نویسنده: مریم ذاکری
جمعخوانی داستان کوتاه «تعقیب»۱، نوشتهی جویس کارول اُوتس۲
اختلالهای روحیروانی، برخلاف بسیاری از بیماریهای جسمی، هنوز موردتوجه عامهی مردم قرار نگرفته و کمتر کسی از آنچه در ذهن یک فرد مبتلا به آنها میگذرد، آگاه است. این افراد عموماً کمتر با دیگران حرف میزنند و بهدلیل انزواطلبی و طرد شدن از سوی جامعه، مستعد انجام رفتارهای ضداجتماعی فراوانی هستند. شخصی که مبتلا به بیماری شیزوفرنی و دارای شخصیت ضداجتماعی است، از سازگار شدن با موازین و هنجارهای اجتماعی عاجز است. درقبال رفتارهای آسیبزنندهی خود، احساس گناه نمیکند و همواره در حال گرفتن انتقامی تمامنشدنی از همه و یا بخشی از جامعه است؛ حتی خانوادهاش از این رفتار خصمانه در امان نیست. این فرد دچار توهمهایی میشود که هیچکس جز خود او از آنها باخبر نیست، قدرت ادراک مغزش کاهش مییابد، حس همدلی خود را تقریباً ازدست میدهد و درمیان تارهایی که بهدور خود تنیده، در دنیایی خودمحور که زاییدهی تخیلاتش است، بهتنهایی زندگی میکند.
«تعقیب» داستان دختر نوجوانی به نام گِرِچن است که در میان فروشگاهها و خیابانهای بزرگ و کوچک شهری در آمریکا، آرام و سنجیده راه میرود و با چشمانی تیزبین به دشمن ناپیدا در مقابلش چشم میدوزد؛ دشمنی که در اولین مواجهه، «حرامزاده» خوانده میشود. گرچن بهدنبال شکار دشمن است و برای این منظور، لباس شکار بهتن کرده. شلوار جین آبیاش را پوشیده و برروی آن پوتینی را بهپا کرده که پیشاز گِلی شدن، سفید بوده. نویسنده در همان ابتدای داستان، تکلیف دشمن را مشخص میکند: دشمن شخص نیست و شخصیتی ندارد؛ تنها موجودی زاییدهی توهمهای دختری نوجوان است، مبتلا به نوعی از اختلال شیزوفرنی و با شخصیتی ضداجتماعی. گرچن بهدنبال دشمن وارد فروشگاه میشود، رژلبی را میدزدد و آن را برروی آینهی توالت میشکند. حولهی خشککن را ازجا درمیآورد و همراه هرچه در دست دارد به توالت عمومی میریزد و سیفون را میکشد، اما لولهی فاضلاب مسدود میشود. او بیتفاوت به راهش ادامه میدهد. لباس سفیدرنگی را پس از پرو کردن، گِلی میکند و زیپ آن را آنچنان محکم میکشد تا ازجا کنده شود. برای این دختر نوجوان هیچکدام از مصائبی که دیگران را گرفتار میکند، اهمیتی ندارد؛ همانطورکه برایش مهم نیست پوتینهای سفیدرنگی که چندی پیش برای مادرش چهل دلار آب خوردهاند، دیگر قابلاستفاده نیست؛ مادری که در مرکز خرید او را میبیند، اما بدون هیچ توجهی از مقابلش میگذرد.
گرچن نوجوانی دیوانه در شهری دیوانهپرور است: خیابانها پیادهرو ندارند، زمینهای بزرگ را برای ساخت ساختمانهای عظیم گودبرداری کردهاند و تمام خیابانهای اطراف گِلی است، بوتههای خار و نخالههای ساختمانی، که بیشترشان را سنگ و شیشه تشکیل میدهند، اینطرفوآنطرف پراکندهاند و بولدوزرها و کامیونهای حملبار تمام شهر را گرفتهاند.
درنهایت دشمن به ماشینی برخورد میکند، به عقب پرتاب میشود و دور خودش میپیچد؛ حالا او زخمی شده. گرچن از اینکه انتقامی خیالی از موجودی خیالی گرفته میشود، خوشحال است. رد خون را دنبال میکند و به خانه وارد میشود. نوشابه را از داخل یخچال برمیدارد، روی کاناپه مینشیند و فیلمی را تماشا میکند که قبلاً دیده؛ بااینحال اگر دشمن در کنارش از درد بنالد و التماسش کند، محل سگش هم نخواهد گذاشت.
جویس کارول اُوتس یکی از معروفترین و تأثیرگذارترین نویسندگان قرن بیستم در ادبیات آمریکا است؛ کسی که در سرزمینش به او لقب «ملکهی گوتیک» دادهاند. داستانهای کوتاه او گسترهای از حضور کلاسیک شبح در داستانهای ترسناک، تا تریلرهای روانشناسانه و وحشتآور را دربرمیگیرد. اوتس خواهری کوچکتر مبتلا به اختلال اوتیسم دارد و ازهمینرو با پیشزمینهی آشنایی با ویژگیهای بیماران روانی و با درک دنیای خودساختهی آنها، داستانهای بسیاری را نوشته است. او در داستانهایش از یک رئالیسم روانشناسانه بهره میبرد.
اوتس در داستان «تعقیب»، واقعیتهای درونی یک فرد مبتلا به بیماری شیزوفرنی را با نمودهای بیرونی این اختلال پیوند میزند. او برای این کار، از تکنیکهایی نگارشی همچون تکگوییهای درونی و بیان توهمها بهره میبرد و تصاویری که میسازد هیچکدام با شخصیت گرچن ناهماهنگ نیستند. در این داستان شخصیتپردازی و فضاسازی در کنار هم به داستان جان میبخشند. اوتس خود را از پیروان همینگوی میداند؛ ازهمینرو، در تمام داستانهایش بهجای اینکه بگوید، سعی میکند هرچیز را همانطورکه هست، نشان دهد و قضاوت را به خواننده واگذار کند.
۱. Stalking
۲. (Joyce Carol Oates (1938