نویسنده: سنا فکوری راد۱
بررسی و شرح روایت کاوه فولادینسب از تهران در کتاب «هشت و چهلوچهار»۲
چکیده
داستانْ شرح زندگی یک ساعتساز پرسهزن و خاطرهباز در بیستوچهار ساعت پایانی سال ۱۳۹۰ است؛ از صبح روز آخر اسفند تا تحویل سال ۱۳۹۱، ساعت هشت و چهلوچهار دقیقهی اول فروردین. رمان «هشت و چهلوچهار» با درونمایهای اجتماعی–تاریخی نوشته شده است و محوریت فضای آن، پرسهزنیهای نیاسان -شخصیت محوری داستان- است. از ویژگیهای این کتاب میتوان به رفتوبرگشتهای پیدرپی به گذشته و حال اشاره کرد. نیاسان مدام خاطرهبازی میکند و بُعد زمان را بهچالش میکشد.
در این پژوهش، ابتدا به توصیفهایی که از منظر شبانهی تهران در آخرین روزهای سال و سپس شهر تهران در دو زمان گذشته و حال -با توجه به المانهای موجود در آن- آمده، پرداخته شده و ایجاد حس تعلق در مکانها و بهتبع آن هویت بخشیدن به فضاهای شهر تهران ازخلال داستان «هشت و چهلوچهار» موردتوجه قرار گرفته است. سپس به نقاط اصلی مفصلبندی تهران ازجمله خیابانها (منوچهری، انقلاب و لالهزار)، کافهنادری، پاساژکویتیها، عمارت شمسالعماره، مسجدشاه و همچنین سبزهمیدان اشاره شده و با بررسی هریک از فضاهای شهری مطرحشده، به هویتمندی مکان و سرزندگی، نوستالژیک بودن و نیز حس تعلق خاطر شهروندان به شهر تهران توجه شده است.
کلیدواژه: شهر، تهرانگردی، فضای شهری، المان شهری، هویت شهری، حس تعلق، رمان، هشت و چهلوچهار
۱- مقدمه
داستان «هشت و چهلوچهار» با درونمایهای اجتماعی–تاریخی نوشته شده. داستان دربارهی یک ساعتساز و ساعتفروش تنهاست که عاشق پرسه زدن در خیابانها و کوچههای قدیمی تهران است؛ مردی منظم و دقیق که دوستان اندکی دارد و جهانی مملوازخاطرات، که اتفاقی عجیب این آرامش را برهم میزند و منطق روزمرهی زمان را بههم میریزد؛ اتفاقی که باعث ماجراهای تازهای میشود. این داستان با توجه به وابستگیهای زمانی و مکانیای نوشتهشده که ناگهان و طی یک فرایند تکنیکی، ازهم میپاشند و اجازه میدهند مخاطبِ او در چند وجه از تاریخِ کمیدورترایران و تکههایی از آن سفر کند. به این شکل رمان «هشت و چهلوچهار» خوانندهاش را به یک پرسهزنی پر از اتفاق و غافلگیری دعوت میکند.
با این توضیحات، هدف از نگارش این مقاله بررسی میزان حس تعلق مردم تهران به خیابانهایی همچون منوچهری، انقلاب و لالهزار و نیز مکانهایی مانند کافهنادری، پاساژکویتیها، سبزهمیدان و غیره است. حس تعلق به مکان را میتوان رابطهای عاطفی و پرمعنا بین شخص و مکان توصیف کرد؛ پیوندی احساسی که مردم آن مکان را بهعنوان قرارگاهی برای بازگشت به آن، ارزشمند بدانند. ازسوییدیگر، هویت شهری و مکانی ازجمله مواردی است که در این پژوهش موردتوجه بوده است. بهعقیدهی گیدنز، هویت درواقع همان چیزی است که فرد به آن آگاهی دارد. بهعبارتدیگر، هویت شخص چیزی نیست که درنتیجهی تداوم کنشهای اجتماعی فرد به او تفویض شده باشد، بلکه چیزی است که فرد باید آن را بهطور مداوم و روزمره ایجاد کند و در فعالیتهای بازتابی خویش، مورد حفاظت و پشتیبانی قرار دهد. هدف دیگری که برای پژوهش درنظر گرفته شده، مقایسهی توصیفی تهران قدیم و تهران حالحاضر است. سؤالات مطرحشده در این پژوهش اینها هستند:
– چه ارتباطی بین حس تعلق به شهر و مکان، تهران قدیم و تهران جدید وجود دارد؟
– آیا فضاسازیهای تهران ارزش خود را از گذشته تا به امروز حفظ کردهاند؟
۲- روش پژوهش
در این نوشتار، روش پژوهش تحلیلی-توصیفی است و براساس مطالعات کتابخانهای مقالات و کتاب «هشت و چهلوچهار» نوشته شده است. بدنهی اصلی پژوهش شامل توصیفهایی است از شهر تهران و نقاط اصلی مفصلبندی آن.
۳- تهران، ۲۹ اسفند ۱۳۹۰
بخشی از داستان
نیاسان تعطیلات عید را میماند تهران. «تهران خلوت میشد. آسمانش آبی میشد؛ میشد نفس کشید… تهران مثل زن کارگری بود که هیچوقت سال نمیرسید دستی به سروگوش خودش بکشد، ابرویی بردارد، فرمژهای بزند، یا مویی رنگ کند، اما برای تعطیلات عید حسابی به خودش میرسید و دلربایی میکرد. زیبا میشد. بوی عطرش مشام را پر میکرد و آدم خیال میکرد زن اثیری اگر واقعاً وجود داشته باشد، شاید همین زیباروی دلربا باشد.»
«این شبهای آخرسال از معدود شبهایی بود که تهران زندگی شبانه داشت؛ یک زندگی شبانهی آکنده از زیبایی و رنگ، یک زندگی شبانه آکنده از نور و شور.»
توصیف تهران در ۲۹ اسفند
نیاسان با این باور که تهران آنی نیست که میبینیم، آنی است که دیده نمیشود، ساعاتی چند در خیابانهای تهران به گشتوگذار میرود.
برای دیدن چهرهی واقعی تهران، چه زمانی بهتر از عید نوروز؛ چهرهای که درطی سال، روزها میکوشد زیبایی خود را به ما نشان دهد، اما غضب میکند از اینهمه هیاهو، دود و آلودگی؛ چهرهای که گم میشود در پشت خستگی مردمانش. در پایان سال، شهر جنبوجوش تازه میگیرد؛ از رنگآمیزی نردهها و جدولهای خیابانها گرفته تا گُلکاری و شستوشوی معابر و…، تا شاید ایامی کوتاه از سال چهرهی واقعی تهران دوباره نمایان شود و تهران خسته از شلوغی و آلودگی، نفسی بکشد و جانی دوباره بگیرد.
خروج انبوه مردمی که تهران را موقتاً ترک میکنند، این فرصت را به خیابانهای تهران میدهد که چند روزی عاری از ترافیک و آلودگی خودنمایی کنند.
شور و هیجان مردم برای ورود به سال نو، خیابانهای تهران را تا پاسیازشب سرزنده و مطلوب نگه میدارد. خرید شبعید، بیشتراز آنکه تابع نیاز مردم باشد، سالهاست به یک عادت دلنشین و دوستداشتنی تبدیل شده است. این هیاهوی هرسالهی شبهای عید که تا ساعتهای پایانی شب درجریان است، باعث تبلوری در تصویر ذهنی و ایجاد هویت برای شهر تهران در تمام شبانهروز میشود.
منظر شبانهی تهران در روزهای عید، در بین گرههای فعالیتی شبانه و خطوط واصل بین آنها که شهروندان در آنها پیادهروی میکنند و امکان مکث و گذری هست و عملکردهای مختلف که در کنار هم در شهر جریان دارد، بهوجود میآید و بهواسطهی اصلیترین عنصر کمّی خود، که نورپردازی است، قابلدرک میشود؛ نورپردازی در فضای شهری شبانه، به شهر تهران رنگ تعلق میدهد و درنهایت باعث آسایش و جذابیت شهر در ساعات پایانی سال میشود.
۴- نقاط اصلی مفصلبندی روایتهای تهران
۱-۴- خیابانها
۱-۱-۴- خیابان منوچهری
بخشی از داستان
«[منوچهری] دیگر آن منوچهری بچگیهایش نبود، اما نیاسان هنوز دوستش داشت. آن سالها این خیابان راستهی عتیقهفروشها بود و برای خودش یکپا موزهی تاریخ معاصر. مغازههایش از هر دورهای یادگاری داشتند؛ از عصر قاجار قلیان و قوری و سرویسهای فرانسوی، از دوران رضاشاه رولوور و تپانچه و از دورهی محمدرضا مدالهای امرای ارتش و سکههای یادبود. در سالهایی که هیچچیز سر جای خودش نبود، توی منوچهری هم کمکم سروکلهی زامبیها پیدا شده بود. اول کیف و چمدان فروشها آمده بودند و به یک چشمبههمزدن تمام شرق خیابان را گرفته بودند. بعد نوبت به آرایشیفروشها رسیده بود که تیز کرده بودند برای غرب منوچهری. مثل دهانی که دندانهایش یکیدرمیان دوتادرمیان ریخته باشند، عتیقهفروشها جایشان را داده بودند به آرایشیفروشها… منوچهری دیگر آن منوچهری بچگیهایش نبود، اما نیاسان هنوز دوستش داشت؛ آن هم زیر این آفتاب ملایم آخر اسفند. نسیم پیچیده بود لای درختها و دست نرمش را میکشید روی شاخههای لخت. دستفروشی کنار بساط اسکناسهای قدیمی و انگشترهای عقیقش نشسته بود… صورتکهای روی اسکناسها همه جوری طراحی شده بودند که نگاهشان به افق باشد، افق دوردست؛ نشان دوراندیشی پادشاه.»
