منتشرشده در تاریخ ۱۸ بهمن ۱۳۹۶ در روزنامهی وقایع اتفاقیه
یکی از اصول داستاننویسی «باورپذیری» است؛ متر و معیاری برای سنجش این که آیا خواننده داستان را باور میکند و آن را قابلتحقق میداند یا نه. ظاهرش ساده به نظر میرسد، اما یکی از پیچیدهترین عناصر داستان است. گاهی ممکن است -بهعنوان مثال- مخاطب شما تحول ناگهانی آدمی شرور و تبدیلش به بچهمثبت محل را باور نکند و آن را برنتابد؛ و هرچه باشد این امری است که در جهان واقع -گرچه بهندرت- امکان وقوعش وجود دارد. گاهی هم ممکن است در همان سطر اول داستان آدمی عاقل و بالغ به حشرهای عظیمالجثه تبدیل شود و مخاطب آن را باور کند؛ اتفاقی که در داستان «مسخ» (۱۹۱۵) فرانتس کافکا رخ میدهد و صدوسه سال است که همه باور کردهایم «یک روز صبح، وقتی گرگور زامزا از خوابی آشفته بیدار شد، دید در تختخواب خود به حشرهای بزرگ تبدیل شده است.» «باورپذیری» در مرز میان جهان داستان (جهان خیال) و جهان واقع قرار دارد؛ این که چطور میشود پدیدهای بهظاهر ممکن، ناممکن جلوه کند و پدیدهای به ظاهر ناممکن، ممکن. در اخبار روزهای گذشته، خبری بود مبنی بر شائبهی رانتخواری در بزرگترین نهاد غیردولتی مهندسی استان تهران؛ نهادی که جزو اهداف تأسیسش، یکی ایجاد جامعهی حرفهای مولد بوده و دیگری ارتقای توان سازندگی و نوآوری در صنعت ساختمان، و این هردو، بدون فراگیری و به خدمت گرفتن «تمام» توان مهندسی هر استانی امکانپذیر نیست. از متن خبر اینطور برمیآید که در فاصلهی زمانی اول فروردین ۱۳۹۵ تا پایان دی ۱۳۹۶، تنها چهار شرکت، بیشتر از ۹۷۱هزار متر مربع کارِ مهندسی کردهاند و این در حالی است که طبق گفتهی یکی از اعضای این سازمان، «هماکنون صدها شرکت در نوبت دریافت کار ماندهاند و نهایتا [در توزیع کار] ۵۰هزار متر کار هم به آنها ندادهاند.» و باز: «سازمان اعلام کرده شرکتهای جدید باید یک تا دو سال در نوبت [دریافت کار] بمانند، در حالی که شرکت ردیف چهارم، که یک سال از زمان تشکیلش میگذرد…» طبعا، نه از نظر اخلاقی و نه از نظر حقوقی، تا پیش از اثبات این ادعاها توسط مراجع ذیصلاح، نمیشود دربارهشان اظهارنظر بیشتری کرد. اما مسألهی دردناک اینجاست که کسی از شنیدن این خبر تعجب نمیکند. کسی نمیگوید «نه بابا، مگه الکیه. ممکلت قانون داره. شهر هرت که نیست.» همه -دستکم بیشترمان- لبخند تلخی میزنیم و میگوییم «آره خب، همهچیزمون به همهچیزمون میآد.» مسأله سطح «باورپذیری» است و جابهجا شدن مرزهای بیاخلاقی. در مملکتی که دکل نفتیاش گم میشود و ۳۰۰۰میلیارد وجه رایجش به سرقت میرود و آب هم از آب تکان نمیخورد، دیگر هیچچیز غیرقابلباور نیست. یک بار به دوستی گفتم «عجب روزگار سیاهیه که ما داریم توش زندگی میکنیم.» گفت «شب درازه… بالاتر از همین سیاهی هم رنگی هست.» گابریل گارسیا مارکز جایی در تبیین رئالیسم جادویی میگوید «در منطقهی کارائیب واقعیتهای باورنکردنی به اوج خود میرسند.» حالا کمکمک میتوانیم بهش بگوییم ایران ما هم دستکمی از کارائیب شما ندارد رفیقجان.
دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا