کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

مردی که قبلاً مرد شده بود

19 ژانویه 2019

نویسنده: مرضیه جعفری
جمع‌خوانی داستان کوتاه «مردی که تقریباً مرد بود»، نوشته‌ی ریچارد رایت


«مردی که تقریباً مرد بود» داستان پسر نوجوانی است که عزت نفس خود را نه در درون، بلکه بیرون از وجود خود جست‌وجو می‌کند. او بر این باور است که برای احساس بزرگی و اعتماد‌به‌نفس به ابزاری خارجی نیاز دارد. او رؤیای رهایی و آزادی دارد و برای عینیت بخشیدن به این رؤیا نیازمند چیزی است تا او را به سوی هدفش پیش برد.
دِیو، شخصیت اول داستان، پسر هفده‌ساله‌ی کارگر و سیاه‌پوستی از خانواده‌ای فقیر است. او نمی‌خواهد در موقعیت فعلی زندگی‌اش تثبیت شود و به دنبال تغییر و بزرگ شدن است تا کنترل زندگی خودش را به دست بگیرد. دِیو احساس مردانگی‌اش را در الگویی می‌جوید که مردان هفت‌تیربه‌دست در ذهنش ساخته‌اند و برای رسیدن به این الگوی ذهنی تلاش می‌کند. در تلاش برای به دست آورن هفت‌تیر و شلیک آن، ناخواسته در برابر قاطری خشونت به خرج داده، او را می‌کشد و برای جبران زیانش محکوم به کار اجباری می‌شود. قاطر می‌تواند نماد زندگی سیاه‌پوستان جامعه باشد؛ موجودی که مظلوم است و به بردگی درآمده و تا پای جان از او کار می‌کشند. همان اسلحه که برای دِیو دردسر درست کرده، به او احساس قدرت می‌دهد، بدون آن که آگاه باشد تحولی در وجودش رخ داده است. در حقیقت از همان لحظه‌ی خرید و لمس اسلحه این تغییر و تحول‌ها در زندگی‌اش رخ می‌دهند، که در ابتدا با احساس قدرت و توجه نکردن به مادر خود را نشان می‌دهد. او بلافاصله پس از خرید اسلحه ناخواسته به دنبال زندگی‌ جدیدی است. احساسی که در اثر تملک اسلحه و شلیک آن در وجودش بیدار شده، حالا حقیقتاً در قلبش وجود دارد. همین حس به او دل و جرأت می‌بخشد و او را به رفتن وامی‌دارد. اسلحه برایش راه نجاتی بوده که در نهایت دری را برایش باز می‌کند، اما این در با عزت و احترام باز نمی‌شود؛ با خراب کردن پل‌های پشت سرش، دری به سوی استقلال به رویش باز می‌شود.
ریچارد رایت، نویسنده‌ی امریکایی افریقایی‌تبار مکتب رئالیسم، اولین و بزرگ‌ترین رمان‌نویس سیاه‌پوست امریکاست. از آن‌جا که زندگی خود او با فقر و سختی و تبعیض نژادی روبه‌رو بوده، کتاب‌هایش آینه‌ی تمام‌نمایی از زیربنای جامعه‌ی امریکایی و اختلافات نژادی است. رایت نویسنده‌ای سرکش و از نخستین مبارزان ضدنژاد‌پرستی است. داستان‌های او، داستان نیستند، تجربه‌های زیسته‌ی خود نویسنده‌اند. بر همین اساس اصالت مشاهده‌ی صادقانه در آثارش مشهود است.
زاویه‌دید داستان ترکیبی از دو زاویه‌دید متفاوت است: دانای‌کل محدود به ‌ذهن شخصیت محوری و تک‌گویی درونی شخصیت محوری. یکی از عملکردهای زاویه‌دید این است که نسبت نزدیکی شخصیت محوری با راوی را نشان می‌دهد. زمانی که لازم است خواننده به شخصیت نزدیک و با او همراه شود، داستان به شیوه‌ی تک‌گویی درونی روایت می‌شود و زمانی که این نزدیکی مزیتی به داستان اضافه نمی‌کند و دورنمای کلی‌تری مورد نیاز است، داستان با زاویه‌دید دانای‌کل محدود روایت می‌شود. ریچارد رایت به زیبایی این دو زاویه‌دید را درهم تنیده و این پیچیدگی را ماهرانه رقم زده است.
در نگارش داستان از شکسته‌نویسی استفاده شده است. اما در ترجمه‌ی فارسی داستان، کیفیت زبان عیناً برگردانده نشده و معادل‌گزینی بعضی واژه‌ها به‌درستی صورت نگرفته است. بر این اساس پس از ترجمه‌ی داستان ما با زبان شکسته‌ای مواجه هستیم که به زبان کاریکاتوروار شبیه است. کیفیت این زبان یکسان نبوده و در نوسان است. و این ترجمه‌ی نادرست، تا حدی به کیفیت زبان داستان آسیب زده است.
دِیو، عاشق اسلحه است. اسلحه ابزاری نمادین است که به واسطه‌ی آن مفاهیم مورد نظر نویسنده در داستان ساخته می‌شود. اسلحه مفهوم روانی بزرگ شدن از طریق خشونت را نشان می‌دهد و کلید درِ بلوغ است. دِیو خام و بی‌تجربه است، اما تحقیر را خوب می‌فهمد و مزه‌ی مورد خنده و تمسخر بودن را زیاد چشیده است. او به‌خاطر اشتباهی ناخواسته مورد بی‌عدالتی قرار گرفته و مجبور است تاوانی بیش از اشتباهش بپردازد. جامعه، جامعه‌ی مظلوم‌ستیز است و او همه‌ی المان‌های لازم برای زیر یوغ ظلم رفتن را دارد. کم‌سن است. در خانواده با ظلم پدر مواجه است. به‌شدت از او حساب می‌برد و او را «قربان» صدا می‌کند. به اجبار خانواده کار می‌کند و مزدش را خانواده‌اش دریافت می‌کند. خانواده هم به دلیل فقر مالی، فقر فرهنگی، سیاه‌پوست بودن زیر یوغ ظلم است. دِیو با جست‌وجوی اسلحه، در اصل در طلب احترام و مورد پذیرش قرار گرفتن توسط جامعه است. سیاه‌پوست‌ها مورد احترام جامعه نیستند. نه‌تنها جامعه آن‌ها را ارزشمند نمی‌شمارد، بلکه خودشان هم خودشان را محترم نمی‌دانند.
داستان در روشناییِ پیش ‌از تاریکی شروع و در تاریکیِ پیش از روشنایی تمام می‌شود. نزدیک شب شروع می‌شود و نزدیک صبح به سرانجام می‌رسد. دِیو در کمی بیش از بیست‌وچهار ساعت به تحولی رسیده است که شاید زندگی‌اش را به سوی روشنایی پیش ببرد. رایت بازی زیبایی با رنگ‌های سفید و سیاه انجام داده، تا خواننده در هیچ لحظه‌ای از داستان تضاد بین سیاهان و سفیدان را از یاد نبرد. پایان داستان، دِیو سیاه‌پوست در شب سیاه به خانه‌ی سفید جیم سفیدپوست نگاه می‌کند و با خود می‌گوید اگر گلوله‌ی دیگری داشت به خانه‌ی جیم شلیک می‌کرد. اسلحه میل به احقاق حق و ایستادن در برابر ظالم را در وجودش بیدار کرده است. داستان پایان‌بندی درخشانی دارد. دِیو با پریدن بر قطاری که مقصدش را نمی‌داند، به دنبال زندگی بهتر، عدالت و امیدها و آرزوهایش، به استقبال ناشناخته‌ها می‌رود. او قبل از این‌که بداند، با نپذیرفتن ظلم و بی عدالتی مرد شده است.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, مردی که تقریباً مرد بود - ریچارد رایت دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان کوتاه, ریچارد رایت, کارگاه داستان‌نویسی, کاوه فولادی‌نسب, مردی که تقریباً مرد بود

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد