چند وقت پیش دوست منتقدی روی صفحه شخصیاش در فیسبوک نوشته بود برای کتابی ششهزار تومان پول داده و تنها پنجشش صفحه بیشتر از آن را نتوانسته بخواند. نوشته بود عصبانی است و تنها برای حرمت کلام و کلمه است که کتاب را پرت نمیکند سهکنج اتاق. نمیدانم او درباره کدام کتاب داشت حرف میزد. اما متاسفانه من هم بارها و بارها تجربههای مشابهی را سپری کردهام. بحث سلیقه نیست. یک منتقد کتاب را صرفا برای لذت متن نمیخواند، که اگر به مذاقش خوش نیامد، بگذاردش کنار. لذت برای یک منتقد، در بررسی درست اثر و واکاوی مسایل آن است که ایجاد میشود… پس چطور میشود که یک منتقد ادبی کتابی را بعد پنج، ده، بیست، سی یا پنجاه صفحه کنار میگذارد؟ موضوع در بسیاری از موارد -از روی تجربه شخصیام میگویم- برمیگردد به اینکه کتابی که منتقد به عنوان مجموعهداستان یا رمان دست گرفته، اصلا داستان و رمان نیست؛ کسی که از پایه و اساس داستان و رمان را نمیشناسد و دورهای از تاریخ ادبیات ایران و جهان -دستکم از ادبیات مدرن به این طرف- را مرور نکرده، چطور میتواند داستان و رمان بنویسد؟ اگر ادبیات داستانی ایران اندامی میداشت، و میشد این اندام را فرستاد توی دستگاه ام.آر.آی. تا دلیل این همه نحیف بودن و کممخاطب بودن و جهانی نشدن و عارضههای دیگرش معلوم شود، پیشبینی من این است که متخصصان بعد از بررسی آن عکسهای دقیق، ناآگاهی و عدم شناخت بسیاری از «نویسنده»های ایرانی را بهعنوان عامل اصلی بیشتر بیماریهای جسمی و روانی ادبیات داستانی ایران معرفی میکردند. کتابی را که حتی منتقدان ادبی حوصله نمیکنند بخوانند، چطور میشود توقع داشت که شهروندان عادی بخوانند؟ خواننده کتاب، خواننده کتاب است، نه اسیری گرفتار در اردوگاه کار اجباری بوخنوالد. او اگر از خواندن کتابی لذت نبرد، نهتنها خواندنش را ادامه نخواهد داد، که آن را به دیگران هم پیشنهاد نخواهد داد، و -به احتمالی- دیگر سراغ کتابهای آن نویسنده و یا حتی ناشر نخواهد رفت. ادبیات باید جذاب و سرگرمکننده باشد. نگاهی به ادبیات جهان هم نشان میدهد که همه آثار بزرگ و ماندگار -جز استثناهایی انگشتشمار که خصلتهای فنی بینظیرشان سرگرمکننده نبودشان را زیر سایه قرار داده- جذاب و سرگرمکنندهاند. این اولین و مهمترین خصلت کارکردی ادبیات است. اندیشه و ساختار و غیره بعد از این است که به داستان و رمان اضافه میشوند. و یک نویسنده خوب است درستوحسابی حواسش باشد که احتمالا پروست نیست، و هیچ دلیلی وجود ندارد که مردم مشقت خواندن کارش را برای درک و دریافت اندیشههای نابش -اگر واقعا وجود داشته باشند- بر خود هموار کنند. ایراد کار اینجاست که نویسندههای ایرانی عموما آن اکثریت غیرقابلانکاری را که داستانهایشان جذاب و سرگرمکننده است، نادیده میگیرند. علتش هم چندان پیچیده نیست. نویسنده برای اینکه بتواند داستانی جذاب بنویسد، باید به داستان و عناصر آن را بشناسد و روی آنها تسلط کافی داشته باشد. و حواسش هم باشد البته که با حلواحلوا گفتن دهان شیرین نمیشود. اینکه کسی بتواند از روی آکسفورد یا فلان کتاب و بهمان رساله مثلا پیرنگ یا شخصیتپردازی یا صحنه را تعریف کند، فرق دارد با اینکه واقعا بلد باشد پیرنگ درستی را برای داستانش دستوپا کند، یا از پس خلق شخصیتهای ماندگار یا صحنههای خلاقانه بربیاید. همینهاست که داستان را خواندنی و جذاب میکند. به نظر میرسد تا وقتی مطالعه دقیق و هدفمند آثار بزرگ ادبیات ایرانی و غیرایرانی و شناخت دقیق و کاربردی عناصر داستانی برای نویسندههای ایران تبدیل به یک سنت نشود، کاسه همین باشد و آش همین.