پیرل هاگریف / کاوه فولادینسب
وقتی در داستانتان از آدمها مینویسید، نمایش قدرت و مهارتتان در این است که آنها را جوری ساخته و پرداخته کنید که آدمهایی زنده به نظر برسند. شما نمیخواهید یک عروسک خیمهشببازی یا یک آدمآهنی یا نمونهای انتزاعی و قابل تعمیم به همه یا صورتکی تخت و تکبعدی را ارائه دهید. بلکه میخواهید یک پیکرة کامل منحصربهفرد سهبعدی بسازید. موقع خواندن داستانهای دیگران گاهی احساس میکنید که دارید به شخصیت داستان واکنش نشان میدهید: او را میبینید که وارد اتاق میشود. صدایش را و حتی صدای نفس کشیدنش را میشنوید. عضلاتتان را همراه او منقبض میکنید. اگر شخصیتی باشد که با او همذاتپنداری میکنید، ترس و امید را همراه با او تجربه میکنید، و اگر هم از آن شخصیتهایی باشد که با آنها همذاتپنداری نمیکنید، بازهم ترس و امیدش را بهطور کامل در داستان احساس میکنید. انگیزهها و ذهنیتهای او را درک میکنید و همانطور که داستان را میخوانید، تجربة او را لمس میکنید. این شخصیتی است که برای شمای خواننده زنده شده است، زیرا با حواستان او را درک میکنید، با احساساتتان به او واکنش نشان میدهید و با ذهنتان او را دنبال میکنید. آیا خودتان میتوانید برای خوانندههایتان چنین شخصیتهای زندهای را خلق کنید؟
هیچکس نمیتواند به شما بگوید که چطور باید روح زندگی را در شخصیتهای داستانیتان بدمید. هیچ قانون و قاعدة معجزهگری وجود ندارد. بهترین روش برای شما شناخت شخصیتهاست. اگر خودتان شخصیت داستانتان را با ذهن، حواس و احساساتتان درک کنید، امکان موفقیتتان در زنده کردن او بیشتر میشود. برای اینکه به شخصیت نزدیک شوید، باید تلاش کنید او را بهخوبی بشناسید.
نویسندههای حرفهای برای شناختن شخصیتهای اصلیشان طرحهای دقیق و کاملی میکشند. نویسندهای که چهار رمان منتشر کرده بود، در جواب گروهی از دانشجویان دربارة شیوه و روشش گفت «نه، من هیچوقت یه طرح کلی نمیکشم.» بعد همانطور که داشت حرف میزد، کاغذی را از کیفش درآورد که روی آن طرحی از یک روستا با درختها و خانههایش را کشیده بود. در کنار آن طرح ساده نیز، خلاصهای از ایده مرکزی داستان، پیرنگ آن، جملههایی از پاراگرافهای آخر آن و خلاصهای از زندگینامه شخصیتهای آن را یادداشت کرده بود. مطالبی که درباره شخصیت اصلیاش نوشته بود، شامل اینها بود: ایلوتبار، پیشینه زندگی، تأثیرات محیطی، مشغلهها، هدفهای آینده، خصوصیات ظاهری، محرکهای احساسی و یک صفت مشخصه. او با استفاده از اعضای خانواده خودش و مردم جامعهای که کودکیاش را در آن گذرانده بود، شخصیتهای داستانیاش را بنا کرده بود و البته از زایشهای خودآگاه ذهنیاش هم استفاده کرده بود تا بتواند به زیر پوست شخصیت اصلی داستانش نفوذ کند. همه نویسندههای باتجربه پیش از اینکه نوشتن داستانی را شروع کنند، زحمت زیادی برای شناخت شخصیتهایشان میکشند، شاید شما هم به چنین تلاشی نیاز داشته باشید.