یادداشتی که در روزنامه منتشر نشد، اما حرفیست که باید گفته شود.
وقتی از شبکهی فساد صحبت میکنیم، داریم از شبکهای فراگیر و اجتماعی در سپهر عمومی ممکلت حرف میزنیم که دولتی و عمومی و خصوصی و حکومتی برنمیدارد؛ همه را دربرمیگیرد، یکجا. تردامنی عمومی است؛ ادعای پاکی در چنین زمانه و زمینهای به مضحکه میماند. این چیزی است که همهی ما، با عمل یا بیعملیمان، در آن نقش داشتهایم و داریم و حالا مسخرهترین کار این است که بنشینیم یک گوشه در جایگاه دانایکل و صوفیوار نق بزنیم که این مردم و این کشور بارشان به منزل نمیرسد. این تردامنی عمومی تلخ است، اما حقیقتی است که البته اولین واکنش بسیاریمان به آن فرار و فرافکنی است. بعضیها با استناد به «الناس علی دین ملوکهم» میگویند شبکهی فساد ساختاری از بالا به پایین دارد و بعضیهای دیگر با وام گرفتن از «بر هر ملتی دولتی حکمرانی میکند که لایق آن است» میخواهند تمام بار را به دوش مردم بیندازند. مادامی که دست از این فرافکنیها برنداریم و قبل از زدن جوالدوزی به دیگران، سوزنی سوزنکی چیزی به خودمان نزنیم، چیزی در این مملکت درست نخواهد شد. تعارف که نداریم، حالا قضیه چنان بیخ پیدا کرده که کار به سهمخواهی از فساد رسیده. کسی نمیگوید چرا فلانجا فساد وجود دارد، میگوید سهم من چه میشود. کسی نمیگوید چرا دیگری میخورد و میبرد، میگوید وقتی او میکند، وقتی دیگران میکنند، چرا من نکنم؟ قبح وقاحت ریخته. قبح فساد ریخته. گفت «ترسم نرسی به کعبه ای اعرابی، این ره که تو میروی به ترکستان است». حالا در غیاب قانون (و رعایت آن) و اخلاق (و باور آن) -این دو تنظیمکنندهی اجتماعی مدرن- ماکیاولیسم به کار افتاده؛ شهوت شهرت و ثروت و قدرت؛ نتیجهگرایی صرف، همهچیزخواهی و سهمخواهی از فساد عمومی. دیگر، نه با جامعه و شهروندان، که با جمعیتی متفرق و مسخشده روبهروییم، که چشمبسته و بیعنان در پی منفعت شخصی است و درکی از منفعت عمومی ندارد. چرا؟ چون احساس تعلقخاطری به جامعه و سپهر عمومی ندارد. این، اگر یک فروپاشی تمامعیار اجتماعی نباشد، تنها یک گام مانده به آن است؛ ازهمگسیختگیای که فقط دردناک نیست (که اگر خودمان را زدیم به ندیدن ککمان هم نگزد)، خطرناک هم هست و اگر بیشتر از این ادای ندیدن دربیاوریم، روزی خواهد رسید -خیلی زود- که نه از تاک نشان خواهد ماند و نه از تاکنشان.