«تو گرما، تو سرما، تو برف، بارون، آفتاب، شب، روز، عید، وقت، بیوقت، باس دنده صدتایهغاز جا بزنم، آخرشم این و اون بدمون رو میگن لاکردارا. آدم دلخور میشه خب.» (از گفتوگوهای یک رانندهتاکسی) حق دارید. واقعاً حق دارید. میگویند «خدا نکنه نم بارونی تُکِ برفی چیزی بزنه. دیگه مگه تاکسی گیر مییاد؟ گیرم هم که بیاد، طرف میخواد پول خون باباشو از آدم بگیره.» آخر بیادبی تا چه حد؟ بیانصافی تا کجا؟ خب طبیعی است که در شرایط خاص قیمت هر چیزی نسبت به شرایط عادی فرق میکند. مگر معلمخصوصیها ایام امتحانات که میشود، فتیلهاش را نمیکشند بالا؟ مگر سلمانیهای مردانه و زنانه در روزهای خاص -مثلاً عروسی آدم- چهارلا پنجلا حساب نمیکنند؟ آنوقت همینها خودشان توقع دارند شما زیر باران و توی برف هم همان کرایهای را بگیرید که در روزهای عادی میگیرید. خندهدار است واقعاً. آدم چقدر بیانصاف میتواند باشد؟ راستی این روزها که بحث شرایط افراد برای کاندیداتوری انتخابات ریاستجمهوری گرم است، من مدام به این فکر میکنم که کاش توی شرایطی که اهالی بهارستان تعیین میکنند، یکی هم این باشد که «هرکس میخواهد کاندید ریاستجمهوری شود، باید یک دورهای در سوابق کاریاش، راننده تاکسی بوده باشد.» با این اطلاعات جامعالاطرافی که شما دارید واقعاً جزو موجهترین شهروندان برای این امر هستید. طرف کلی ادعایش میشود که پروفسور اقتصاد یا استاد دانشگاه علوم اقتصادی است، بعد وقتی ازش درباره فلان موضوع اجتماعی یا سیاسی سؤال میشود، خیره میشود توی چشمهایت و میگوید «چه میدونم…؟» یا «این از حوزه تخصص من خارجه.» دو حالت که بیشتر نیست: یا واقعاً نمیداند، که در اینصورت معلوم نیست اینهمه ادعایش برای چیست، یا هم میداند و نمیخواهد بگوید، که در اینصورت هم معلوم است آدم بخیلی است. شما اما سخاوتمندانه توی همان چند دقیقهای که آدم مینشیند توی ماشینتان، همه اطلاعاتتان را میریزید روی دایره. آدم کلی بار میگیرد توی ماشینهای شما. اگر این وزارت علوم قانونهای دست و پا گیر نداشت، میشد راحت پیشنهاد داد تاکسیرانی تهران و حومه را ببرد زیر چتر خودش: «هر تاکسی، یک دانشگاه متحرک.» حیف که قانونگزار حواسش به شما نبوده موقع وضع خیلی از قوانین. دیدهام بعضیها موقع پیاده شدن از سمندتان عوض تشکر بابت آموزشهای مستقیم و غیرمستقیمتان، شروع میکنند به چانهکاری برای آن صنار سه شاهیای که میخواهند بدهند دستتان. آنوقت همینها میروند کلی پول بیزبان را میدهند برای این کتاب روانشناسی یا آن سمینار مهندسی ذهن. اصلاً ایراد کار شما همین است که بیمزدومنت اطلاعاتتان را به دیگران میدهید. آدم باید سیاست داشته باشد. باید ناز کند. ناز که نکنی، نه نازکِشی داری، نه کسی قدرت را میداند. کاش یک روزی برسد که جامعه ارزش شما را درک کند و بتوانید بر مسندی که شایستگیاش را دارید تکیه بزنید.