کی میتواند منکر شود شما از مهمترین آدمهایی هستید که هر کسی در زندگی و مردگیاش با آنها روبهرو میشود؟ آدم خانهاش را -بهترین معمار شهر هم که طراحی کرده باشد- بالأخره روزی ممکن است عوض کند، مدل موهاش را -کار بهترین آرایشگر و پیرایشگر شهر هم که باشد- حتماً یک روز عوض میکند، دندانی که تعمیر شده -وقتی آدم مُرد، دیگر کارکردی ندارد، دردی هم ندارد؛ دیگی هم که برای آدم نجوشد، اصلاً بهتر است سر سگ تویش بجوشد… اما سنگی که شما موجودات خوشسلیقه طراحی میکنید و میدهید کارگرهاتان روی گورمان نصب کنند، تا دنیا دنیاست، یا دستکم تا گورستان گورستان است و مشمول تبدیل به پارک بازی یا پارکینگ عمومی نشده، نمای خانه آخرتمان خواهد بود. کسی که دارد توی گورستان قدم میزند که نمیداند ما که آن زیر خوابیدهایم، کی بودهایم و با زندگی و دیگران چندچند بودهایم و چه کارها کردهایم؛ هر قضاوتی از ما بخواهد داشته باشد، از هنر دست و ذهن شما خواهد بود. خودتان شاید ندانید یا بخواهید تواضع به خرج دهید، اما من خوب میدانم و بگذارید راحت بگویم که اگر توی کشوری زندگی میکردید که قدر آدمها و تخصصهاشان را میدانستند و برایش ارزشی قایل بودند، حتماً بسیاری از شما -با این سلیقههای منحصربهفرد و دست اولتان- در کنار طراحی و فروش سنگ قبر، دعوت میشدید تا گروههای گرافیک دانشگاههای هنر هم تدریس و این سلیقه و تجربه غریبتان را به جوانترها هم منتقل کنید. حیف که اینجا کسی قدر شما را نمیداند. حالا گرافیک هیچ… این ادبیاتتان هم برای خودش عالمی دارد. چرا کتابی چیزی چاپ نمیکنید؟ نمیدانم دارید شکستهنفسی به خرج میدهید یا لج کردهاید و میخواهید لگد به بخت ادبیات ایران و حتی جهان بزنید و از این شعرهای سپید/غزل/نیماییتان با آنهمه تصویرسازیهای ناب و خلاقیت محرومش کنید. الحق این هنرمند چندظرفیتی که میگویند، خود شمایید. دیدهام هم که چقدر عصبانی میشوید وقتی کسی میخواهد توی کارتان دخالت بیجا کند؛ اصلاً ویژگی هر هنرمند مؤلفی همین است. یک بار پیهاش به تن خودم هم مالیده شده. چند سال پیش یکی از اقوام رحلت کرده بود و من -به فراخور حال و حرفه مهندسیام- شده بودم پیمانکار احداث خانه آخرتش. خوب یادم هست وقتی به چندتایی از همکارهاتان میگفتم فلان جای سنگ اینطوری باشد و فلان جایش آنطوری، اول مسخرهام میکردند و بعد که بحث بالا میگرفت، عصبانی میشدند و بعد هم رویشان را میکردند آن طرف میگفتند «داداش اصلن ما سنگ نداریم. خوش اومدی.» من آن موقع جوان و جاهل بودم، حالا اگر چنین ماجرایی -زبانم لال- اتفاق بیفتد، میآیم خدمتتان و فقط اطلاعات لازم را میدهم: جنسیت متوفی را میگویم، خدماتش را (اینکه پدر بوده، شوهر بوده، بزرگ خاندان بوده و…)، شغلش را و تاریخ تولد و مرگش را، و باقی را میگذارم به عهده خلاقیت شما و تردید ندارم که مهربانترین و وفادارترین و دوستداشتنیترین آدم دنیا را که همه از رفتنش اندوهگین شدهاند و خون گریه میکنند و پدر پیر فلک هر چقدر هم زحمت بکشد، مادر گیتی دیگر مثل او را نخواهد زایید و طلوعش حتماً دلانگیز بوده و غروبش بیشک غمانگیز، تحویل من و گورستان خواهید داد. همین لطف و بزرگواری شماست که گورستانهای ما را پر کرده از آدمهای خوب و مهربان، و خیال آدم را راحت میکند که اگر زندگیاش در این شهرهای خشن چندان خوش نمیگذرد، مردگی خوشایندی در انتظارش خواهد بود.