کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

سلام کتاب – 153 (صلاح دولت خویش خسروان دانند)

21 جولای 2014

قدیم‌ها می‌گفتند سلمانی‌ها وقتی بی‌کار می‌شوند، موی همدیگر را می‌زنند. یک موقعی شده بود نقل اهالی ادب. نویسنده‌ها و شاعرها کتاب‌های همدیگر را می‌خریدند و می‌خواندند و جز استثناهایی معدود، باقی ملت هم کله‌پاچه و پیتزای‌شان را می‌خوردند و برنامه سفر تعطیلات سه‌روزه دو ماه دیگرشان را اوکی می‌کردند. همین‌طوری‌ها بود که تیراژ کتاب شد 2000تا. بعد به قاعده خواهی نشوی رسوا، بعضی از نویسنده‌ها و شاعرها هم دیدند صلاح دنیا و آخرت در این است که به فکر کله‌پاچه و تعطیلات دو ماه دیگر باشند و کمی هم تخیل و خلاقیت‌شان را به کار انداختند و از توی کلاهْ عوض خرگوش سفید این ایده را بیرون کشیدند که: «این چیزایی که این جوونا می‌نویسن ارزش خوندن نداره اصلا.» خیلی‌های‌شان خودشان هم دیگر حوصله نوشتن نداشتند، یا کارمندهایی که امروز معلوم نیست در کدام دستگاه مشغول خدمت‌رسانی‌اند، علاقه‌ای به کارهای‌شان نداشتند و مهرهای غیرقابل‌چاپ بود که می‌زدند زیر نامه‌های در خواست نشر ناشرهای‌شان. ترجمه هم که از خیلی قدیم‌ترها پنبه‌اش زده شده بود: «کتاب رو باید به زبون اصلی خوند، نه این ترجمه‌های مزخرف.» (و البته بماند که کمتر کسی هم پیدا شده بود که برای خواندن کتاب به زبان اصلی برود انگلیسی‌ای فرانسوی‌ای روسی‌ای آلمانی‌ای چیزی یاد بگیرد؛ سندش هم همین دوریِ هنوزِ اهالی ادبیات ایران با همه رویدادهای ادبی جهان.) این‌طوری‌ها بود که تیراژ کتاب کم‌کمک رسید به 1500تا و 1200تا. باز از آن‌جایی که در درون هر انسانی نه یک قدیس که یک خبیث تمام‌عیار زندگی می‌کند و برای همین است که در همه‌جای دنیا همان‌قدر که برای انجام کارهای خوب تبلیغ می‌کنند، برای عدم ارتکاب کارهای بد هم مجبورند هزینه و تبلیغ کنند و باز چون ما مردم ایران هم مستثنایی بر این قاعده نیستیم، جوان‌ترها هم کم‌کمک دیدند که همان پیتزا و تعطیلات بیشتر خوش می‌گذرد و آن جمله کذایی در استحاله‌ای زیرپوستی به این شکل درآمد: «این چیزایی که این ایرونیا می‌نویسن ارزش خوندن نداره اصلا.» تکلیف آثار قدیمی‌ترها را هم که یا خودشان یا کارمندان زحمت‌کش دایره ممیزی روشن کرده بودند، پنبه ترجمه را هم که دوست‌داران اوریجینالیته درست و حسابی زده بودند. تیراژ کتاب رسید به 700 تا و 500تا. (البته ماجرای این داستان تیراژ به همین یک دلیل ختم نمی‌شود؛ معادله‌ای است اِن‌مجهولی، که معلوم‌هایش هم حتی مشکل‌دار هستند.) حالا کار به جایی رسیده که آدم به خودش می‌گوید باز دم سلمانی‌ها گرم که دست‌کم سر همدیگر را می‌زدند. اهالی ادبیات همین‌قدر معرفت را هم خرج همدیگر نمی‌کنند. حالا این‌ها به کنار. معلوم نیست این‌طوری سر این زبان فارسی چه می‌خواهد بیاید. بعضی از رفقا آن‌قدر کتاب نخوانده‌اند که نمی‌دانند «راجع به» درست است، نه «راجب»، که نمی‌دانند خسروان «صلاح» دولت خویش را می‌دانند، نه «سلاح»اش را. اعتمادبه‌نفس کاذب هم که از فرهنگ لغات بی‌نیازشان کرده. ناشرها هم که سرشان سلامت، استخدام ویراستار را یک جور فانتزی تجملاتی لابد مخصوص بلاد کفر می‌دانند. چند سال پیش دوستی می‌گفت «ما که بچه بودیم، اگه تو فامیل یکی بود که جوک‌های زشت تعریف می‌کرد، اون که می‌اومد خونه‌مون، مامان‌بابامون می‌گفتن فلانی بپر برو تو اتاقت مشقات رو بنویس. این روزا فلانی که می‌یاد تو تلویزیون، ما باید به بچه‌هامون بگیم برو تو اتاقت مشقات رو بنویس.» حالا شده حکایت ادبیات ما. کتاب‌هایی هست که وقتی بازشان می‌کنی، بس که نویسنده‌شان کتاب نخوانده، توی‌شان پر است از غلط‌های املایی و انشایی. بلایی را که خیلی‌ها نتوانستند سر زبان فارسی بیاورند -گیریم با رادمردی امثال فردوسی- حالا خودمان داریم می‌آوریم. اصلا بی‌خیال، دم سلمانی‌ها گرم.

گروه‌ها: سلام کتاب

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد