کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

داستانی بدون‌داستان

26 می 2019

نویسنده: مریم ذاکری
جمع‌خوانی داستان کوتاه «ساحل»، نوشته‌ی آلن رب‌گری‌یه


داستان «ساحل» روايت سه كودک موبور با صورت‌هاى آفتاب‌سوخته است كه همگى لباس‌هاى يك‌شكل به تن دارند و در كنار ساحل، درحالى‌كه صخره‌هاى بلند قهوه‌اى در سمت چپ‌شان و آب‌هاى كف‌آلود دريا در سمت ديگرشان است، به راه خود ادامه می‌دهند. يك دسته مرغ دريايى سفيد و خاكسترى، در فاصله‌اى حدوداً صدقدمى از آن‌ها بر روى ساحل نشسته‌اند و با نزديک‌تر شدن‌شان به هيجانى ناگهانى دچار شده و پرواز می‌كنند. ردپای كوچک سه كودک، با حركت امواج بر روى ساحل شسته نمی‌شود و آن‌ها باز هم به راه خود ادامه می‌دهند؛ با سرعتى ثابت و بدون هيجان. در ميان راه، صداى ناقوس از مكانى نامعلوم می‌آيد و كمى بعدتر صداى ناقوس بعدى. كودكان و مرغ‌های دریایی راه خود را ادامه می‌دهند و موج‌هاى كوچک دریا اوج می‌گيرند و فرو می‌پاشند.
داستان «ساحل»، همچون معمايى كشف‌نشده، مملو از ابهامات و نمادها است؛ توصيف آرامش كنار ساحل، حركت امواج، هواى خوب با نور عمودى آفتاب و سه کودکی که دست یکدیگر را گرفته‌اند، همچون آرامشى پيش از طوفان است و اين دلهره را در ذهن خواننده ايجاد می‌كند كه هرآينه چيزى فرو خواهد پاشيد. اما هيچ اتفاقى تا پايان داستان اين دلهره را تشديد نمی‌كند و يا از آن نمی‌كاهد. کودکان موهایی به‌رنگ ماسه‌ها دارند و لباسی به‌رنگ دریا؛ نویسنده تصویری مینی‌مال با حداقل رنگ ممکن می‌آفریند. کودکان هم جزئی از تصویر ساخته‌شده توسط رب‌گری‌یه هستند؛ همچون ساحل، صخره‌ها و دریا. نويسنده تعمداً با كنار گذاشتن عمل‌هاى داستانى و تكرار جملاتى كه به توصيف صحنه‌هاى موردنظرش می‌پردازد، خواننده را ناديده گرفته و داستانى متناقض، جذاب، اما ملال‌آور خلق كرده است. رب‌گری‌یه که تجربه‌ی فیلم‌سازی را در کارنامه دارد، با توصیف آن‌چه در ساحل روی می‌دهد، دست به تصویرسازی ‌زده و گویی به‌جای خلق داستانی کلاسیک، تلاش دارد تا داستانی مصور بیافریند.
قهرمان این داستان کیست؟ کودکان که دست‌دردست یکدیگر با سرعتی ثابت راه می‌پیمایند یا مرغ‌های دریایی که در امتداد ساحل، درست در حاشیه‌ی امواج، موازی بچه‌ها و به همان سمت راه می‌روند؟ بسیار سهل‌انگارانه است اگر چنین تصور کنیم که نویسنده -با چنین صحنه‌پردازی‌ای- به دنبال نمادسازی نبوده. مسیر پیش ‌روی کودکان ماسه‌هایی به‌رنگ زرد و یکدست است، اما با حرکت تند و یکنواخت کودکان منقش به سه ردیف رد باقی‌مانده از پاهای برهنه‌ی آن‌ها می‌شود؛ جاپایی که توسط امواج کف‌آلود دریا شسته نشده و بر روی ساحل، سه زنجیره‌ی منظم از نقش‌های همسان و هم‌فاصله، به‌روشنی گود می‌اندازند؛ درحالی‌که دریا دائماً جای پای ستاره‌وار پاهای پرندگان را پاک می‌کند و می‌شوید. تضادی که نویسنده برای ردپای انسان قائل شده، گویای تأثیر غیرقابل‌بازگشت او بر جهان پیرامون است؛ انسانی که حتی به پشت سر نگاه نمی‌کند تا تصویری از تأثیر خود را ببیند. خط سه‌گانه‌ی ردپای این کودکان ادامه می‌یابد و با دور شدن از منظر راوی، یک خط واحد را به ‌وجود می‌آورد؛ خطی ممتد که تشخیص سه ردپای کوچک و گود را دشوار می‌نماید؛ گویی دور که می‌شوی دیگر فرقی نمی‌کند چه کسی آن ردپا را به ‌وجود آورده، مهم آن تصویر شکل‌گرفته و آن تأثیر گذاشته شده است. دسته‌ی مرغ‌های دریایی که در امتداد ساحل به‌چالاکی راه می‌روند، با نزدیک شدن سه کودک، پرواز و قوسی در بالای دریا رسم می‌کنند. چنین تصویری می‌تواند نشانه‌ای از بر هم خوردن آرامش حیوانات توسط انسان باشد، درحالی‌که ردپای‌شان توسط دریا شسته می‌شود؛ کاری که طبیعت با طبیعت می‌کند. المان دیگری که داستان را از یکدستی در می‌آورد، صدای ناقوس است؛ ناقوسی که نمی‌دانیم کجاست، اما می‌دانیم کودکان به سمت آن در حرکتند. صدای ناقوس تلنگری است که آرامش ساحل را بر هم می‌زند و کودکان مشتاقند تا صدایش را بشنوند. تنها دیالوگ داستان در این قسمت شکل می‌گیرد؛ کودکان به‌درستی نمی‌دانند ناقوس چندم است. شنیده شدن صدای ناقوس بعدی این احتمال را تشدید می‌کند که آن قبلی، ناقوس اول باشد. به‌راستی چندبار باید به صدا در بیاید؟ ناقوس می‌تواند صدایی از مرگ، غم و یا شادی باشد. اما چهره‌ی کودکان جدی، درفکر و شاید نگران است. آیا این ناقوس می‌تواند صدایی از مرگ باشد؟ در رسوم برخی کشورهای مسیحی‌نشین چنین است که به‌ازای هر دهه از سن کسی که از دنیا رفته، ناقوس کلیسا یک‌بار به‌ صدا در می‌آید. یا اگر متوفیْ خانم باشد، ناقوس سه بار به صدا در می‌آید و اگر آقا باشد، دوبار. شاید از همین روست که کودکان داستان رب‌گری‌یه، که یک دختر و دو پسر هستند، به دنبال دانستن تعداد دفعات نواخته شدن ناقوسند.
داستانْ چرخه‌ای را بازنمایی می‌کند. همه‌چیز تکرار می‌شود: از موج‌های سریع و درهم‌شکننده‌ی دریا گرفته تا حرکت آرام و منظم کودکان و پرندگان؛ گویی هیچ پیشروی‌ای در کار نیست. نمودهایی از پوچ‌گرایی نویسنده و تشبیه هستی به این دور باطل، تکرارشونده و ملال‌آور در این داستان مشهود است. رب‌گری‌یه نویسنده‌ای اگزیستانسیالیست است و هستی انسان را به شکلی متمایز از سایر موجودات مورد توجه قرار می‌دهد؛ شاید از این روست که کودکان داستان او ردپایی متمایز دارند.
سؤال‌های بی‌پایان از «ساحل»، داستانی بدون المان‌های داستانی، همواره در ذهن خواننده باقی می‌ماند.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, ساحل - آلن رب‌گری‌یه دسته‌‌ها: آلن رب‌گری‌یه, جمع‌خوانی, داستان کوتاه, ساحل, کارگاه داستان, کاوه فولادی‌نسب

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد