اولین بار چیزی حدود یکسالونیم پیش بود که شنیدم… جمع کوچکی بود از دوستان نویسنده و شاعر و روزنامهنگار. یکی گفت «فلانی برای یه مصاحبه و دوتا یادداشت، دو تومن از فلانی گرفته.» (منظورش دومیلیون تومان بود.) فلانی اولی روزنامهنگار ادبی بود و فلانی دوم داستاننویس. یکی از رفقا گفت «اون کارش همینه.» یکی دیگر زد زیر خنده. من گفتم «نه بابا، شوخی میکنی.» اولی گفت «چه شوخیای؟ همه میدونن.» گفتم «حرف مفت زیاد میزنن مردم… بیخیال.» گفت «حرف مفت چیه؟ خودش بهم گفت. میخواست…» سر میز شام بودیم. اشتهایم کور شد. چند دقیقهی بعد سرم را کرده بودم توی کاسهی فرنگی و داشتم شام نخورده را زودتر از موعد پس میدادم.
چند روز بعد -بیکه از فلانیها اسم ببرم- به یکی از دوستان روزنامهنگارم -که مسئول بخش ادبیات یکی از روزنامهها بود- گفتم «میگن بعضی از بچهها از بعضی نویسندهها و شاعرا پول میگیرن واسه و نقد مصاحبه.» گفت «خب…؟» گفتم «این که نمیشه…» گفت «برو خدا رو شکر کن همه اینطوری نیستن.» گفتم «چی میگی تو؟ این که نمیشه یادداشت و نقد و مصاحبه. میشه رپرتاژآگهی.» گفت «نکنن باید هوا بخورن، کف پس بدن.» گفتم «یعنی تو هم میدونی؟» میدانست خب. گفت «من ازشون مطلب نمیگیرم.» خودش شرافتمندتر از این بود که پولکی نقد و یادداشت بنویسد یا مصاحبه بگیرد، و البته دادائیستتر از آن، که بخواهد واکنشی به این رذالت نشان بدهد. با دیگران هم درباره موضوع حرف زدم. بعضیها خبر نداشتند. بعضیها خبر داشتند. بعضیها گفتند اصلا بهشان پیشنهاد هم شده… یکی گفت «سرِ کتاب […] به منم فلانی همچین پیشنهاد داد.» و این فلانی یک فلانی دیگر بود، نه آن فلانیای که در یک مهمانی خصوصی چند ماه قبل اسمش را از دوست دیگری شنیده بودم. بعدا از دوست دیگری شنیدم که یک فلانی دیگری هم هست که علاوه بر مصاحبهی مفصل، گرفتن یادداشت از شخصیتهای معروف ادبی و سینمایی را هم تضمین میکند.
از آن موقع تا امروز -بیکه از کسی اسم ببرم- فراوان از دوستان ناشر و نویسنده و شاعر و روزنامهنگارم پیگیر موضوع شدهام و خب مفتش یا مدعیالعموم یا اهل سیاست نیستم که بروم سند جور کنم و پز اسنادی را بدهم که توی پوشهام دارم و تهدید کنم و غیره. من مشکلی با تبلیغات ندارم. بالاخره زمانه زمانهی هجمهی تبلیغات و فشار روی افکار عمومی است. (حتی این که شغل تَبَعی بسیاری از دوستان داستاننویسم شده بازاریابی آثار خودشان -با این که به نظرم چندان خوشایند نیست و اذیتم میکند، اما- در این وانفسای کتابنخوانی برایم قابلدرک است؛ گیریم نه قابلهمدلی.) با رپرتاژآگهی هم مشکلی ندارم. روزنامهها حق دارند صفحه یا صفحههایی را رپرتاژآگهی بروند و پول دربیاورند. اما رپرتاژآگهی تعریف دارد، قاعده دارد. فرق دارد با این که برداری در صفحهی اصلی روزنامه به اسم خبر و مصاحبه و تحلیل تبلیغات کنی. این مصداق بارز بیاخلاقی در حرفهی روزنامهنگاری است. و مساله آب ندیدن است، وگرنه -علیرغم شعارهای قشنگ- بعضیها دارند خوب نشان میدهند که شناگرهای ماهری هستند. این بیاخلاقی، این بیادبی، این رعایت نکردنِ اخلاق و اصول حرفه، چه فرقی دارد با بیاخلاقی آن کسی که پست مهمتری یا کلیدیتری دارد و اختلاس چندهزارمیلیاردتومانی میکند؟ هرچه باشد آفتابهدزد، شتردزد میشود. یکی اعتماد مردم را میدزدد، یکی پولشان را…