روزهایی که داشتیم «بئاتریس و ویرژیل» را ترجمه میکردیم، کموبیش مطمئن بودیم نمیتوانیم آن را به شكل رسمي منتشر کنیم؛ دستکم در آن زمان. مقامات، از آآی دکتر گرفته تا وزیر ارشاد (که حواسش بیشتر به ارشاد بود -آن هم از نوعی خودخوانده و خودخواسته- تا فرهنگ) و معاون فیلانش، بسیاری از رویدادهای جنگ جهانی دوم، از جمله هولوکاست را افسانه و دروغ میخواندند و معلوم بود کتابی که حولوحوش این مضمون شکل گرفته، جواز انتشار نخواهد داشت. در اما همیشه روی یک پاشنه نمیچرخد. دوران آآی دکتر و اذنابش به پایان رسید و مدتی بعد، ما -گرچه با تردید و نگرانی- کتاب را برای انتشار رسمی سپردیم به دوستانمان در نشر چشمه و در نهایت «بئاتریس و ویرژیل» با حذف تنها یک کلمه منتشر شد (جایی بئاتریس میگوید به تخمم لگد زدند که بررس گفت باید حذف شود و ما هم کردیمش لگد زدند زیر شکمم – نقل به مضمون). این البته حرف جدیدی نیست؛ در همان روزهای اول انتشار «بئاتریس و ویرژیل» در گفتوگو با روزنامهای (با اغماض در قبال همان یک کلمه) گفتم رمانی سیاسی را بدون سانسور منتشر کردیم، که شد تیتر همان مصاحبه. حرف جدید این است که چند روزی است چاپ دوم این کتاب منتشر شده است. «بئاتریس و ویرژیل»، برخلاف سلیقهی رایج این روزهای بازار کتاب ایران، از آن کتابهایی است که مخاطبش را انتخاب میکند، نه این که تسلیم انتخاب او شود. کتاب راحتالحلقومی نیست، اما کتاب مهمی است، و خواندنش -اگر حق فتوا داشتم، میگفتم- بر هر کتابخوانی واجب! آن هم در این روزگاری که صدای پای فاشیسم از هر سوی جهان دارد دوباره به گوش میرسد…
تکهای از متن کتاب:
بازی شمارهی چهار
یک پاسبان مسلح به شما میگوید آواز بخوانید. آواز میخوانید. میگوید برقصید. میرقصید. میگوید تظاهر کنید خوک هستید. تظاهر میکنید خوک هستید. میگوید چکمههایش را لیس بزنید. چکمههایش را لیس میزنید. میگوید ــــــ و این کلمهای خارجی است که شما معنایش را نمیدانید. چه کار میکنید؟
.