نویسنده: سمیهسادات نوری
جمعخوانی رمان «خاکْزوهْر یا وقت چیدن گیسها»، نوشتهی نرگس مساوات
«من رو برمیگردانم و این یگانهانکار من خواهد بود.»
زیست اجتماعی و فردی در دنیای مدرن متفاوت از زیست سالها و قرنهای پیشین است. کشمکشْ دیگر تلاش برای بقا نیست. همهچیز زندگی خانه و غذا نیست و کاری که بتواند ایندو را تأمین کند. تعهد و تعلق فقط به خانواده و قبیله هم چندان مهم بهنظر نمیرسد و شرط اصلی هویت نیست. احساسات هم پیچیدهتر شدهاند، یا بهتر است بگوییم احساسات پیچیدهای مجال بروز پیدا کردهاند. روزها و روزگار پیچیده شده و حالا از خودمان میپرسیم زندگی اصلاً چیست، زنده بودن چگونه است، من به کجا تعلق دارم و چه گروهی مال من است. انسان امروز درگیر این سؤالهاست و جوابهایی که در چارچوب دین و عرف تبیین شدهاند، دیگر چندان مفید فایده نیستند. رمان «خاکزوهر»، اثر نرگس مساوات، از زنی روایت میکند که درگیر همین کشمکشها و سؤالهاست؛ یا در تعریفی کاملتر، زنی زیسته با این پرسشوپاسخها. پگاه، شخصیت اصلی داستان، ویراستاری جوان، مستقل و ایستاده درمقابل عرف و جامعه است. اما این ایستادگی را نه با خشونت و جدال، که با رها کردن دیگران و انجام کارها به شیوهی خود انجام میدهد. پگاه از قانون همه شکل هم بودن، از دورویی و نامهربانی فراری است.
همسانی شغل راوی و فعالیت نویسنده باعث شده که مساوات بتواند بهراحتی در کشمکشهای ذهنی شخصیت داستانش گریزی به دانش ادبی خود بزند و لحظههایی بدیع خلق کند. اوج این گریزها جایی است که پگاه از مشهدیعلی، سرایدار ویلا، میخواهد بخشی از دعای ندبه را دوباره بخواند و بعد به خواست مشهدیعلی، ترجمهی آن را میگوید: «عزیزم خاک بر سر من که باید همه را ببینم و تو را نبینم». یکی از نقاط اوج شخصیتپردازی همین جاست. دلیل عصیان پگاه و دوری او از خانواده و شیوهی زندگیاش نفرت از مذهب یا عرف جامعه یا قوانین مردسالار نیست؛ عصیان او کاملاً درونی است. او یک تیپ کلیشهای علیه مذهب یا عرف نیست؛ در هرکدام اگر زیباییای را ببیند، هراسی از بیان آن و دوست داشتنش ندارد و این خصوصیت از او شخصیتی شجاع و مستقل میسازد که صاحب فکر و اندیشه و صاحب سبک خاصی از زندگی است. پگاه تلاش میگند خودش باشد. او در پس تمام دلزدگیها و دلمردگیهایش، مشتاق کشف لحظههاست؛ حتی اگر این لحظه بهاندازهی مکث کوتاه مردی پای پنجره برای گوش دادن به موسیقی باشد.
جدای از آن، همین اشارهی کوتاه به ندبه -که میتواند اندیشههای پگاه را بهخوبی نشان بدهد- نشانی است از تسلط نویسنده به متون مذهبی و شجاعت استفاده از آنها. متون مذهبی جزئی جداییناپذیر از فرهنگ جمعی و حافظهی مشترک هر قومند و داستاننویسان غربی بهخوبی از آنها -انجیل و تورات- در داستانهایشان بهره میگیرند، اما در ایران بهواسطهی نگاهی که از چند دههی پیش ایجاد شده، بسیاری از نویسندگان (نه همیشه) از دادن بار مثبت به مذهب و متون مذهبی فراری هستند. چنین اشارهای را به کتابهای مذهبی در سالهای اخیر (دوران پسازانقلاب)، فقط میتوان میان نویسندگان موردحمایت سازمانها و نهادها دید. استفاده از این شگرد و اینگونه نزدیک شدن به حافظهی جمعی و بهره گرفتن از این منبع غنی برای نویسندهای جوان و مستقل امری شجاعانه و اجرای درست آن کاری زبردستانه است.
در همان لحظهی ندبهخوانی، خواننده میداند که پگاه مذهبی نیست؛ او بهدنبال کشف شیوهی خود است و در این مسیر با خانوادهای که در آن جایی ندارد و جامعهای که فقط همرنگهایش را میپذیرد، روزبهروز خستهتر و درخودفرورفتهتر میشود. درمیان جمعی از دوستان و همسالان که همه به فکر رفتن از ایران هستند، پگاه با دلبستگی به حافظ و سعدی و کوچهپسکوچههای شهری که میشناسد، در ایران میماند. با جلو رفتن داستان، مرحلهبهمرحله بیشتر در لاک تنهایی فرورفتن و از تمام دلبستگیها کندن را در پگاه میبینیم، اما همچنان نقطهی اتصال او به جهان اطرافش ادبیات است و فیشهای تحقیقی که روی میزش میگذارد گواه آن. او به تمام جهان اطرافش پشت میکند، انکارش میکند و بهاینشکل سعی میکند درمیان تاریکی درون خود، راهی بیابد برای زندگی کردن. مساوات با این مرحلهبهمرحله در خود فرورفتن خوب همراه شده و آن را زبردستانه نشانش داده: پگاه همهچیز، حتی گلدانها را هم رد میکند و وقت چیدن گیسها میرسد. اما درانتها مساوات است که شخصیت داستانش را سوار هواپیما میکند و از ایران بیرونش میبرد.
درطول داستان پگاه هرچه بیشتر از محیط دل میکند، به خود وابستهتر میشود و این وابستگی به خود برایش مانند لذت کشف کوچهپسکوچههای شهر است. در هیچکجا، خواننده نشانهای نمیبیند که پگاه از حافظ و سعدی بریده و دل کنده باشد. نویسنده در ساختن شخصیتی متفاوت و منحصربهفرد موفق است، بهخوبی خواننده را با خود همراه و در این راه با زمان و زبان بازی میکند که در دومی موفق بوده و در اولی گاه زیادهروی کرده. بااینحال، پایان داستان بهقدری شتابزده است که برای خواننده مانند پریدن از خواب است؛ خوابی که شیرین و دلپذیر بوده.