تحلیل خیابان منوچهری
هرچند که معماری خیابان منوچهری با مرکزیت مشاغل و بناهای جدیدْ متفاوت شده، اما برای نیاسان که دورانی از عمر خود را در کوچه پسکوچههای این محله گذرانده، مشاهدهی آثار باقیمانده از فعالیتهای حاکم بر این محله، تداعیکنندهی خاطراتش است و هنوز تعلق خاطر به آن دارد: «منوچهری دیگر آن منوچهری بچگیهایش نبود، اما نیاسان هنوز دوستش داشت.» دیدن اشیائی که بر روی سنگفرش پیادهروها و در پشت ویترین تعداد کمی از مغازههای خیابان منوچهری هستند، یادآور آنهمه شور و هیجان گذشته در اندازهای کوچکتر است. دیدن مردمانی که سرگرم دادوستد عتیقهجات هستند، زندهکنندهی یاد نوعی از زندگی است که در این محله جریان داشته؛ زندگیای که ویژهی محلهی منوچهری بوده است.
روزهای دههی پنجاه و شصت، خيابان منوچهری اهالی ثابتی داشت که ساکن اين محله نبودند، اما منوچهری پاتوقشان بود؛ از بام تا شام در اين خيابان و قهوهخانههایش میپلکیدند و روزگار میگذراندند. منوچهری برای قدیمیترها اما پدیدههایی ديگر را بهياد میآورد: عتیقهفروشیها و قهوهخانهها و در کنار آنها خانهباغهای دلگشا؛ همانها که درختهای بلند و پرندههای زيبایشان، ذوق ايرانی را در شهرسازی و معماریاش بهرخ میکشید. امروزه اما تجارت عتيقه جای خود را به کيف و کفش و چرم و وسايل آرايشی داده است؛ بازاری که ديگر از جريان زندهی سکونت شهری کمتر میتوان در آن نشانی يافت. گذرگاهها و کوچههای تنگ اين محله در گذشته باعث میشد ساکنان و اهالی اينجا بهدليل فضای دنج و بسته، احساس تعلق و وابستگی بيشتری به محلهی خود داشته باشند؛ سنتی که از بسياری محلههای ديگر اين شهر بزرگ رخت بربسته است. از آن روزها زمان زیادی نگذشته، اما انگار که همهچیز زیرورو شده. بوی چرم و حجم تبليغات فروش کيف و کفش، به تندی و تلخی جای تاريخ و خاطرات روزهای گذشته را گرفته. دراينميانه اما عتیقهفروشیها، هرچند کم، اما هنوز هم فعالند و شيفتگان را بهسوی خود میکشانند. لابهلای مغازههای فروش وسايل چرمی و لوازم آرایشی هنوز میتوان عتیقهفروشیهايی را دید که عتيقهدوستان ايرانی و خارجی از يادشان نبردهاند. در همان آغاز خيابان، دستفروشهایی كه سكههای گوناگون را در مجمرها و كاسههای بزرگ و كوچك ريختهاند، نگاه ما را بهسوی خود میکشند؛ حس نوستالژیک و كودكانهی عشق به سكه.
بيگانگی و غربت در شهری به بزرگی تهران را میتوان با ديدن اشيائی كه بر روی سنگفرش و يا پشت ويترينهای خيابان منوچهری هستند، فراموش كرد. هرچند نه مانند پيش، اما هنوز منوچهری، مردمانی را به خود میبيند كه سرگرم انجام دادوستدهايی با ترازوی داد هستند. و اين همان زندگیای است كه خود را در منوچهری بهگونهی ويژهای نشان داده است.
بسياری بر اين باورند كه خيابان منوچهری جايی برای ارزان خريدن و ارزان فروختن تاريخ ايران است؛ جايی كه بسياری از يافتههای زيرخاكی سر از آن درمیآورند و بهآسانی دستبهدست میشوند.
۲-۱-۴- خیابان انقلاب
بخشی از داستان
«به خیابان نگاه کرد؛ خیابان انقلاب. ساعتسازی زمانی از قدیمیترین مغازههای این خیابان بود. زمان رضاشاه حصار قدیمی و دروازههای دور شهر را خراب کردند، خندق شمال شهر را پر کردند و روی ردش این خیابان را ساختند که آن روزها اسمش شاهرضا بود… انقلاب شلوغ بود. پیادهرو هم همینطور… بوی شیرینی پیچیده بود توی پیادهرو. قنادی فرانسه پر از آدمهایی بود که آمده بودند خرید شیرینی سالنو… از کنار بساط کتابفروش سر چهارراه گذشتند…»
«خواست شروع کند به کتاب خواندن که صداهایی شبیه صدای چرخ درشکه و سم اسب بهگوشش خورد. به خیابان نگاه کرد، خبری نبود. خبری از درشکه نبود، اما از ماشینها هم خبری نبود… ساختمانهای آنطرف خیابان قیافهشان عوضشده بود. جای سینما سپیده خالی بود. جای پمپ بنزین نبش خیابان روبهرو ساختمانی یکطبقه نشسته بود. از خط ویژهی اتوبوس و نردههای محافظش هم خبری نبود.»
تحلیل خیابان انقلاب
هرچند رابطهی میان گذشته و حال در خیابان انقلاب پیوستاری همگن و یکپارچه نیست، اما میتوان ازخلال معماری آن تصویر گذشتهی آن را نیز تجسم کرد. خیابان انقلاب و حوزهی فراگیر آن از جایگاه فرهنگی متمایزی برخوردارند. بزرگترین مراکز آموزشی، فرهنگی و اجتماعی شهر، ازجمله دانشگاه تهران، در این محدوده قرار دارند، که در تبدیل بخشی از این خیابان به راستهی کتابفروشیهای تهران نقشی اساسی داشتهاند.
ایجاد و ساخت سینماهای متعدد، خطوط اتوبوسرانی، مترو و پمپ بنزین بهدلیل فراوانی تردد در این منطقه، تفاوت فاحشی را با تصویر گذشته رقم زده. آنچه نیاسان را به فکر فرو میبرد، تغییراتی است که در فضای شهری خیابان انقلاب رخ داده است و علیرغم این تغییرات فاحش، جنبوجوشی که کمافیالسابق برای خرید سالنو بهچشم میخورد.
خیابان انقلاب میتواند با دربرداشتن فضاهای متعدد و متنوع شهری و پالتی بیمانند از فعالیتهای روزمره و دیرپا، و ظرفیتهای بسیار بالایش در ایجاد و تحکیم حس تعلق به شهر، تجسم و تبلوری مترقیتر، کارآمدتر و زیباتر از مفهوم خیابان در تهران امروز باشد.
۳-۱-۴- خیابان خیابان لالهزار
بخشی از داستان
«لالهزار- غروب یک روز فروردین ۱۳۲۱؛
هوا داشت تاریک میشد. کمکَمک مغازهها چراغهایشان را روشن میکردند. تابلوهای نئون بازیگوشانه روشن و خاموش میشدند. صدای موسیقی و آواز از کافهها و مغازهها میریخت بیرون. برای لالهزار مهم نبود که دنیا درگیر جنگی جهانگیر است. برای لالهزار مهم نبود که کشور اشغال شده. برای لالهزار مهم نبود که شاه مملکت را با آن وضعیت روانهی موریس کردهاند. برای لالهزار مهم نبود که ولیعهد بیستودوساله را بهجای شاه مخلوع نشاندهاند. اینها برای لالهزار مهم نبود، او زندگی خودش را داشت.»
«لالهزار- عصر یک روز اواخر تابستان ۱۳۲۱؛
شب نئونها روشن میشدند. زنها و مردهای شیکپوش زیر نور نئونها و چراغهای گازی قدم میزدند و درشکههای دواسبه اعیان و اشراف را به مهمانی میبردند. صدای موسیقی و آواز از کافهها و مغازهها میریخت بیرون. لالهزار، لالهزار بود؛ گیریم سالها بود تویش خبری از لاله نبود…»
«توی لالهزار نه خبری از لاله بود، نه اثری از زن و مردهای شیکپوش پرسهزن و درشکههای دواسبهی اعیانی. صدای موسیقی و آواز هم که سالها بود در تمام شهر خفه شده بود. لالهزار حالا در اشغال الکتریکیها و موتوریها بود و پر از چیزهایی که دیگر وجود نداشت… لالهزار به سرزمینی اشغالشده میمانست که هنوز یادگارهایی از گذشتهی با شکوهش حفظ کرده بود؛ یادگارهایی که به شکلی غمانگیز در سراشیبی سقوط بودند.»
تحلیل خیابان لالهزار
منطقهای که گویی بیشاز همه در آن زندگی -به مفهوم پویایی و تغییر و جنبوجوش- درجریان بوده، خیابان لالهزار است؛ خیابانی که مفهوم نوستالژی را بهغایت در دل خود دارد و پر از خاطرهها و لحظههای تاریخی و برشهایی کوتاه از چگونگی زیست زمانهی خود است: از زمان قاجار که اقامتگاه سفرای ممالک دیگر بوده و تفرجگاهی برای پیادهروی و خرید خانوادههای اعیان، تا زمان پهلوی که بهتدریج تبدیل به مکانی برای گذر طبقهی متوسط شده. دراینمیان، سینماها، تئاترها، کافهها، رستورانها هم یکبهیک اضافه میشدهاند، تا علاوهبر اینکه مکانی برای تفریح و خوشگذرانی باشد، جریانهای عمدهی هنری هم در این خیابان شکل بگیرد. بله، لالهزار همان خاطرهی گمشده نیاسان است؛ خاطرهای که نور لامپها و چراغهای برقی مغازههای کنونی، دیگر جایی برای آن باقی نگذاشتهاند.
لالهزار این خاطرهی گمشده در زمان را دیگر نمیتوان به همان ظاهر گذشتهاش بازگرداند؛ چراکه این عمل با توجه به موقعیت پرتراکم تجاری منطقه ناممکن است و بازسازی تماموکمال یک منطقه و آن هم در زمانی که بسیاری از بناها تخریبشده یا کاربری جدید پیدا کردهاند، خود موجب بهوجود آمدن مشکلات عدیدهی دیگری است.
در مرحلهی آخر تحول لالهزار، همراه با تغییر و تحولات اجتماعی، این خیابان از یک خاطرهی شهری و مقصد گردشگاهی به مرکز یا راستهی دادوستد کالاهای الکتریکی بدل شد. دراینمیان، سینماها و تئاترها که حتی برخی از آنها تا حدود پنج یا شش سال پیش هنوز دایر بودند، بهتدریج با از دست دادن مشتریان خود تعطیل شدند، بهصورت متروکه درآمدند و حتی در مواردی تخریب شدند.
۴-۱-۴- تغییر نام خیابانها
بخشی از داستان
«بدر میدان انقلاب را دور زد و پیچید توی امیرآباد شمالی. روی تابلو سر خیابان نوشته بودند کارگر شمالی، اما هنوز هم خیلی از مردم همان نام قدیمیاش را میگفتند؛ امیرآباد شمالی. توی همهی این صدواندی سالی که از پوست انداختن تهران و ورودش به زندگی مدرن میگذشت، نامها مدام تغییر کرده بودند؛ انگارنهانگار که مردم با کوچهها و خیابانها و میدانهای شهر زندگی میکنند، خاطره میسازند، دل میدهند، دل میگیرند. آدم چطور میتواند غزلهای عاشقانهاش را برای نام دیگری بخواند؟ چطور میتواند خاطرههایش را با نام دیگری مرور کند؟»
نگاهی بر تغییر نام خیابانها
نام یک مکانْ هویتبخش و یا تقویتکنندهی عناصر هویتی و احساس تعلق شهروندان مخاطب -ساکن یا عابر- است. مجموعهی نام معابر و میدانهای یک شهر نیز هویت کلانِ شهر را نمایان میکند. ساکنین و کسبهی محلی بهصورت روزانه از نامها استفاده میکنند و گذرِ زمان احساس تعلق شهروندان به آنها را بیشتر میکند. این نامگذاریها از گذشتههای دور براساس محورهای مختلفی صورت میگرفته، اما بههرطریق، در نگاه اول، بایستی متناسب با خلقیات، آداب و رسوم و نظرات شهروندان ساکن در محلات باشد.
تغییر نام یا بازنامگذاری معابر و میدانها تبعات بیشتری نسبتبه نامگذاری اولیهی آنها دارد؛ حتی وقتی با لحاظ تمام شرایط، نامی انتخاب میشود، و این امری بدیهی است؛ مگر اینکه این تغییر همسو با دیدگاه ساکنین و عابرین آن باشد. تبعات تغییر نامْ مسائلی همچون نارضایتی شهروندان، سردرگمی آنها، کاهش احساس تعلق و هویت محلی، هزینههای مالی و مشتریمداری برای کسبه را بهدنبال دارد.
۲-۴- کافهنادری
بخشی از داستان
«کافهنادری مثل همیشه شلوغ بود. دو دختر و دو پسر نشسته بودند توی شاهنشین. میزهای کنار پنجره همه پر بودند. همان روبهروی در یک میز خالی بهچشمش خورد. هنوز درستوحسابی روی صندلی ننشسته بود که یکی از کافهچیها با روپوش زرشکی آمد سراغش. سرووضعش کمی به پولدارها میخورد، کمی به دورهگردها. منو را باز کرد سمت نیاسان. نیازی به منو نبود. ناهار کافهنادری جز شاتوبریان چیز دیگری نمیتوانست باشد. کافهچی که رفت، نیاسان نگاهی به باغ انداخت. شاخههای درختها لخت بودند و باغْ متروک. باغ کافهنادری هنوز وجود داشت، اما دیگر زنده نبود. نه میشد گفت هست، نه میشد گفت نیست. نه زنده، نه مرده، معلق میان بودن و نبودن… غذایش که تمام شد، نگاهی به ساعت انداخت. چهاروربع بود. سفارش قهوه داد… مجمع دیوانگان را از کیفش درآورد و تا رسیدن قهوه، ورق زد. کافهچی که قهوه را گذاشت روی میز، نیاسان شروع کرد به خواندن.»
تحلیل
سنت کافهنشینی روشنفکران ایرانی متأثر از سنت دیرپای کافهنشینی روشنفکران اروپایی بهویژه روشنفکران فرانسوی است. برخلاف امروز که کافههای مدرن عموماً در خیابانها و مناطق بالای شهر تهران دایر شدهاند، کافههای ادبی و روشنفکری ایران در دهههای بیست، سی و چهل، بیشتر در مرکز شهر تهران و حوالی خیابانهای نادری، استانبول و لالهزار مستقر بودند.
كافهنادری، یکی از قدیمیترین کافههای تهران بهحساب میآید که توسط یک مهاجر روس به نام خاچيك مادیکنانس ساخته شد. او با راهاندازی رستوران، غذاهایی فرنگی مانند بیفاستراگانوف، بیفتک، شاتوبریان، و نوشیدنیهایی مانند قهوهترک، فرانسه و حتی کافهگلاسه را وارد منوی کافه و رستورانهای ایرانی کرد. شاید بتوان گفت که کافهنادری بهگونهای زادگاه ادبیات مدرن است. کافهنادری دارای سقف بلندی است و کاغذ دیواریهای قدیمی و چراغهای دیواری -که قدیم با بند روشن و خاموش میشدند- و صندلیهای چوبی لهستانیاش نشان از قدمت این مکان تاریخی بهیادماندنی دارند. علاوهبراینها، حیاطی دارد بسیار بزرگ و پردرخت، که در گذشته رستورانی تابستانی در آن برپا بوده و خوانندههای مطرح روز در آن برنامه اجرا میکردهاند. اما متأسفانه دیگر از آن فضای قدیمی و دلچسب خبری نیست و از معماری قدیمی کافهنادری هم اثری باقی نمانده؛ تاجاییکه صاحبان فعلی کافه تصمیم به فروش و تخریب آن گرفتهاند.
