«چند ماه اول نامزديمان بسيار پرتلاطم بود. در طول اين مدت، من مدام دستخوش ابراز عشقها، انتظارات و حتي تعصبات و حسادتهايش بودم. رنجآورتر از همه وقتي بود كه شروع كرد به درگير شدن با مادرم. به نظر او من بيش از حد تابع مادرم بودم و او چنين رقيبي را تحمل نميكرد. به ويژه كه احساس ميكرد مادرم فاصلهاش را با او حفظ ميكند. يك بار برايم نوشت: «او هميشه براي من يك غريبه باقي خواهد ماند. صميميت او رنگي از برتري و نخوت دارد و توقع هم دارد كه همه او را بپرستند. چندين واقعه ناخوشايند پيش آمد كه باعث شد از من بيشتر فاصله بگيرد. من هم نتوانستم جلوي رخ دادنشان را بگيرم.» شايد اين تنها موردي بود كه مجبور شدم در برابرش مقاومت كنم. هيچگاه موفق نشد كه مرا از مادرم جدا كند و پانزده روزي كه در سال ١٨٩٦ نزد او گذراندم، حتي مرا به او نزديكتر كرد»…مارتا فرويد بيوه ٨٥ ساله زيگموند فرويد درخواست يك زن روزنامهنگار امريكايي را براي نگارش و انتشار زندگينامهاش رد ميكند، ولي نامههايي كه دوستانه بين آنها رد و بدل ميشود، بانوي سالخورده را به گذشتههاي دور ميبرد. او از نوجوانياش در وين، ازدواجش با يك پزشك نابغه و شيفته تحقيق و همچنين زندگي در بطن وقايع و تحولات سياسي و اجتماعي آن روز سخن ميگويد. او بيش از نيم قرن زيستن در سايه يك مرد مشهور را مرور ميكند. آيا اين تنها مطلوب او در زندگياش بوده است؟ مارتا فرويد نوشته نيكول كرس روزن است كه نشر شورآفرين با ترجمه شهرزاد همامي منتشر كرده است. اين كتاب گوشههايي از زندگي فرويد را كه روانشناس بزرگي بود و تاثير فراواني بر ادبيات معاصر گذاشت روشن ميكند.
«نياسان مجرد بود. نياسان مجرد است. گفتنش آسان نيست. تا پيش از اينكه زنگ موبايلش شروع كند به نواختن و او – همانطور معلق ميان خواب و بيداري و مستي و هشياري- چيزي در قلبش بجنبد و شاخكهايش تيز شود و مثل هميشه شروع كند به شمردن زنگها، مجرد بود. قديمترها مجرد نميگفتند، ميگفتند عزب. به عزب خانه نميدادند، با عزب شوخي نميكردند، به عزب نزديك نميشدند و با عزب حرف نميزدند؛ انگار جذام داشته باشد، يا گري، يا چيزي در همين حدود. حالا كلمهها و تركيبها شكلوشمايل بهتري پيدا كردهاند. دادستان ديگر درِ روزنامهاي را تخته نميكند، توقيفِ موقتش ميكند. معلم ديگر شاگردش را كتك نميزند، با كسر نمره جريمهاش ميكند. گردنكلفتها ديگر دست به كشورگشايي نميزنند، انساندوستانه با تروريسم مبارزه ميكنند.» هشتوچهلوچهار نخستين رمانِ كاوه فولادينسب است. او بيشتر به عنوانِ منتقد و مترجم شهرت دارد. هشتو چهلوچهار رماني خوشخوان با درونمايه اجتماعي- تاريخي است. داستان زندگي عزب و يخلاي امروزي كه حالا اسمش شده مجرد. ساعتساز و ساعتفروش تنهايي كه عاشقِ پرسهزدن در خيابانها و كوچههاي قديمي تهران است. مردي منظم و دقيق كه دوستان اندكي دارد و جهاني مملو از خاطرات. اما يك اتفاق عجيب اين آرامش را بر هم ميزند و منطق روزمره زمان را به هم ميريزد. اتفاقي كه باعث ميشود شخصيت اصلي رمان دچارِ ماجراهاي تازهاي شود رمان هشتوچهلوچهار را نشر چشمه منتشر كرده است.
دریافت صفحه پیدیاف روزنامه از اینجا.