نویسنده: الهام روانگرد
جمعخوانی مجموعهداستان «پاییز ۳۲»، نوشتهی رضا جولایی
«نمیدانم روز چندم فروردین است. سایهی کوهستان مثل هیولایی خاکستری و آبی جلوِ نور خورشید را گرفته. لحظهای نور به قله تابید و بعد دوباره ابرها خورشید را پوشاندند.»۱
نویسنده توسط عناصری چون تاریکی، سرما، سیل، درههای تنگ، سردابههای نمور و آدمهایی که سرنوشتی محتوم گریبانگیرشان شده ، فضای وهمآلودی میسازد که هراس را به دل مخاطب میآورد. از سوی دیگر ترکیب وهم با وقایع تاریخی، درعینحال که ذهن مخاطب را به سوی واقعیت رخداده میکشاند، مهر عدم قطعیت نیز بر آن میزند. وحشتها و هیجانها و التهابهای روانی شخصیتها برجسته میشوند، طوریکه داستان فراواقع به نظر میرسد. فضای داستان معمولاً به دو بخش واقع و فراواقع تقسیم و خط میان ایندو بهقدری کمرنگ میشود که مخاطب مرزشان را تشخیص نمیدهد. در مجموعهداستان «پاییز ۳۲» -که چهارمین مجموعهداستان رضا جولایی است- وهم در بیشتر داستانها دیده میشود. رضا جولایی شخصیتهای داستانیاش را در مواجهه با رخدادهای تاریخی قرار میدهد و با ایجاد فضای وهمناک، بر رازآلودگی اثرش میافزاید. او در این چند داستان، مخاطب و شخصیت داستانی را همزمان غافلگیر میکند. در اولین داستان این مجموعه با نام «ریگ جن»، گروهی تحقیقاتی که برای جستوجو دربارهی قلعهای قدیمی راهی کویر میشوند، در این سفر بهشکل نامعلومی مفقود میشوند و تنها دفترچهی خاطرات آنهاست که مخاطب را به درون روایت میکشاند. فرم داستان بهصورت مجموعهای از دستنوشتهها همراه با توضیحاتی از ویراستار فرضی داستان ارائه شده. این فرمْ مخاطب را دربرابر اسنادی قرار میدهد که نتواند ردشان کند. نویسنده با نزدیک کردن داستانش به واقعیتهای تاریخی، راه فرار مخاطب را برای غیرواقعی دانستن ماجرا میبندد.
هرچه رویدادهای غیرعادی داستانها واقعیتر به نظر برسند، بر وهم داستانها افزوده میشود. در داستان «فصل بادهای یخزده»، جولایی این کار را با قرار دادن حوادث در بستر واقعی شهر در یک برههی مشخص تاریخی انجام داده. از دیگرمشخصههای داستان وهمناک به دوش کشیدن سرنوشتی است که شخصیتها راه فراری از آن ندارند. این سرنوشت محتوم میتواند ازطریق ارث یا جبر طبیعت به آنها منتقل شده باشد. در «ریگ جن» تمام اعضای گروه تحقیقاتی اسیر جبری میشوند که علم آن را ازجانب طبیعت میداند، اما باورهای بومی میگوید که مردگان قلعه در آن دست دارند. شخصیتها علیرغم همهی تلاششان نمیتوانند از پایانی که برایشان مقدر شده بگریزند. در داستانهای «فصل بادهای یخزده» یا «سبزپری، زردپری» یا «هجوم» هم، میراث گذشتگان مثل کتابهایی که همه یک صفحه را تکرار کردهاند یا قالیهایی که به ارث رسیدهاند یا قبرستان اجدادی نزدیک خانه، همه گواه بر تکرار تاریخ و گرفتار شدن بازماندگان در سرنوشتی ازپیشتعیینشده میدهند.
یکی از بارزترین نشانههای وهمناکی این داستانها القای شوریدن طبیعت بر انسان در ذهن مخاطب است؛ گویی طبیعت از انسان خشمگین است و میخواهد زمین را از وجود او پاک کند. سیل بزرگ در «فصل بادهای یخزده»، گرما و سرمای طاقتفرسای کویر در «ریگ جن»، کوران برف و بسته شدن راهها در «سبزپری، زردپری» یا آب اسیدیای که از دل زمین در «هجوم» میجوشد، از شاخصهای شوریدن طبیعت هستند؛ گویی در پشت این حوادث نیروی اهریمنیای وجود دارد که عامدانه دربرابر انسان ایستاده تا او را به زانو درآورد. وجود نیروهای نادیدهی خیر و شر هم از دیگرمؤلفههای داستانهای وهمناک است. وجود این نیروها بهصورت اتفاقهایی با عوامل ناشناخته بروز میکند؛ مانند شبحهایی که راوی در داستان «ریگ جن» میبیند یا صداها و نورها، رم کردن حیوانات و لرزشهای زمین با منشأ نامعلوم. دلهرهی حاصل از این اتفاقات معمولاً مانند آنچه در «ریگ جن» یا «فصل بادهای یخزده» وجود دارد، فرد را تا مرز جنون پیش برده، واقعیت را نازیبا و پلید نشان میدهد. البته وجود شخصیتهایی با اختلالهای روانی هم که معمولاً بیماریشان مادرزاد است یا راه علاجی برایش وجود ندارد، نشانهی دیگری از داستانهای وهمناک است. در داستان «ریگ جن» یکی از راویها و در «فصل بادهای یخزده» داییماشالله از چنین بیماریای رنج میبرند.
از دیگرنشانههای داستانهای وهمناک میتوان به مخدوش شدن زمان و مکان اشاره کرد؛ مثل آنچه در داستان «ریگ جن» رخ میدهد و تاریخهای بالای یادداشتها یا مکان جغرافیایی ثبتشده نامعتبر و اشتباه به نظر میرسد. ازاینطریق نویسنده شکافی در داستان خود ایجاد میکند که گویی شخصیتها درونش گم شدهاند و راه نجات نمییابند. این شکاف درحقیقت همان مرز میان واقعیت و فراواقعیت است، که معمولاً ازطریق در و دروازه و سردابه یا سطوح صیقلی و صاف چون آب و آینه ساخته میشود یا آنچه انتهایش معلوم نیست، مانند چاه و درهی عمیق و تاریک. این اشکافهای درون داستان دو دنیای واقعی و غیرواقعی را در تقابل قرار داده، بر وهم داستان میافزایند. چاه و دره و باتلاقی که در داستان «ریگ جن» هستند یا ورودی سردابهی قلعه، درهای که اتوبوس داستان «سبزپری، زردپری» در آستانهی آن قرار میگیرد یا چشمهی آبی که تمام خانه را گرم میکند، همراه بوها و رنگهای خوشی که راوی را از واقعیت دور میکند، همچنین طبقهی متروک خانهی اجدادی در داستان «فصل بادهای یخزده»، همگی دارای این ویژگی هستند.
خطری که مخاطب با پیشآگهیهای نویسنده متوجهش میشود و در هول و التهاب انتظارش را میکشد، یکی از روشهای ایجاد وهم است؛ مانند خانهی گرم و نرمی که راوی داستان «سبزپری، زردپری» در غربت و سرما و برف مییابد و دو خواهری که مرموز و متضادند یا قلعهی داستان «ریگ جن» که افسانه و داستانهای بسیاری دربارهی نفرینشدگیاش وجود دارد و مخاطب را از خطری آگاه میکند که ممکن است شخصیتهای داستان گرفتارش شوند.
رضا جولایی با استفاده از تمام این نشانهها در بستر تاریخ واقعی، وادیهای وهمآلودی میسازد و شخصیتهای او، که غالباً بیچهره و محو هستند، در این وادیها گرفتار میشوند و داستانهایی را شکل میدهند که حتی اگر پایانشان هم معلوم باشد، چیزی از جذابیتشان کم نمیشود.
۱. از داستان «ریگ جن»، صفحهی ۳۸