۳-۴- پاساژکویتیها
بخشی از داستان
«چهارراه غلغله بود… از پلیس کاری برنمیآمد. پاساژکویتیها هم البته در شلوغی بیتأثیر نبود. جوانتر که بود، برای خرید کیف و کفش با واهه میآمدند اینجا. سالها بود جنگ و کودکی تمام شده بودند. دیگر شلوار دمپاگشاد مد بود و فقط توی سرخهبازار و صفویه و پاساژکویتیها بود که میشد شلوارهای درستوحسابی جوانپسند گیر آورد. خرید کردن از پاساژکویتیها شیوهی خاصی داشت؛ قراری نانوشته، که فروشندهها و مشتریهای ثابتش میدانستند و تازهواردهایی که ازش خبر نداشتند، بدجوری سرشان کلاه میرفت: فروشنده هر قیمتی میگفت، تو باید یکپنجمش را میگفتی. آخر هم روی حدود نصف قیمتی که فروشنده اولِ کار گفته بود، توافق میشد. کسی که این را نمیدانست، لازم نبود شلوار دمپاگشاد بگیرد؛ فروشندهها خودشان پاچهاش را گشاد میکردند.»
تحلیل
پاساژکویتیها بازاری بود که برای مدپوشان دههشصتی رونق داشت. دههشصتیها، مانند نیاسان و واهه، آن را خوب میشناسند؛ جایی که اولین بار کتانیهای سفید با سه خط آبی را مُد کرد. نامش آنقدر معتبر بود که هرکسی میگفت لباسش را از آنجا خریده، همه فکر میکردند طرف کاردرست است.
در دههی شصت همهچیز برپایهی سادگی استوار بود. پوشش آقایان در این دهه بویی از آلایش و مدگرایی تقلیدی از غرب نبرده بود و درعینحال مد خاص خودش را داشت. شلوارهای پارچهای گشاد و کتوشلوارهای بدون کراوات روی کار آمدند تا پوشش شهروندان این دهه را رقم بزنند.
پاساژکویتیها در حدفاصل خیابان جمهوری و خیابان فردوسی واقع شده که قدیمیترین مرکز خرید پوشاک در تهران بهشمار میآید. این پاساژ در دهههای پنجاه و شصت تنها مرکز خرید مدرن و محلی منحصربهفرد برای خریداران پوشاک مردانه بود؛ محلی که اجناس بهاصطلاح مارکدار خود را از آنسوی مرزهای ایران تأمین میکرد.
هرچند ساختمان این پاساژ قدیمی است، اما رنگوروی مغازههای آن دستکمی از فروشگاههای لوکس و نوساز بالای شهر ندارد. رنگها و نورپردازیهای کلاسیک، طرحها و دکورهای جذاب و مانکنهایی که بهانتظار مشتریان پشت ویترینهای پرزرقوبرق مغازهها ایستادهاند، نشان میدهد که این پاساژ نمیخواهد از دنیای لوکس امروز جا بماند.
۴-۴- شمسالعماره
بخشی از داستان
«نیاسان رفت آنطرف خیابان و قبلاز اینکه برود توی کوچهمروی، برگشت و ایستاد به تماشای شمسالعماره. از اینجا بهتر میتوانست ببیندش. بخشی از ساختمان را با پارچه پوشانده بودند، ساعتش سالها بود کار نمیکرد، یکجاهایی کاشیهایش -مثل دندانهای پیرزن یا پیرمردی- ریخته بودند، اما اینها دلیل نمیشد که هنوز هم از زیباترین ساختمانهای شهر نباشد. غرور تاریخی شمسالعماره جریحهدار شده بود، اما خدشهدار نه. هنوز هم از زیباترین ساختمانهای شهر بود.»
تحلیل
شمسالعماره یکی از زیباترین بناهای تاریخی تهران قدیم است که روزگاری جزء مرتفعترین و پرابهتترین عمارتهای تهران بهحساب میآمده و باوجود اینکه بخشی از کاشیکاریها و نمای آن دچار آسیب شده، هنوز زیبایی و خاطرهانگیزی خود را حفظ کرده و به فضا حس هویت بخشیده است. ساعت شمسالعماره یکی از هدایای باارزش دوران ناصری است که ملکهی ویکتوریا در سال ۱۲۵۶ هجریشمسی آن را به ناصرالدینشاه هدیه کرد تا شاه قاجار با نصب آن بر بلندای شمسالعماره، بلندترین کاخ تهران قدیم، به اطرافیان خود فخر و مباهات بفروشد. صدای ساعت شمسالعماره بهقدری بلند بود که در تمام شهر میپیچید و طولی نکشید که صدای اعتراض کاخنشینان از صدای ساعت هم فراتر رفت، تاجاییکه شاه دستور داد صدای آن را کمتر کنند. دستکاری ساعت همانا و سکوت و قهر ساعت همان. یکی از آخرین بارهایی که اهالی بازار و محلههای قدیم تهران چون ناصرخسرو و عودلاجان صدای ساعت را شنیدند سال ۱۳۰۴ بود.
