پدرام رضاییزاده
نویسنده
یک. پنجم خرداد، به بهانهی انتشار رمان «هشت و چهل و چهار» کاوه فولادینسب جلسهای در کانون معماران معاصر با حضور بابک شکوفی، کاوه، من و تعدادی از دوستان و علاقمندان به معماری و ادبیات برگزار شد. عنوان جلسه «معماری و ادبیات در ایران، صحنهی صامت» بود و همان اول, از آنجا که جز سه چهار نفر، کسی کتاب را نخوانده بود، تصمیم گرفتیم به احترام آن سی و چند نفر دیگر چندان وارد بحث نقد کتاب نشویم و با توجه به تخصص حاضران در جلسه بیشتر دربارهی مفهوم ادبیات شهری و رابطهی معماری و ادبیات حرف بزنیم. یکی دو هفته بعد از جلسه هم کاوه محبت کرد و پیش نویس گزارش جلسه را برای من و آقای شکوفی فرستاد و از ما خواست تا اگر فکر میکنیم جایی از گزارش باید اصلاح شود، به او خبر بدهیم. من هم از آنجا که به نظرم همه چیز درست و جمع و جور بود و فکر نمیکردم که قرار است آن گزارش فراتر از یکی دو سایت معماری منتشر شود، فقط یک کلمه را اصلاح کردم. در نهایت هم گزارش، با همان شکل و متنی که من و آقای شکوفی تایید کرده بودیم، در سایت «معمارنت» منتشر شد.
دو. چند روز پیش کاوه در صفحهی اینستاگرامش عکسی گذاشت و بخشهایی از مقدمهی گزارش را دوباره منتشر کرد؛ جایی که از قول من نوشته شده رمان «هشت و چهل و چهار» طلایهدار ادبیات شهری است. به شوخی، برای کاوه کامنت گذاشتم که «من تکذیب میکنم!» و مقادیری دو نقطه پرانتز هم آخر کامنتم گذاشتم و بعد در کامنتی دیگر ادامه دادم که «شک ندارم فردا دوستانی میآیند و بی آنکه خبری از حرفهای رد و بدل شده در جلسه داشته باشند، گیر میدهند به همین یک جمله و من هم دیگر آن یال و کوپال و زور سابق را ندارم که بخواهم با کسی کشتی بگیرم». خب، همین هم شد.
سه. سایت نازنین و دوستداشتنی و پرطرفدار دوشنبه به گزارش معمارنت لینک میدهد و دردسرها شروع میشود و اس.ام.اس هاست که به بهانهی «طلایهدار» از دوستان ادبیاتی به من میرسد؛ با علامت سوال، با علامت تعجب، با دو نقطه پرانتز فراوان: آقا تو واقعا…؟؟؟؟ طلایهدار…!!! رمان… :)))) از تو انتظار نداشتیم!!! تو که اهل نون قرض دادن نبودی…؟!؟!
چهار. اگر فکر میکنید همهی اینها را نوشتهام که حرفم را پس بگیرم، سخت در اشتباهید. بله، من واقعاً فکر میکنم رمان کاوه، در ایران، طلایهدار ادبیات شهری است و بهانه و اتفاق خوبی برای تخته کردن دکان کاسبهایی که میخواهند یک جریان جعلی اما انحصاری راه بیندازند و بازار «ادبیات شهری» را دست بگیرند. و باز خیال میکنم که در دانشگاه و بعد از آن، آنقدر دربارهی مفهوم شهر، المانهای شهری، عرصه عمومی و از همه مهمتر، ادبیات شهری خواندهام و آنقدر در شهر زندگی کردهام و با آن بزرگ شدهام که بتوانم دربارهی این چیزها حرف بزنم. برای رسیدن به همین یک جملهی کذایی هم نزدیک به بیست دقیقه توی همان جلسهی معروف مقدمه چینی کردم و دلیل آوردم (بخشهایی از حرفهایم، تکرار کردن چیزهایی بود که پیش از این به بهانهی سینا و آخرین رمانش نوشته بودم). جالب اینجاست که در همان جلسه وقتی میخواستم حرفم را تمام کنم روی این موضوع تاکید کردم که «میگویم طلایهدار و نمیگویم الگو یا نمونه، تا از جملهام اینطور برداشت نشود که رمان کاوه رمان بینقص و درجه یکی است. رمان کاوه ضعفهایی دارد که به خودش گفتهام و دوباره گفتنشان اینجا شاید چندان جذاب نباشد…»، اما هیچ یک از اینها به چشم رفقای نازنین منتقدم نیامده است چون اصلاً از جزییات جلسه خبر نداشتهاند.
حالا و اینجا، اتفاقاً حرفم دربارهی درستی یا نادرستی ادعایم نیست. هرکسی میتواند موافق یا مخالف تمام یا بخشی از حرفهای من دربارهی رمان کاوه یا ادبیات شهری باشد. اصلاً میتوانیم بنشینیم و در حاشیهی رمان کاوه یا ادبیات شهری ساعتها بحث کنیم و توی سر و کلهی همدیگر بزنیم و آخرش هم به نتیجهای نرسیم، اما اینکه بعضی از دوستان بدون شنیدن تمامی حرفهای من در آن جلسه، از سر تنبلی و بیحوصلگی یا به خاطر لطفی که به من، کاوه، کتابش یا هر سه دارند، فقط همین یک جمله را دست میگیرند و بزرگ میکنند و بی پس و پیش منتشر میکنند، جای تامل دارد.
پنج. من یکی دو سالی هست که از ادبیات و آدمهایش فاصله گرفتهام، کم پیش میآید جایی بروم و جز کتابهایی که منتشر میشود و میخوانم، چندان از فضای امروز و حال و هوای آدمهای ادبیات خبر ندارم (حالا خواهش میکنم همین حرف را هم به حساب تفرعن و تبختر و گندهگویی و خودبزرگ پنداری نگذارید)؛ اما خب، بعید میدانم که شیطنت، پوزخند زدن، دست انداختن، در پسله حرف زدن و با بغض نوشتن کمکی به این ادبیات بکند.
مطالعهی این مطلب در ناتور.