی برای اثرش انتخاب کرده، زبان گفتاری سررراستی است که بهخوبی از فرهنگ کوچه و خیابان بهره میگیرد و البته هیچوقت هم به ورطه نثر ژورنالیستی نمیافتد. البته ای کاش چنگیزی در این زمینه حد اعتدال را رعایت میکرد و گاهی اوقات در استفاده از واژهها و اصطلاحات عامیانه -بهخصوص در گفتوگوها- زیادهروی نمیکرد. نکته دیگری که در این رمان جلب توجه میکند، شناخت نویسنده از عناصر داستان و استفاده درست از آنهاست و این یکی از مهمترین دلایلی است که «پنجاه درجه بالای صفر» را تبدیل به رمانی جذاب و خواندنی میکند. این رمان ضرباهنگ مناسبی دارد که محصول استفاده درست از عناصر داستان است. هرکدام از عناصر داستان ویژگیای دارند و خصلتی را در داستان به وجود میآورند؛ بهعنوان مثال توصیف و روایت ضرباهنگ را کند میکنند و به خواننده اجازه فکر کردن بیشتر را میدهند و گفتوگو ضرباهنگ را تند میکند و به شیوهای مقتصدانه هم به خواننده اطلاعات میدهد، هم شخصیتپردازی میکند و هم داستان را پیش میبرد. ضرباهنگ مناسب -که یکی از حیاتیترین نیازهای یک رمان است- وقتی به وجود میآید که نویسنده این خصلتها را بشناسد و بتواند بهخوبی از آنها استفاده کند. و این اتفاقی است که در «پنجاه درجه بالای صفر» افتاده. امتیاز دیگر این رمان شکل روایت آن است. نویسنده زمان خطی را میشکند و سه خط داستانی موازی را بهشیوه تکهچسبانی روایت میکند. یکی از این خطها روایت مجرم سابقهداری است که به لطایفالحیل از زندان بیرون میآید و میخواهد برای یکی از همبندیهایش کاری کند، خط دوم روایت پیدا شدن چند جسد در خرابهای در نزدیکی مرز است و خط سوم داستان ترس یک سرباز است؛ ترسی که در نهایت به قیمت جانش تمام میشود. این سه خط البته تلاقیهایی هم با یکدیگر دارند که شاکله رمان را کامل میکند. در کنار همه آنچه که گفته شد، «پنجاه درجه بالای صفر» ایرادهایی هم دارد که نشان میدهد چنگیزی -که به نظر نویسندهای تجربی میآید- هنوز نیاز به تجربه بیشتری دارد. بزرگترین ایراد رمان را در گفتوگونویسیها میشود دید؛ جایی که تمام شخصیتهای مجموعه دایره واژگان و لحن مشابهی دارند. این آسیب، ضربه اصلیاش را به شخصیتپردازیها میزند و شاید یکی از دلایل شکل نگرفتن بعضی از شخصیتها و ماندنشان در حد تیپ، ریشهاش همینجا باشد.
- بیارتباط به کتاب، اما مرتبط با مقولة فرهنگ: ایده تئاتر محیطی نمیدانم از کی یا در کجا به وجود آمده، اما به نظرم از آن ایدههای نابی است که میتواند فاصله میان تماشاگر و تئاتر را تا بیشترین حد ممکن کم کند. از این دست کار، دو نمونه دیدهام. اولی «لارنس راهب، مردی که حرف میزند» بود که -اگر اشتباه نکنم در اردیبهشت و خرداد امسال- در کافه تالار سایه مجموعه تئاتر شهر اجرا میشد. کارگردان این تئاتر عباس غفاری بود و تنها بازیگرش افشین هاشمی. دومی را هم همین هفته پیش در لابی سالن اصلی مجموعه تئاتر شهر دیدم: «افسانه ببر» با کارگردانی هادی عامل و بازی درخشان هدایت هاشمی. تئاتر محیطی شکلی از تئاتر مردمی است که تلاش میکند الزامهای صحنهای پیچیده، پرهزینه و نیازمند به امکانات ویژه را کنار بگذارد، بهسمت خُردگرایی (مینیمالیسم) حرکت کند و هرچه مختصرتر و مفیدتر اصل مطلب را بگوید. بیتردید یکی از دلایل صمیمیتی هم که در فضایش موج میزند همین است. متأسفانه هفته گذشته آخرین هفته اجرای «افسانه ببر» بود و دیگر دیر است برای اینکه پیشنهاد دیدنش را مطرح کنم، اما فکر میکنم که این ایده تئاتر محیطی -در کنار بعضی ایدههای دیگری که در دو سه ساله اخیر برای بهبود اوضاع و احوال تئاتر این مملکت مطرح شده- از آن ایدههایی است که میتواند خون تازهای در رگهای هنر نمایش در ایران تزریق کند. از این به بعد این گونه تئاتری را با جدیت بیشتری پیگیری و سعی خواهم کرد پیشنهاد دیدن تئاترهایی از این دست را بهموقع مطرح کنم.