کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

چهارده تابلوی طلایی*

۲۷ فروردین ۱۳۹۸

نویسنده: زهرا علی‌پور

داستان کوتاه و آن‌چه ما امروز از تعریف آن دریافت می‌کنیم، متولد قرن نوزدهم است. نویسندگان بزرگی در این قرن، در جهت تعالی و رشد این نوزاد نورس کوشیده‌اند. اما عصر بلوغ و اعتلای آن را بی‌شک، باید قرن بیستم دانست. قرن بیستم آبستن حوادث زیادی بود؛ حوادثی که تغییرات بسیاری در شیوه‌ی زندگی مردم به وجود آورد؛ اختراع هواپیما، انقلاب اکتبر شوروی، جنگ جهانی اول، جنگ جهانی دوم، نسل‌کشی، رکود، بمب هسته‎‌ای، جنگ ‌سرد، جنگ ویتنام، پرتاب انسان به فضا و… تأثیرات شگرفی روی انسان‌های این سده گذاشتند. سال‌‌هایی که جولانگاه بزرگ‌ترین رقابت ایدئولوژیک بود و انواع و اقسام ایسم‌های سیاسی و اجتماعی عرض‌اندام می‌کردند، جهان داستان کوتاه تحت‌ تأثیر این حوادث قد می‌کشید و به روزهای طلایی خود نزدیک می‌شد؛ نویسندگانی چون وولف، فاکنر، تربر، همینگوی و دیگران با نبوغ خود سبک تازه‌ای از داستان کوتاه را به وجود آوردند. مقاله‌ی پیشِ‌رو نگاهی دارد به داستان‌های کوتاه عصر طلایی «قرن بیستم»، از کتاب «یک درخت، یک صخره، یک ابر»، که دو مقوله‌ی شیوه‌ی روایت و زاویه‌دید را بررسی می‌کند.

شیوه‌ی روایت
ویژگی مهم آثار قرن بیستم، شروع روایت از میانه است. و گام روبه‌جلوی نویسندگان آن، مداخله‌ی کمتر در روایت. این نویسندگان از مقدمه‌‌ومؤخره‌گویی و گفتن مطالب ملال‌آور -هم‌زمان با سرعت گرفتن پیشرفت صنعت و فزونی سرگرمی‌ها- پرهیز کردند. آن‌چه امروز از آن به‌عنوان سفید‌خوانی یاد می‌شود، تا خواننده در هنگام خوانشْ مسائل ناگفته را با اشاراتی در داستان دریابد، در واقع سیری است که از قرن بیستم میلادی شروع شده و تا امروز ادامه دارد. آثار کمی، مثل «آقای فریدمان کوچک»، مقدمه‌ای -گرچه نه‌چندان طولانی- در شروع دارند. توماس مان در این داستان، برای آن‌که خواننده، تمام جزئیات و چگونگی اتفاقات را بداند، اصرار ورزیده‌ است. به فاصله‌ی بسیار کمی شروود اندرسون -که آثارش در ادامه الهام‌بخش بزرگانی چون همینگوی، فاکنر و جان اشتاین‌بک می‌شود- «تخم‌مرغ» را با سبک متفاوتی از روایت و با رگه‌هایی از طنزی تلخ به نگارش درمی‌آورد؛ روایتی خطی با راوی‌ای بی‌نام، که کیفیت زندگی متحول‌شده‌ی مردم و گرایش به مدرنیته در اوایل قرن بیستم را به نمایش می‌گذارد؛ داستانی که با استفاده از بن‌مایه‌ی جنین و موتیف تخم‌مرغ، تناقضات ذهن آدمی را در مسأله‌ی حیات بیان می‌کند.
نسخه‌ی تکامل‌یافته‌تری از داستان کوتاه، با شروعی غافل‌گیرانه را می‌توان در «صخره»، نوشته‌ی ادوارد مورگان فورستر یافت؛ اگرچه داستان تقریباً فاقد صحنه‌پردازی و شخصیت‌پردازی‌ است و دخالت راوی در پایان آن یادآور داستان‌های قرن نوزدهم است، اما شروع بی‌مقدمه و بدون گره‌افکنی، ایجاز در قصه و ورود به روایت ذهنی، دستاورد تازه‌ای محسوب می‌شود. جیمز جویس، نویسنده‌ای که بحث و نظر درباره‌ی آثارش بیش از پنجاه سال طول کشید، روایت ذهنی را با «عربی» به صحنه‌ی داستان‌پردازی می‌آورد. صحنه‌پردازی‌های درخشان در شروع، بازی با نور و استفاده از موتیف‎‌های تاریکی و نور در ادامه، سودای عشقی را که در سر پسرک افتاده و کشمکش‌های ذهنی او را آشکار می‌کند. جهان مقدس راوی در هیاهوی بی‌اخلاقی و مذهب‌زدگیِ بازار عربی، تاراج می‌شود. کاترین آن پورتر، نویسنده‌ای که شیفته‌ی جویس بود، شیوه‌ای نو در روایتگری برمی‌گزیند. ایده‌های نو و باکیفیت، استفاده از مفاهیم دین، جنسیت و مسائل بغرنج اجتماعی، او را در رده‌ی بهترین‌ها قرار داده است. اما روایت ذهنی و واکاوی فکر انسان، با یک فمینیستِ زن به ظهور می‌رسد؛ بازتاب تأثیرات جنگ جهانی بر ذهن حساس وولف، نگارش داستانی‌ است که در آن نه تنها از پیرنگ معمول عدول می‌کند، بلکه تصویری بی‌نظیر از سفر ذهن با ساختاری متفاوت را به نمایش می‌گذارد و شالوده‌ی «جریان سیال ذهن»، به‌عنوان نوع جدیدی از روایت را پی می‌ریزد.
داستان کوتاه با «پزشک دهکده»، یک فضای کاملاً سورئال را تجربه کرد. ترکیب روایتِ وهم و واقعیت، درهم تنیدن دنیای واقعی با خیال و برداشتن مرز بین آن‌ها شیوه‌ی کافکاست. انسانِ جهان او در برابر جبر زمان، زبون است و اختیار ناچیزی در برابر هستی دارد. قصه‌ی دوگانگی و تردید انسان و روایت احساسات درونی با مثلثی عشقی، که لارنس در «مرد نابینا» آفریده، از نوع کلاسیک آن فاصله می‌گیرد؛ نوع روایتگری لارنس، جسورانه و بی‌پرده است. «مرد نابینا» در فضایی نیمه‌تاریک، خواننده را به کشف روابط بین انسان‌ها و تردید و تأمل بر آن دعوت می‌کند.
اثر طلایی دیگری که تأثیر جامعه‌ی صنعت‌زده‌ و تا حدودی بی‌هویت انگلستانِ آن‌ روز را به‌خوبی نشان داده و مثال خوبی است برای سبک جدید نگارش داستان کوتاه، «ازدواج به سبک روزِ» منسفیلد است؛ او از میانه روایت می‌کند و حین رخداد داستان، شخصیت‌پردازی و صحنه‌پردازی را پیش می‌برد؛ روایتی که نشان می‌دهد سبک جدید زندگی مترقیِ آن زمان، موجب پدیده‌ی عدم قطعیت و تنهایی شده است. اما روایت ذهنی، که در ابتدای راه بود، با دو اثر درخشان «برف خاموش، برف ناپیدا» و «زندگی پنهان والتر میتی»، به بلوغ و پختگی می‌رسد. درون‌مایه‌ی روانی و فضای وهمناک، توانایی این را دارند که خواننده را گرفتار خود کنند. در «برف خاموش،  برف ناپیدا»، پسر نوجوانی دنیای درونی ویژه‌ی خودش را کشف کرده و درواقع داستان به درونیات ذهن او اختصاص داده شده است. استفاده از موتیف برف و صدای آن، کره‌ی زمین و جغرافیا، نویسنده را قادر ساخته که تأثیر بیشتری بر ذهن بگذارد. شخصیت جاودانه‌ی والتر میتی که از دل یک داستان کوتاه چند صفحه‌ای بیرون آمده و به یک کاراکتر تمثیلی در آمریکا تبدیل شده است، در داستانی با حال‌وهوای وهم و خیال روایت می‌شود؛ داستانی موجز، که حال‌وهوای یک برش چندساعته از زندگی مردی پخمه را، که در خیال خود همیشه و همه‌جا در اوج است، شرح می‌دهد. والتر میتی در دنیای مادی و به مدد ابزار خیال‌پردازی و در تضاد با واقعیت زندگی‌اش به هر آن‌چه آرزو می‌کند، می‌رسد؛ بازتاب باورها، مذهب، شرایط اجتماعی و رشد جیمز تربر در آثار او رخ می‌نمایاند.
ایساک بابل با شیوه‌ی روایت مخصوص خود، تصویر درستی از ظلم زمانه و جنبش‌های ضد آن را نمایش می‌دهد. شاعرانگی و طنازی نوشته‌های او، روایت داستان کوتاه را به کمال می‌رساند. زبان مناسب و یکدست در داستان «اولین غاز من»، جامعه‌ی کمونیستی وقت را معرفی می‌کند؛ مردی تحصیل‌کرده در میانه‌ی ارتش سرخ، که با تکرار موتیف خون و تجاوز، اجبار و خشونت کمونیستی را می‌پذیرد. تعبیر درست‌ترش جمله‌ی درخشان پایانی اثر است: «دلم لکه‌دار از خونریزی می‌جوشید و سر می‌رفت.»
دو نویسنده‌ی برجسته‌ی آمریکایی که در یک زمان می‌زیسته و بیش از هر کسی منتقد آثار یکدیگر بودند، ویلیام فاکنر و ارنست همینگوی هستند. فاکنر در بستر شهری خیالی در حاشیه‌ی می‌سی‌سی‌پی‌ -که خود خالق آن بوده- جامعه‌ی افسار گسیخته‌ی پس از جنگ‌های داخلی آمریکا را به تصویر کشید. شروع از میانه، روایت ریزبینانه‌ی نمادها و پرداختن به موضوع کشش خونی و وراثت در یوکناپاتافای آشنا در «طویله‌سوزی»، از آن یک اثر شاخص در زمینه‌ی داستان کوتاه می‌سازد. و آسیب‌های آزادی جامعه‌ی آمریکایی را قبل از این‌که فرهنگ آن پدیدار شود،  نشان می‌دهد. هم‌زمان با او، همینگوی با نثری روان، داستان‌هایی واقع‌گرا نوشت. ایجاز در نثر و گفت‌وگوهای موجز و مؤثر برای نشان دادن تحول روحی شخصیت‌های داستانش، از او یک روایتگر منحصربه‌فرد می‌سازد؛ داستان‌های او کلمه‌ای بیش از آن‌چه باید ندارد. او در «تپه‌هایی چون فیل‌های سفید» خواننده را در کشف‌وشهود خود شریک می‌کند و در گفت‌وگویی معمولی، دقیق‌ترین اطلاعات را در اختیار خواننده می‌گذارد. آن‌چه باعث می‌شود اثر همینگوی را -که تقریباً بیشتر آن در علامت نقل‌قول قرار دارد- از نمایش‌نامه جدا بدانیم، قطعه‌ی توصیفی ابتدایی آن است که صحنه را برای روایتی جذاب آماده می‌کند.

زاویه‌دید
هم‌زمان با پیشرفت داستان کوتاه در قرن بیستم و فاصله گرفتن آن از سبک کلاسیک خود، نویسندگان هم در انتخاب زاویه‌دید داستان خود، بسیار هوشمندانه‌تر عمل کردند. زیرا تنها از منظر زاویه‌دید بود که می‌توانستند مواد و مصالح داستانی‌شان را شرح و بسط دهند و رشته‌ی رخدادها را دنبال کنند؛ دیگر مانند داستان‌های قرن نوزدهمی، دانای‌کل نامحدود -یک راوی همه‌چیزدان- تمام اطلاعات و تفاسیر را در اختیار خواننده قرار نمی‌داد. اندرسون در داستان «تخم‌مرغ»، راوی‌ای را انتخاب می‌کند که شخصیت اصلی داستان نیست، اما از نگاه اول‌شخص، ناظر گذشته‌ی والدین خود است. کاترین آن‌ پورتر در داستان «گور»، با زاویه‌دید سوم‌شخص محدودبه‌ذهنِ میراندا، به خواننده فرصت می‌دهد تا ذهن میراندا را واکاوی و هم‌زمان از بیرون اعمال او را نظاره کند. اما نمونه‌ی درخشان این زاویه‌دید، «برف خاموش، برف ناپیدا» است که به خدمت روایت ذهنی این اثر درآمده و دنیای بیرونی و درونی پل را از منظر سوم‌شخص آگاه‌به‌ذهن، به تصویر می‌کشد. یا اثر متفاوت «ازدواج به سبک روز»، که از همین زاویه، ولی با نزدیک بودن به ذهنِ دو شخصیت اصلی داستان، نوع جدیدی از این زاویه‌دید را نشان می‌دهد. در این قرن جیمز جویس، ویرجینیا وولف و ویلیام فاکنر «جریان سیال ذهن» را به بلوغ رساندند. اما نقطه‌ی اوج کار نویسندگان این قرن، زاویه‌‌دید نمایشی یا عینی است، که کاملاً منطبق بر پیشرفت‌ها و دگرگونی‌های این قرن طراحی شد. همینگوی با «تپه‌هایی چون فیل‌های سفید»، این فرم از داستان‌گویی را به اوج رساند. راوی داستان او به‌مثابه‌ی یک فیلم‌بردار حرفه‌ای، بهترین و گزنده‌ترین صحنه‌ها را شکار کرده و هرگز نه دخالتی در داستان دارد و نه برای کسی دلسوزی می‌کند. به نظر می‌رسد نویسندگان قرن‌بیستمی، منطبق بر نوع روایتی که دارند، از کاربردهای متفاوت زاویه‌دیدها استفاده کرده‌اند.
چنان‌چه گفته شد، در قرن بیستم به‌خاطر پیشرفت سریع علم و تأثیر آن بر اجتماع، نوع نگرش انسان به جهان اطرافش تغییر کرد و در معنا و مفهوم زندگی از منظر او انقلابی به‌ وجود آمد. در بعضی از داستان‌ها که روایت ذهنی دارند، گرایش فلسفی پدیدار شد و نویسندگان زیادی چیزهایی در مورد مرگ، حیات، و دنیای خیالی و وهمناک ذهن نوشتند. و این سیر به تدریج و با تأثیر و تأثر نویسندگان بر یکدیگر به پختگی و کمال رسید، زیرا نگاه انسان به پیرامونش تغییر یافته بود.

* این مقاله با نگاه به کتاب «یک درخت، یک صخره، یک ابر» نوشته شده است.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, چند نگاه به داستان کوتاه در نیمه‌ی اول قرن بیستم دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, کارگاه داستان, کاوه فولادی‌نسب, یک درخت، یک صخره، یک ابر

تازه ها

ده فرمان

از خواندن تا نوشتن

باغ‌هایی که در آن‌ها گشته‌ام / ۶ / دایی‌جان‌ناپلئون

جامانده‌ها از اتوبوس

بقعه‌ی گنگ

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد