کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

گویا این خیابان یک‌طرفه است

4 دسامبر 2018

شماره‌ی چهل‌وچهارم ستون هفتگی «متن در حاشیه»، منتشرشده در تاریخ 13 آذر 1397 در روزنامه‌ی اعتماد


در گذشته‌های دور و نزدیک، بعضی از اطبا و پزشکان ایرانی، حق ملاقات ثابتی از مراجعان‌شان نمی‌گرفتند. بیرون مطب‌شان دخلی می‌گذاشتند و هرکس هرچه در استطاعتش بود، می‌انداخت توی دخل. درباره‌ی کسبه من چنین چیزی را به عنوان رسم یا سنت نشنیده‌ام، اما اگر کسی بعد از خواندن این یادداشت برایم پیامی بفرستد و بگوید در ولایتش چنین سنتی وجود داشته، تعجب نمی‌کنم. بعید نیست، واقعاً بعید نیست که در جایی از این سرزمین، کاسبان شریفی شیوه‌ی کسب‌شان این‌طوری بوده باشد؛ دیگرخواهانه و توأم با مناعت طبع و ملاحظه‌ی حال‌وروز خلق‌الله. این را مقایسه کنید با اوضاع و احوال امروز بازار و کاسبی‌مان… قیمت ارز روی تابلوی صرافی‌ها که بالا می‌رود -مهم نیست معامله‌ای هم با این قیمت شده باشد یا صرفا عددی صوری باشد روی تابلویی- بعضی از کاسب‌ها قیمت موجودی دکان و انبارشان را می‌برند بالا. بهانه‌شان هم این است که می‌خواهند ارزش سرمایه‌ای دارایی‌های‌شان را حفظ کنند. بعضی‌ها که -بی‌مروت‌ها- ضریب خطایی هم در نظر می‌گیرند؛ مثلاً وقتی قیمت روی تابلوی صرافی‌ها 20درصد می‌رود بالا، این‌ها جنس‌های‌شان را از سر احتیاط 25درصد گران می‌کنند. جل الخالق… داریم با چنان سرعت و شتابی تپه به تپه جلو می‌رویم، که تا چند سال دیگر -اگر خیلی زود کسی محکم نزند توی صورت‌مان و ما را به خودمان نیاورد و از این خواب جهالت و بلاهت بیدارمان نکند- نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاک‌نشان؛ آن‌وقت در کنار همه‌ی افتخارات بهت‌برانگیز دیگری که داریم، انقراض تمدنی بزرگ هم به نام‌مان ثبت خواهد شد. این وسط کسی هم نیست که بگوید بابا، یک زمانی کاسب بودن برای خودش شرافتی داشت. دلالی و نان‌به‌روزخوری نبود. کاسب‌های محل، معتمدان محل بودند. مردم -اگر سفری، زیارتی، سیاحتی، جایی می‌خواستند بروند- امانت‌های‌شان را پیش آن‌ها می‌‌گذاشتند. نمی‌خواهم نوستول‌بازی دربیاورم (این کلمه را تازه یاد گرفته‌ام؛ یعنی نوستالژیک‌بازی!) یا حرف‌های سانتیمانتال بزنم؛ به هیچ وجه. دارم درباره‌ی همین بیست‌سی سال پیش صحبت می‌کنم؛ اصلاً دارم درباره‌ی کسانی صحبت می‌کنم که خوشبختانه هنوز هم نسل‌شان به‌تمامی منقرض نشده و در هر محلی یکی‌دوتا‌ی‌شان -گیریم به شکلی نباتی- دارند کسب روزی می‌کنند. عمرشان دراز. این هم نیست که فقط کاسب‌ها گرفتار این آفت شده باشند؛ حال‌وروز پزشک‌ها و مهندس‌ها و تولیدکننده‌ها و اهالی آموزش هم بهتر از این نیست. تحت تأثیر گسست اجتماعی عمیقی که بر سرمان آمده یا آورده‌اند، ما داریم با سرعت زیادی هرچه را که میراث داشته‌ایم، نابود می‌کنیم؛ دود عبور از انسانیت و اخلاق (اخلاق پزشکی، اخلاق مهندسی، اخلاق کاسبی، اخلاق معلمی و…) اول از همه به چشم خودمان می‌رود؛ خیلی زود… چرا حواس‌مان نیست؟ نکند یک وقتی از این خواب غفلت بیدار شویم که کار از کار گذشته باشد و داغ ننگ شرم برای همیشه‌ی تاریخ بر پیشانی‌مان بماند.


دریافت فایل پی.دی.اف این یادداشت از اینجا

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, متن در حاشیه

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد