کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ساید استوریز 1 / دایه‌های مهربان‌تر از مادر

2 جولای 2013

«توی هر خانه آلمانی‌ای دست‌کم یک گیتار وجود دارد.» منظور این نقل این نیست که هر آلمانی‌ای یک اوتمار لیبرت است، اما معنایش کم‌وبیش این است که هر آلمانی‌ای می‌تواند گیتارش را بردارد، دوتا آکورد بگیرد، و برای تولد همسر یا فرزندش چیزکی بنوازد؛ حتمن نه‌چندان حرفه‌ای، اما احتمالن -علی‌رغم همه غیرحرفه‌ای‌گری‌اش- با کمترین غلط و ایراد ممکن. و این خیلی بهتر از آن است که نتواند! توی آلمان، همه موسیقی یاد می‌گیرند، اما قرار نیست همه آهنگساز یا نوازنده حرفه‌ای شوند. ناگفته پیداست که این حجم زیاد آموزش نیازمند کلاس‌هایی است با سطوح متفاوت؛ کلاس‌هایی که هم معلم‌های‌شان و هم شرکت‌کننده‌های‌شان سطح مشخصی از توانایی و علاقه را دارند، و ممکن است -حتا می‌شود گفت بدیهی است- که معلم یک کلاس محلی از شاگرد فلان مسترکلاس دانشگاهی توانایی موسیقایی کمتری داشته باشد. هیچ‌کس این‌همه کلاس و آموزشگاه رسمی و غیررسمی را مسخره نمی‌کند و وااسفا سر نمی‌دهد که «موسیقی توسط کاسب‌ها یا بی‌سوادها دارد از بین می‌رود». برعکس بابت این موضوع که «توی هر خونه آلمانی‌یی دست‌کم یه گیتار هست» خیلی هم پز می‌دهند. این یک‌جور رفتار فرهنگیِ مبتنی بر بالا بردن حداقل‌هاست، یک‌جور رفتار فرهنگی‌ای که شاید سال‎ها سال بعد به کسی اجازه دهد ایده جدیدی را جایگزین هرم مازلو کند. البته آدم است دیگر، می‌تواند هم جور دیگری رفتار کند. مثلن توی کشور ما بعضی‌ها هستند که هر چند وقت یک‌بار یادشان می‌افتد ادبیات یتیم مانده و احساس وظیفه می‌کنند در نقش دایه‌های مهربان‌تر از مادر بیایند وسط میدان سینه به تنور بچسبانند که «واویلا، ادبیات داستانی شکوهمند فارسی از دست رفت با این‌همه کارگاه داستان‌نویسی…» و کسان دیگری هم هستند که زیرجُلکی دنده می‌دهند: «داستایفسکی و فلوبر مگه کلاس رفته بودن؟ نویسندگی یه کار غریزیه…» یا «حالا این‌همه دکون و کارگاه سرجمع چندتا نویسنده تحویل ادبیات ایران داده؟» (بماند که توی این حرف این رفقا معمولن نوعی تبختر هست که یعنی «آن غریزه را من دارم و دیگران -حتا شاید شما دوست عزیز!- نه.») سوال این‌جاست که برگزار کردن کلاس‌ها یا کارگاه‌هایی برای نوشتن و بهتر نوشتن چه ایرادی دارد؟ اگر کسی ادعا کرد که «کارگاه من در فلان مدت شما را نویسنده می‌کند» یا بالای در کلاسش نوشت «نویسندگی تضمینی»، خب می‌شود همه باهم بهش بخندیم، اما جز این، برگزار کردن کلاس‌ها یا کارگاه‌هایی برای نوشتن و بهتر نوشتن چه ایرادی دارد؟ دوره‌های نوشتن خلاقه (Creative Writing) همه‌جای دنیا برگزار می‌شوند. اتفاقن زیاد هم برگزار می‌شوند و کسی هم علیه‌شان گریبان چاک نمی‌دهد. این محفل‌ها ممکن است نویسنده تحویل جامعه بدهند یا ندهند، ممکن است این نویسنده‌هایی که تحویل جامعه می‌دهند نویسنده‌های خوبی باشند یا نباشند، اما به احتمال قریب به یقین به آدم‌ها در بهتر نوشتن کمک می‌کنند؛ چه ایرادی دارد کسی که می‌خواهد برای دل خودش یادداشت روزانه بنویسد یا برای دل محبوبش نامه عاشقانه، بتواند باکیفیت‌تر بنویسد؟ موضوعی که خیلی از منتقدان برگزاری کلاس‌ها و کارگاه‌ها توجهی بهش ندارند -یا دارند و ازش می‌ترسند- این است که این محافل، اگر نویسنده تربیت نکنند، دست‌کم کتاب‌خوان‌های خوبی تربیت می‌کنند که دیگر «هر کتابی» را برای خواندن انتخاب نمی‌کنند و به این سادگی‌ها گول آب‌ورنگ را نمی‌خورند. از همه این‌ها هم که بگذریم، توی جامعه‌ای مثل ایران امروز ما -که روز به روز دارد از زندگی اجتماعی تهی‌تر می‌شود- کنار هم نشستن و از فرهنگ و هنر حرف زدن، به هر شکلی و در هر سطحی، و با علم به همه حواشی‌ای که می‌تواند داشته باشد، از خیلی کارهای دیگر بهتر است و گامی است در جهت ارتقای معدل کل سطح فرهنگ جامعه.

گروه‌ها: سایداستوریز

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد