«جون حاجی کافیه لب تر کنی… میدم کریم عرقگیر و ممد دستمالکش زیزیغمیزیغش رو بریزن کف پاساژ…» چه ادبیاتی، بهبه. این را یکی از دوستهام توی مترو توی گفتوگوی میان دوتا از رفقای بدنکار شنیده بود و وقتی تعریف میکرد، مو بر اندامم راست شده بود از این زبان جذاب. راستی راستی اینهایی که میگویند شما فقط هیکلتان را گنده میکنید و دیگر هیچ، حرف مفت میزنندها. خودشان میتوانند به اندازه کسری از این خلاقیت شما را در حرف زدن به خرج دهند؟ این خلاقیت هم که زیر بته عمل نیامده. البته خودتان هم بیتقصیر نیستیدها. یک بار یکیتان آمده بود توی نمیدانم کدام شبکه تلویزیون. داشت از روش و منش پهلوانی حرف میزد و اینکه تا حالا یک بار هم از زورش به ناحق یا برای کتک زدن کسی استفاده نکرده است. مجریه طبق معمول، همان سؤال کلیشهای را ازش پرسید: «چیچیجان [شرمنده اسم پهلوانه یادم نیست] توی شبانهروز چقدر مطالعه میکنی؟» پهلوانه هم نه گذاشت، نه برداشت، برگشت گفت: «من مطالعه نمیکنم. عمل میکنم.» مجریه هم خب دلش نمیخواست بعداً توبیخی بیاید توی پروندهاش که «همکار محترم، نظر به فلان و فلان، و با توجه به برنامهای که در مورخ فلان روی آنتن رفته، به نظر میرسد یکی مقصران افت سرانه مطالعه در سطح کشور شما هستید. با عنایت به این موضوع که رسانه م…»، فوری برگشت گفت: «چرا… بالأخره روزنامهای مجلهای چیزی که میخونی چیچیجان.» پهلوانه -دمش گرم- از پهلوانی صداقتش را لااقل داشت. گفت: «مجله که نه… کاتالوگی اگه باشه، تماشاش میکنم.» سرتان را درد نیاورم. وقتی این پهلوان جوان میآید توی تلویزیون اینطوری صحبت میکند، دارد با آبروی همه شما بازی میکند. فکر کنم باید یکسری جلسههای آموزشی توجیهی برای جوانترها بگذارید. یک آسیب دیگری هم توی قشر شما وجود دارد که باید فکر درست و درمانی برایش بکنید تا بیخود اعتبارتان کم نشود یا خدشه برندارد. ایراده این است که هرکسی برای اولین پاش به باشگاه باز میشود و دوتا دمبل میزند و سه کاسه عدسی میخورد، فوری میخوهاد لباس چسب بپوشد و توی خیابان گشاد گشاد راه برود و دلبری کند. اینطوری که نمیشود. باید یک مکانیزمی چیزی برای نظارت پیاده کنید تا هرکسی نتواند تیشرتِ از حدی چسبتر بپوشد، مگر با داشتن سرتیفیکیت مشخصی. توی این مملکت که همه برای خودشان دم و دستگاه راه میاندازند و به این راحتیها نمیگذارند هرکسی وارد سیستمشان بشود، شما زیادی دارید مرام میگذارید و تواضع به خرج میدهید. راستی یک خواهش. توی یکی از این مغازههایی که داروها و لوازم کارتان را میفروشد، یک گوشهای خیلی درشت -لابد برای تبلیغ فلان کالا- نوشته: «دوباره میسازمت بدن.» حتماً میدانید کدام مغازه را میگویم. شما که به مدد الطاف سیاستمداران در این سالهای اخیر، تمامقد جزئی از جامعه فرهنگی ایران محسوب شدهاید و -چقدر هم خوب که- کمکمک دارید کلیددار عرصه فرهنگ هم میشوید، لطف کنید به آن بابا بگویید با سیمین ما از این شوخیها نکند و زودتر آن نوشته را از دیوار دکانش بکشد پایین. آخر قربانتان بروم، ما از شما با این فرهنگ و منشتان از این توقعها نداریم. انکار حواستان نیست که کلیدداری -زبانم لال- شرط و شروطی هم دارد.