۵-۴- مسجدشاه
بخشی از داستان
«قدمزنان از میان دستفروشهایی که کنار خیابان و پیادهرو بساط کرده بودند و مردمی که توی هم میلولیدند، رفت تا رسید به پیشخوان ورودی مسجدشاه. پایین پلهها سکوت بود و آرامش. چند ثانیهای جلو پلهها ایستاد و ایوان ورودی مسجد را تماشا کرد که با آن مقرنسهای زیبا و کاشیکاریهای لاجوردی و فیروزهای و زردش دل آدم را میبرد. باغچهها هنوز سبز نشده بودند، درختها هنوز برگ نو درنیاورده بودند، اما جوانههای ریز زیر نور آفتاب مثل چراغهایی سبز برق میزدند. چند نفری نشسته بودند لب حوضها. نیاسان هم نشست. فوارهها با فشار کم باز بودند. چیلیکچیلیک آب آرامش فضا را بیشتر میکرد… خستگیاش که دررفت بلند شد. از میان باغچهها و حوضها و مردم گذشت، از دالان عبور کرد و وارد صحن مسجد شد. توی سایهی کنار دیوارها عدهای نشسته یا دراز کشیده بودند…»
تحلیل
صحن مسجدشاه تهران بهصورت مربعیشکل ساخته شده است. در مرکز صحن حوض بزرگی قرار گرفته و تمام فضای صحن با سنگفرش پوشیده شده. در چهار جهت صحن، چهار ایوان واقع شده که در اطراف آنها دهانههای شبستانها وجود دارد. این مسجد سه شبستان دارد، که مهمترین آنها در ضلع جنوبی مسجد جای گرفته. در تزئین ایوان اصلی از کاشیهای رنگارنگی استفاده شده که فضا را تماشایی میکند. فضای مقابل ایوان با باغچهها و حوضها و فوارههایی که در میان حوضها قرار دارد، باعث سرزندگی و آرامش خیال میشود و به فضا حس مانایی هویت و خاطرهانگیزی میبخشد.
۶-۴- سبزه میدان
بخشی از داستان
«گوشهی میدان جماعتی جمع شده بودند. خیال کرد دعوایی معرکهای چیزی است. رفت لای جمعیت. دعوایی در کار نبود. بازار مکارهی دلارفروشها بود. هرکس بستهای دلار توی دستش بود و قیمتی را داد میزد. کسی به تابلوهای صرافیهای اینطرف و آنطرف میدان کاری نداشت. قیمت ارز را اینها بودند که تعیین میکردند، نه بانک مرکزی و صرافیهای رسمی. بساط آجیلفروشها حسابی رونق داشت.»
تحلیل
سبزهمیدان یکی از پررفتوآمدترین میدانهای تهران است. این میدان حالا بهدلیل مجاورت با بازار تهران و جای دادن ورودی اصلی بازار در خود، بسیار شلوغ و پرهیاهو است. در اطراف این میدان همهچیز ازجمله خشکبار، فرش، لوازم دکوراسیون داخلی خانه، غذاهای سنتی و فستفود و طلا و جواهر بهفروش میرسد.
سبزهمیدان در منطقهی بازار تهران چند سالی است كه محلی برای خریدوفروش سكه و دلار و پاتوق دلالها شده. كسانی كه نياز به خريد ارز و سکه دارند، میدانند بايد به اين مكان مراجعه كنند، و بهنوعی، فعاليت در اين مكان پذیرفتهشده است.
همهجور آدم از زن و مرد و پير و جوان در اين بازار مكاره شركت كرده و متاع خود را برای خريد و يا فروش عرضه میکنند. فعاليت دلالهای سكه و دلار در سبزهمیدان اكنون بهگونهای شده كه اين تصور برای انسان بهوجود میآید كه در بازار بورس نيویورك قرار دارد. قیمتها ازطريق افرادی كه گفته میشود با بازار بورس تهران ارتباط دارند، به اين نقاط اعلام شده و افراد براساس قيمت اعلامشدهی روز اقدام به خرید و فروش، آن هم با سروصدای زياد میکنند. این امر در ازبین رفتن هویت مکان و احساس تعلق شهروندان به بافت تاریخی میدان تأثیرگذار بوده است.
۵- نتیجهگیری
داستان با زاویهدید سومشخص روایت میشود و محوریت فضای آن، پرسهزنیهای نیاسان در تهران است؛ از انقلاب گرفته تا منوچهری و لالهزار. میتوان این رمان را بهنوعی رمان معرفی تهران قدیم نامید. بیشتر خیابانهای قدمزدنی و پر از رمز و راز و نوستالژیک تهران در این کتاب حضور دارند. تهران در این رمان به یکی از شخصیتها تبدیل شده؛ گویی مردی است که خاطرههای زیادی دارد و میخواهد برای خواننده بازگویشان کند. مهمترین نقطهی قوت رمان فضاسازی است. نویسنده با ذکر جزئیات هر مکان، خواننده را واداشته تمام صحنهها را پیش روی خود ببیند، و حس کند در آن مکان قرار دارد. ایجاد حس تعلق در مکانها و بهتبع آن، هویت بخشیدن به فضاهای شهر تهران در داستان «هشت و چهلوچهار» موردتوجه قرار گرفته است و نشان میدهد که شهر تهران برگرفته از خاطراتی است که همواره در ذهن مردم -در این مکان- زنده میشود و این خود عاملی مهم در ارتقاء کیفیت هویتی شهر تهران است.
از دیگر ویژگیهای این رمان میتوان به رفتوبرگشتهای پیدرپی به گذشته و حال اشاره کرد. نیاسان مدام خاطرهبازی میکند و بُعد زمان را بهچالش میکشد.
شاید بشود گفت تا بعداز یک سوم ابتدایی رمان، خواننده هیچچیز از شخصیت نیاسان که شخصیت اول داستان است نمیداند و مدام مواجه میشود با صحنهها و خاطرهها و فضاها؛ گویی در این رمان شخصیتپردازی قربانی فضاسازی شده است. شخصیتها همگی در یک طبقهی اجتماعی و فرهنگی هستند و این ویژگی باعث میشود داستان از واقعیت فاصله بگیرد.
نویسنده با زبانی نسبتاً طنزگونه طعنههای مختلفی میزند، اما هرچه جلو میرویم، دیگر نه در سیر داستانْ خبری از آن زبان کمیتاقسمتی طنز هست و نه در شخصیت نیاسان چنین چیزی مشاهده میشود؛ جوریکه انگار قلاب طنزی که نویسنده برای شروع انتخاب کرده بهجای دیگری وصل نمیشود. زبان یکدست داستان از دیگر خصوصیات این رمان است و نویسنده قصد داشته با استفاده از تکرار برخی فعلها و جملهها نثر را آهنگین و روان کند.
ویژگی دیگر این اثر، زنده و پررنگ بودن جغرافیای تهران در دل روایت است که مهارت نویسنده را در پرداختن به داستانی شهری نشان میدهد. همچنین گریز به تاریخ که گاه فراتر از شهر تهران میرود. و زیبایی دیگر اثر، نگاه رندانهی کاوه فولادینسب به برخی وقایع معاصراست، که عمق داستان را بیشتر میکند.
نویسنده در این داستان، با گذر لحظاتْ کار دارد و این موضوع را با آوردن المانهایی نشان میدهد و خواننده را همراه داستان پیش میبرد. راوی با تمام ابزار و مختصاتش، نوستالژی را به زمان حال احضار میکند و در پایان بستری میسازد تا نوستالژی به حیات خود ادامه دهد.
فهرست منابع
۱- اسدی، یاسمن. (۱۳۹۷). باززندهسازی مفهوم خاطرهانگیزی و سزندگی در فضای تاریخی شهر: نمونهی موردی لالهزار تهران، پایاننامه.
۲- حیدری، امیر. و صالحی، اسماعیل. (۱۳۹۶). اثربخشی ساماندهی بصری کارکرد فضاهای شهری: نمونهی موردی خیابان انقلاب تهران. فصلنامهی مطالعات ساختار و کارکرد شهری.
۳- مسعودی، حمید. (۱۳۹۶). نامگذاری معابر و خیابانها. خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا).
۴- کیخا، علیرضا. (۱۳۹۵). سبزهمیدان کجاست؟. سایت گردشگری کجارو.
۵- فولادینسب، کاوه. (۱۳۹۵). هشت و چهلوچهار. چاپ اول. تهران: نشر چشمه.
۶- احمدی، هانیه. (۱۳۹۴). کافهنادری اولین مکان برای کافهنشینی روشنفکران ایرانی.
۷- شفائی، مهدی. و کریمیفرد، لیلا. احیا بافت ارزشمند تاریخی با رویکرد سرزندگی و منظر شبانه: نمونهی موردی خیابان فردوسی.
۸- یساولی، مهدی. (۱۳۹۳). گشتی در میان نوستالژیهای منوچهری. روزنامهی ایران.
۹- بهزادفر، مصطفی. (۱۳۹۲). هویت شهر: نگاهی به هویت شهر تهران.
۱۰- آتشینبار، محمد. (۱۳۸۹). منظر خیابان؛ تحلیل نسبت کالبد و معنا در خیابان انقلاب. نشریهی منظر شهری.
۱۱- دلشکیب، محسن. کافهنادری رد پای میراث. پرتال جامع علوم انسانی.
۱. دانشجوی کارشناسیارشد مدیریت شهری، دانشکدهی شهرسازی، دانشگاه تهران، تهران، ایران.
۲. این مقاله مربوط به واحد درسی «شهر و شهرسازی معاصر»، ارائهشده توسط دکتر محسن حبیبی برای دانشجویان مقطع کارشناسیارشد دانشگاه تهران است.