نویسنده: مریم مهراد
جمعخوانی داستان کوتاه «گربهی سیاه»۱، نوشتهی ادگار آلنپو۲
داستان ساختهوپرداختهی ذهن هم كه باشد -از هر نوع و سبكی- ريشه دارد در لايههای تودرتو و ناشناختهی ضمير آدمی. بهجرئت ميتوان گفت ادگار آلن پو با داستان كوتاه «گربهی سياه» توانسته به بهترين شكل ممكن تناقض شخصيت فردی را به تصوير بكشد كه «خدا او را به هئيت خودش آفريده.» داستان با جملاتی ساده شروع میشود: «نه توقع دارم و نه تقاضا میكنم كه كسي باور كند… ولي فردا میميرم و امروز میخواهم خود را سبک کنم.» همين بیتوقعی كسی كه فردا خواهد مرد، خواننده را تا پایان با حوادث هولناك داستان پيش میبرد. بهراستي پسری كه در كودكی بارها از طرف همبازیهايش انگ دلنازكی خورده، پسری كه دوست داشتن حيواناتْ سرگرمي بزرگ و لذتبخش زندگیاش محسوب میشده، چگونه مغلوب تلهی پنهان سرشت خويش میشود كه در اوج بدمستی چشم گربهی زنده و ملوسش، پلوتو، را با قلمتراش از حدقه درمیآورد و اعتراف میكند: «مگر دردی بدتر از درد الكل» وجود دارد. رنج زايل كردن عقل -و بهقول ادگار آلن پو «ساقط كردن قطعی و نهايی» راوی- و جمع نقیضین شخصيتی اهورايی و اهريمنی، رنج ديرينی است كه از آغاز زندگی بشر با او زاده شده: «من به هماناندازه كه از وجود روح مطمئنم، يقين دارم كه تبهكاری از نخستين انگيزههای قلبی انسان است.» از آغاز هستی، تقابل اين دو طينت متضاد در چهرهی قابيل و هابيل نمود يافته. بهراستي وجود خشم و نفرت در مقابل محبت و عشق، یا وجود حسادت و نيرنگ در برابر صداقت و وفاداری گويای چيست؟ جز اين است كه در اعماق سرشت آدمی تلههای پنهانی وجود دارد كه گاه در شرايط بهخصوصی دهان باز میكند و طعمهاش را دچار اندوهی مدام و شقاوتی ابدی میکند؟ آلن پو صرفاً راوی كسی نیست كه گربهی محبوبش را بعد از كور كردن -تنها به جرم صداقت و مهرش- حلقآويز كرده و پلههای هولناك جنايت را يكی پس از ديگری -باكمال خونسردی- طی كرده، او فريادگر تاريخی است كه هر صبحگاه شاهد «حلقآويز شدن محبوبها»ی بیشماری است که تنها جرمشان صداقت و وفاداری بوده و هست. نويسنده در اين داستان، با استفاده از فضاسازیای برانگیزاننده، نثر و لحنی درخدمتمضمون و زاويهديد اولشخصی که بیشترین امکان را برای همذاتپنداری فراهم میکند، خواننده را تحتتأثير تقابل عشق و نفرت قرار ميدهد و عذاب وجدان راوی را بهشکلی تأثیرگذار پیش چشمان او به تصویر میکشد: «ماهها نمیتوانستم گريبان خود را از چنگ روح گربه رها سازم و دراينميان، کمابیش دچار احساسی شدم که پشیمانی مینمود.» در «گربهی سیاه»، زنجیرهی مستحکم روابط علی و معلولی میان حوادث داستان، پیرنگی منسجم را میسازد که برای تصویر کردن درونمایهی داستان در ژانر وحشت انتخابی هوشمندانه است: «در زير فشار رنجهايی ازايندست، تهماندهی ناچيز نيكی هم از درونم رخت بربست. افكار شيطانی تنها همدمان من شدند.» شخصیت محوری داستان، در پشت هر حادثه، فجايعي ناميمون میآفريند تاآنجاكه میتواند مقتول مهربان خويش، همسرش، را ماهرانه در ميان آجرهای سست سرداب دفن كند و موقع بازجویی پلیس «قلبش بهآرامی قلب کسی بزند که معصومانه به خواب رفته است». خواننده تا آخر داستان در بهت و حیرت است. از چه؟ از خویشتن خویش.
۱ . The Black Cat
۲ . (Edgar Allan Poe (1809-1849