روث انگلکن / کاوه فولادینسب
هرچه بیشتر مطالعه میکنم، بیشتر موافق آن نویسندهای میشوم که میگفت: «هیچ موضوع ملالآوری وجود ندارد، این بعضی از نویسندهها هستند که ملالآورند.» ضربالمثلی قدیمی همین واقعیت را به شکل دیگری بیان میکند: «اینکه چه چیزی میگویید مهم نیست، اینکه چطور آن را میگویید مهم است.» بیتردید هر موضوعی در هر نقطه از جهان میتواند نوشته و چاپ شود، اما فروخته شدنش به مهارت نویسنده در استفاده از کلمات بستگی دارد. شیوههای نوشتن -درست مانند شیوههای پوشش- با گذشت زمان تغییر میکنند. نابغههای ادبیات کهن و نویسندههای پرفروش امروز در یک ویژگی باهم مشترک هستند: همگی بلد بودهاند که به کلمات جان بدهند.
هیچ قاعده یا رازی وجود ندارد تا به نویسندهای تازهکار اطمینان بدهد که دارد در مسیری درست حرکت میکند و شخصیتهایی خوندار یا توصیفهایی عینی -و آنقدر طبیعی که بتوانند جان بگیرند و از دل کاغذ بیرون بیایند- را خلق میکند. در این زمینه تنها میتوان راهنماییهایی ارائه داد که منجر به افزایش تیزبینی و در نتیجه توانایی توصیف یک نویسنده میشود. سامرست موام در کتاب ارزندة «جمعبندی» این موضوع را به بهترین شکل بیان میکند: «بسیاری از نویسندهها انگار اصلاً مشاهده نمیکنند و در خلق شخصیتهای داستانی دستدومشان صرفاً از تصاویری که در ذهن دارند، استفاده میکنند. آنها مثل طراحانی هستند که طرحهایشان را از روی آثار باستانی کپی میکنند و هرگز تلاش نمیکنند تا از روی مدلهای زنده طراحی کنند. من همیشه بر اساس مدلهای زنده کار کردهام.» او وقتی به بررسی کارنامة ادبی خودش میپردازد، از اینکه در زمینة پزشکی تحصیل کرده، بسیار ابراز خوشحالی میکند. او میگوید بهعنوان پزشکی جوان صرفاً به بدنهای عریان مردم که تنوع استخوانبندیهایشان را نشان میداده، نگاه نکرده، بلکه احساسات عریانی را دیده که زیر پوششی از احترام قرار گرفته بودهاند. چنین تجربهای روی او، که هنوز جوانی خام و بیتجربه بوده، تأثیر ماندگاری گذاشته و موام آن را در ناخودآگاهش ذخیره کرده، تا هروقت به آن احتیاج پیدا کرد، از آن استفاده کند. بهاینترتیب او خیلی زود قابلیتی را در خود رشد داد، که من معتقدم هر نویسندهای باید به آن مجهز باشد: توانایی نگاه کردن از نظرگاهی خاص به واقعیات پیشپاافتاده.
وقتی به چهرهای نگاه میکنید، چه چیزی میبینید؟ اگر فقط چشمها و ابروها و بینی و لبها را میبینید، باید نگاهتان را تیزتر کنید. باید یاد بگیرید که مثل یک پزشک نگاه کنید، و بالاتر از آن، مثل یک هنرمند؛ و اتفاقاً موام هردوی اینها بود. شما باید به اندازهها، رنگها، شکلها و روابط میان آنها توجه کنید. موام نکات سادة مربوط به نویسندگی را خیلی جدی مطرح میکرد. او میگفت: «وقتی برای اولین بار شخصیتی را معرفی میکنید، او را توصیف کنید.» موام خودش این کار را میکرد و میتوانست بهوسیلة توصیفهای ریزبینانهاش شخصیتهایی بهیادماندنی خلق کند. او در قدرت توصیف بسیار باهوش و زیرک است، اما بههیچوجه بیهمتا نیست. همة نویسندههای تراز اول به داشتن همین توانایی شناخته میشوند. آنها میدانند که چطور باید ویژگیهای برجستة شخصیت را به کلمات ترجمه کنند. یک کاریکاتوریست همین ویژگیها را به طرحها و خطوط اغراقشده ترجمه میکند. او هم مثل نویسنده از میان موضوعات پیشپاافتاده یک نکتة خاص و شگفتانگیز را بیرون میکشد. هر نویسندة تازهکاری که این نگاه ریزبینانه و منتقدانه را در خودش تقویت کند، به خودش امتیازی مثبت در نویسندگی میدهد. اما سؤال اینجاست که آیا میشود نگاه را برای تجزیهوتحلیل تربیت کرد؟ من فکر میکنم که میشود.
پیش از اینکه نویسندهای حرفهای شوید و داستانهای زیادی بنویسید، ممکن است ذهنتان همیشه با ویژگیهای ثابتی درگیر باشد؛ ممکن است همة چشمها قهوهای با رگههای کهربایی باشند و همة چهرهها قلمتراشیشده. سال گذشته در یکی از کلاسهای داستاننویسیام دانشجویی بود که به همة شخصیتهای محوریاش چشمهای نقرهای میداد. البته این را هم فراموش نکنید که علاقه به یک رنگ خاص سابقة ادبی دارد: گوستاو فلوبر از رنگ آبی زیاد استفاده میکرد و جورج مور علاقة شدیدی به رنگ خاکستری داشت.
برای جلوگیری از کلیشهای شدن توصیفهایتان باید دایرة لغاتتان را گسترش دهید. دربارة یک چشم علاوه بر اینکه آبی، خاکستری، سبز، فندقی، قهوهای، بنفش یا چند رنگ است، چه چیز دیگری میتوانید بگویید؟ ممکن است به شکل چشمها توجه کنید؛ گرد، بادامی، کشیده (آسیایی)، باریک و موارد دیگری از این دست. حالت قرارگیری چشمها در صورت چگونه است؟ بههم نزدیکند، از هم دورند، یا فاصلة متناسبی دارند؟ در زیر پیشآمدگی پیشانی، در عمق فرو رفتهاند یا مثل چشم حشرات بیرون زدهاند؟ شاید آنچه در ذهن شماست، هیچکدام از اینها نباشد، اما به ذهنتان خصوصیت بصری دیگری را متبادر کند. دربارة اندازة چشمها چه چیزی میتوانید بگویید؟ بزرگند، کوچکند یا متوسط با مردمکی گشاد، تنگ یا متوسط؟ به حالت چشمها هم باید توجه کنید. آیا چشمهای سالمی هستند -شفاف و براق با غشایی سفید در اطراف مردمک- یا چشمهایی بیمار -اشکآلود، خونگرفته، باردار یا با غشایی زرد دوروبر مردمک؟ اطراف چشمها چطور؟ حلقهای تیره دور چشمهاست یا پای چشمها پفکرده است؟ پلکها پوستهپوستهاند یا سایهدارند، یا دورشان خط افتاده؟ دربارة مژهها و ابروها چه چیزی میتوانید بگویید؟ کوتاهند یا بلند، کلفتند یا باریک، فردارند یا صاف، تیرهاند یا رنگپریده؟ ابروها صافند یا منحنی، کوتاهند یا کشیده، رویشان مداد کشیده شده یا سادهاند؟ از هم فاصله دارند، یا بههم پیوستهاند و چهره را با خط پرموی بلندی شاخص میکنند؟
نویسندههای مختلف از توصیف گوشها، مو، گردن، بازوها، پاها، طرز ایستادن، چگونگی حرکات و آهنگ صدا بهعنوان نشانههایی برای شخصیتها استفاده کردهاند. معمولاً به نویسندههای تازهکار توصیه میشود که زیاد مطالعه کنند. دلیل چنین توصیهای این است که ببینند نویسندههای حرفهایتر چطور تصویرسازی میکنند. خواندن آثار نویسندههای خوب این حقیقت را آشکار میکند که سادهترین و پیشپاافتادهترین موضوعات میتوانند به عجیبترین و شگفتآورترین شکلی ساخته و پرداخته شوند و جذاب باشند. یادم است زمانی نوشتهای دربارة پرورش حلزون به من دادند که واقعاً از خواندنش لذت بردم! نویسنده از این قاعده استفاده کرده بود که هرچه موضوع آشکارتر باشد، نوشته روح بیشتری خواهد داشت. تعداد کمی از نویسندههای تازهکار میتوانند توجه خواننده را به موضوعی مثل کشیدن دندان جلب کنند، اما ناباکوف این توانایی را داشت:
«جریان گرمی از درد در دهان پر از آب و هنوز نیمهجان و آشولاشش داشت بهآهستگی جایگزین یخ و داروی بیهوشی میشد. بعد از آن، تا چند روزی عزادار بخشی از وجودش بود. با شگفتی دریافته بود که چقدر به دندانش علاقهمند و با آن مأنوس بوده. زبانش مثل یک خوک آبی چاق و براقْ سرخوشانه چلپوچولوپ میکرد و در میان سنگهای آشنا لیز میخورد. شکل آنها را بررسی میکرد و از فرورفتگیها بهسمت بیرونزدگیها شنا میکرد. از این ناهمواری بالا میرفت، به آن شکاف پوزه میمالید و در آن شکاف قدیمی تکهخردهای علف دریایی پیدا میکرد. اما حالا دیگر هیچ نشانة راهنمایی باقی نمانده بود. همة آنچه که بود، جراحتی بزرگ و تیره بود؛ تکة هنوزکشفنشدهای از لثه که با ترس و بیزاری خوک آبی را از نزدیک شدن بازمیداشت.»
نه، هیچ موضوع ملالآوری وجود ندارد.