نگاهی به رمان «هشت و چهلوچهار»
منتقد: مسعود عباسزاده
منتشرشده در تاریخ ١٩ آبان ١٣٩٥
جامعهی خبری تحلیلی الف
ساعت قدی هریتیج را که از مغازه برده بود خانه، پدرش آمده بود به خوابش. گفته بود «این ساعت یه تیکه از هویت اون مغازه ست، چرا بردیش؟» نیاسان گفته بود«برای این که باید جاش امن باشه. برای این که بیشتر از مغازه یه تیکه از هویت ماست؛ من، تو، بابابزرگ.» پدر چند ثانیهای، چند دقیقهای، چند روزی، چند قرنی خیره نگاهش کرده بود و بعد سرش را انداخته بود پایین و توی تاریکی پشت پلکها گم شده بود.» (صفحه۴۸ داستان). هشت و چهل و چهار، رمانی پیرامون زندگی نیاسان زمانی، ساعت سازی است که پدر و پدربزرگش هم به این کار میپرداختند و به این بهانه، به مرور ساعات و روزهایی از زندگی آنان می پردازد. این رمان در تلاش است تا پیوند بین سه نسل را در روند زندگی، عاشقی و مرور رویدادهای تاریخی، به نظاره بنشیند و برای مخاطب داستان بازگو کند.
بدون هیچ پیشداوری یا جهتدادن به این رویدادها، هشت و چهل و چهار تلاشی است برای آشتی نسلها، آن جا که با محور قراردادن یک ساعت مارک هریتیج که معنای نمادین میراث را میدهد و مستقیم و غیرمستقیم، بارها و بارها در متن تکرار میشود، این مقوله خطیر را به رخ خواننده اثر میکشد. تلاش نویسنده در خلق نخستین رمان منتشر شدهاش، تلاشی ارزنده و ستودنی است، چرا که توانسته بین ۳ نسل باقیمانده از دوران پهلوی اول تا نسل جوان کنونی پیوند ایجاد کند و شخصیتهای داستان هریک در برهه و مقطعی از آن، نقش اول یا پروتاگونیست رویدادها میشوند. گرچه در ساختار کلاسیک داستاننویسی، توجه به وحدتهای سه گانه ارسطویی لازم است (وحدت موضوع، زمان و مکان)، اما نویسنده رمان با تسلطی کمنظیر و به خصوص در ۱۰ فصل نخستین آن، وحدت زمان و مکان را با حفظ وحدت موضوع، شکسته است.
فصل نهم داستان درست از صفحه ۵۵ آن، دارای ساختار فیلمنامهای است. داستانی مملوء از تصویر در چند مقطع حساس کشور. نکته قابل توجه دیگر در این خصوص، این است که با وجود چرخشهای زمانی و مکانی ناگهانی در داستان، نویسنده آن توانسته است انسجام و ساختار آن را با عنصر روایت حفظ کرده و در کنار گفتگوها و تکیه کلامهای شیرین شخصیتهای داستان، هشت و چهل و چهار ظرفیت بسیار خوبی برای تبدیلشدن به یک کتاب صوتی را دارد تا مخاطب اثر با فراخ بال بیشتری به لذتبردن از داستان بپردازد، هرچند که لطف خواندن و چند بار هم خواندن داستان – حتی اگر اولین رمان منتشر شده از نویسنده هم باشد – چیز دیگری است.
نویسنده داستان تلاش قابل ستایشی را برای بهکارگیری تکنیک فاصلهگذاری که در روایت تعذیه ایرانی ابداع و پس از آن، توسط برتولت برشت، نمایشنامهنویس آلمانی تئوریزه شده است، انجام داده؛ به نحوی که در جایجای داستان به تکرار بخشهایی از آن پرداخته و خواسته به مخاطب اثر بگوید که این اثر، صرفاً یک داستان است و نه بازگویی و رویدادنگاری صرف یک سری وقایع تاریخی و اجتماعی؛ آن جا که درخصوص نیاسان مینویسد: «… چیزی به خاطرش آمد. رفت کاغذ و قلمی آورد، نشست پشت میز و شروع کرد به نوشتن …» (صفحه ۶۴ داستان). ویژگی دیگر این رمان خواندنی وجود توصیفهای میدانی و تاریخی بسیار دقیق داستانی از سرنوشت شاهان مملکت گرفته تا خیابانها و اورژانس و مردهشورخانه میباشد. گشت وگذار نیاسان در گورستان خاوران که متعلق به ارامنه و خارجیهایی است که پیش از این و در جریان دو جنگ جهانی به ایران مهاجرت کردند و سرگذشتهای شیرین و تلخی را در این مملکت داشتند، از جمله بخشهای خواندنی داستان است که خود ظرفیت تبدیل شدن به یک داستان کامل را دارد؛ از شخصیت پردازی نگهبان گورستان تا سنگ قبرهایی که هر یک گویای حکایتی تاریخی از میهمان نوازی ملتی است که خود در یکی از بدترین برهههای تاریخی خویش و برزخ فقر و بیداد ستمگران زمانه، به دلیل بیتدبیری سردمدارانش، میان معرکه متفقین و متحدین گیر افتاده بودند، اما آن چنان انسانیتی از خود به خرج داد که هنوز هم با وجود گذشت بیش از ۷ دهه از آن دوران، زبانزد عام و خاص است.
می گویند پایان یک رویداد، آغاز یک داستان است و نویسنده رمان نیز با همین شیوه موفق میشود مخاطب اثر را تا پایان و بدون کمترین تزلزلی پای رمان نگه دارد. نقطه مشترک عشقی داستان که با ظرافت هم نقل شده، بدقولی مشتری شب عید است که نیاسان را در روز پایانی اسفند ماه به مغازه میکشد و دست آخر معلوم میشود که زن، نوه معشوقه پدر بزرگ نیاسانی بوده که تا پای جان به این عشق وفادار مانده و پاک؛ بدون آن که خللی بر زندگی او وارد شود. «یک دو ساعت بعد تحویل سال بهم زنگ زد. خوش اخلاقتر از دیروزش بود. بعداً فهمیدم آدم کم حرفیه. اون شب شام رفتیم فرحزاد. همین طوری یا شروع شد دیگه.»(صفحه ۱۱۵ داستان).
رویا و خاطرات نیاسان با وجب به وجب کوچهها و خیابانهای شهر آمیخته است و همین، خوشایندها و ناخوشایندها را به صورت نمادین برای تهران و تمام خاطرات دور و نزدیکش رقم میزند؛ از گذشته دور، نه چندان دورش تا آیندهای که روزگار چگونه برایش ترسیم خواهد کرد، نویسنده داستان تلاش کرده است تا چالش نوشتاری جالبی را با این نگاه برای قهرمانان داستان و شهر نازنینشان تهران رقم بزند.
محاسبات نجومی و افلاکی به نیاسان میگویند که سال نو ساعت هشت و چهل و چهار دقیقهی صبح شروع میشود و باید این سپیده را آخرین سپیدهی سال قدیم دانست. پدیدهها همیشه میان درستی و نادرستی معلقاند. آدم درست که نگاه میکند میبیند اطمینان کردن کار سختی است (صفحه ۱۴۰ داستان) … و بالاخره، شب سال نو، یک تماس و… زندگی ادامه دارد. «نیاسان میرود کنارپنجره. آفتاب سال نو افتاده روی کاکتوس. گل قرمز کوچک برق میزند» (صفحه ۱۵۷ داستان).
هشت و چهل و چهار از جمله رمانهای در خور اعتنا و متمایزی است که طی سالهای اخیر نوشته شده که حکایت از آن دارد تجربه و تلاش فولادینسب دربازگرداندن متون تئوریک داستاننویسی در ورزیدگی او برای نوشتن رمان حاضر بیتاثیر نبوده است.
مشاهدهی این یادداشت در وبسایت خبری تحلیلی الف