آقا دست زیاد شده، بس که مدام همه نشستند گفتند «هنر نزد ایرانیان است و بس» و بعد هم با استناد به گفته حکیم توس از توی آستینشان درآوردند که «هر ایرونیای -هیچ هنری نداشته باشه- دستکم دو دانگ صدا رو که دیگه داره…» حالا دیگر همه شدهاند خواننده؛ انگار که دورخیز کرده باشند برای تحقق شعار «هر ایرانی، یک خواننده شخصی». جای قشنگ ماجرا اینجاست که بعضیشان نیمدانگ صدا هم ندارندها، اما خب به جایش -شش که چه عرض کنم- هشت دانگ رو دارند. البته اسناد و مدارکی هم در دست است مبتنی بر این که عدهای از اینها علاوه بر رویی تو مایههای سنگ پای قزوین، مفتخر به افتخار آقازادگی یا خانمزادگی سیاسی، اداری یا حتی هنری هم هستند. حالا دودل شدهام که بگم، یا نگم. نه، این را میگذارم برای بعد… یک عده دیگری هم هستند که کاش خدا زیادشان کند. اینها از هنر توقع درآمد که ندارند هیچ، حاضرند برایش هزینه هم بکنند و فلان قدر وجه رایج مملکتی در واحد میلیون تومان بدهند به این آقا یا آن خانم که کارشان را راه بیندازد و بتوانند وظیفه هنریای را که از سنگینی پشتشان را خم کرده، ادا کنند. امان از این احساس وظیفه، که سالها پیش توی این کشور از سیاسیون شروع شد و حالا کارش به مدیرهای ساختمانهای سه چهار واحدی و کاسبها هم کشیده، و در این میانهها من گاهی دچار نوعی تنش شیزوفرنیک میشوم که آخر با این همه حس وظیفهشناسی و مسئولیتپذیری چرا کارمان به اینجا کشیده که کشیده. خب حق دارید، کار کردن توی این فضای مسموم که تازه این همه دست هم تویش زیاد است، واقعاً دشوار است. خدا شانس بدهد، البته بعضیها که انگار دوکله بخت داشتهاند در این زمینه. آنهایی را میگویم که صدایشان ژنریکِ فلان خواننده لوسآنجلسنشین است. تقلید صدا؟ عمراً؟ هرچی هست همان وظیفهشناسی و مسئولیتپذیری است، با کمی از همان چاشنی شانس فوقالذکر. شماهاییتان که این اقبال را داشتهاید -خوش به سعادتتان- چقدر زودتر از دیگران توانستهاید بار مسئولیتهای خطیر فرهنگی هنریتان را زمین بگذارید. بمیرم برایتان. چقدر هم حرف پشت سرتان زیاد است. یک دوستی دارم آهنگساز. میگفت: «طرف اسم خودش رو گذاشته خواننده، بماند که صداش برا موقعی خوبه که آب سربالا بره، حالا ورداشته آهنگسازی و ترانهسرایی و تنظیم هم میکنه. فلانجام کارش رو میخره.» او که این حرفها را میزد، من توی دلم میگفتم «رفیقجان! توانایی، برازندگی… میتونه، میکنه. تو هم اگه میتونی، وردار خودت بخون تصنیفات رو. مگه جلوت رو گرفتن؟» والا آقا، تازه من معتقدم شما خوانندههای امروزی -به جز همان پرروهایی که صحبتشان را کردم، بقیهتان- خیلی هم کمرو تشریف دارید. چرا نمیروید فیلم بازی کنید؟ آنجا هم شاید یک وظیفهها و مسئولیتهایی از نوع خطیر روی زمین مانده باشد که برداشتنشان فقط از عهده شما برمیآیدها. گاهی فکر میکنم چقدر ماهید شما؛ این همه زحمتکشی و خدمترسانی و انجام وظیفه برای این مردم… دستتان روی سرِ بقیه. یک کاری کنید دیگران هم بتوانند یک کمی انجام وظیفه کنند آقاجان. اینطوری خودتان هم کمتر زحمتتان میشود قربانتان بروم.