شمارهی سیوچهارم ستون هفتگی «متن در حاشیه»، منتشرشده در تاریخ ۰۶ شهریور ۱۳۹۷ در روزنامهی اعتماد
آن فیلم را که وزیر آموزش و پرورش در کنار پسربچههای مدرسهای نشسته و با آنها گپ میزند، حتماً دیدهاید. اگر هم ندیدهاید، ماجرایش -خیلی خلاصه- این است که آقای وزیر به بچهها میگوید «حاضرین با من فوتبال بازی کنین؟» یکی از بچهها میگوید «آره.» آقای وزیر میگوید «اگه باختین چی؟» همان محصل جواب میدهد «ما که همهچیمون رو باختهیم، اینم روش.» چنین پاسخی از زبان پسربچهای که در این سن وسال باید کودکی کند و نشاط و امید داشته باشد، یک زنگ خطر است. حتا اگر آن را فقط یک بلبلزبانی تلقی کنیم، باز هم چیزی از خطرناکیاش کم نمیشود. مسأله این است که اصلاً چرا باید چنین جوابی به مخیلهی یک کودک یا نوجوان خطور کند. او مگر چقدر زندگی کرده، چقدر تجربه کرده، چقدر جهان را دیده و شناخته، که بخواهد چنین حرفی بزند که آکنده از ناامیدی و احساس رسیدن به آخر خط است؟ همین جواب را میشود پیوند زد به آمار تکاندهندهی خودکشی متولدان دههی هشتاد. قلب آدم میلرزد. ما داریم با نسل جدید چه میکنیم؟ چه بلایی داریم سرش میآوریم؟ مگر وظیفهی والدین فقط سیر کردن شکم بچه و مدرسه فرستادن اوست؟ مگر وظیفهی مدرسه فقط یاد دادن الفباست؟ تربیت چه میشود؟ پرورش چه میشود؟ گیریم هم شرایط بد باشد؛ اصلاً بگو بدترین: ویرانی، آوار، فساد سازمانیافته، هرچی… بچهها چه گناهی دارند؟ چرا باید آنها را از این سن و سال، از نظر روانی و عاطفی، گرفتار اندیشیدن به عوارضی کنیم که کوچکترین نقشی در شکلگیریشان نداشتهاند و میراث شوم ما و پیشینیانمان برای آنهاست؟ مادر و پدر و معلم و جامعهای که ناامیدی و یأس خودش را به کودک یا نوجوانی منتقل میکند، دارد بزرگترین خیانت را به انسان و جامعه میکند. دیگر بحث کشور و حکومت و نارضایتی مدنی و اینها نیست؛ این خیانت به بشریت است. حالا شاید کسی در جواب همین حرفهای من هم بگوید «ما که همهچیمون رو باختهیم؛ اینم روش.» اما این حرف خطرناکی است. ما، حتا اگر همهچیزمان را هم باخته باشیم -از سیاست و اقتصاد گرفته تا تاریخ و امید (که واقعاً اینطوریها هم نیست؛ حالروزمان اینقدرها هم بد نیست و برای درکش کافیست نگاهی به همین کشورهای دوروبرمان بیندازیم)- حق نداریم این نگاه را به نسلی حقنه کنیم که «زندگی» را پیش رو دارد.
دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا