نویسنده: الهام روانگرد
جمعخوانی رمان «خاکْزوهْر یا وقت چیدن گیسها»، نوشتهی نرگس مساوات
بهنقل از لغتنامهی دهخدا، خانه «جایی است که در آن آدمی سکنی میکند». در دایرةالمعارف هم خانه مکانی امن برای آسودن یا جایی برای استراحت و زندگی فرد یا خانواده معرفی شده است. اما آیا خانه لزوماً جا و مکانی میان چهار دیوار و میان مرزهای قراردادی است؟
رمان «خاکزوهر» نوشتهی نرگس مساوات، از دریچهای متفاوت به مفهوم خانه مینگرد. شخصیت محوری رمان که پگاه نام دارد، خسته و سرگشته، در تمام رمان به دنبال گوشهای امن برای خوابیدن است؛ جایی برای آسودن. او زنی سیسیوپنجساله است که ادبیات فارسی خوانده و کارش با متون و زبانهای باستانی ایران است؛ زنی که ریشهها را در زبان کهن سرزمین مادری میجوید و با فرهنگ و گذشتهی کشورش خوب آشناست، اما گویا ریشههای خودش را گم کرده یا دیگر جایی برای آسودنشان نمییابد. پگاهْ مستقل و تنها زندگی میکند و معاشرانش بیشتر دوستانش هستند تا خانواده. پدرش مرده و مادرش با همسر جدیدش زندگی میکند. پگاه رابطهی خوبی با مادر ندارد. هر دو خواهرش خارج از ایران زندگی میکنند، که پگاه با یکی از آنها قهر است و تنها عضو خانواده که به او نزدیک است، خواهر دیگرش، پری، است. دوست پگاه، نسیم، هم در آغاز رمان ایران را ترک میکند. بااینحال، هیچ میلی برای ترک ایران در پگاه دیده نمیشود، همانقدرکه نشانی از علاقهای خاص به ماندن در سرزمین مادری. پگاه افسرده و تنهاست. دوستش و دوستپسرش به او خیانت کردهاند، اما او نه در پی انتقام است و نه دنبال افشاگری؛ حتی دوستش را تا فرودگاه بدرقه میکند. تنها چیزی که او میخواهد این است که دوستپسرش از خانهی او برود تا بتواند راحت بخوابد. پگاه در خانه آرام نمیگیرد و به محل کار میرود، اما آنجا هم آرام نمیگیرد و عزم میکند به خانهی پدری در دماوند برود؛ خانهی دماوند که هم نشانههای پدر را دارد و هم باغبان مهربان مشهدیعلی را. خانهی دماوند برای پگاه تنها خانهای است که آفتاب گرم از پشت پنجرهاش به خانه میتابد و او دوست دارد زیر آفتابش بخوابد. اما آنجا هم آرام نمیگیرد. خواننده همراه با پرسهزنیهای پگاه در هزارتوی ذهنش تقریباً میان این رفتوبرگشتها گم میشود. پگاه که راوی داستان است، چه وقایع زمان حال و چه خاطراتش را با فعلهای مضارع نقل میکند، و فقط اشارههای کوچکی به جابهجایی در زمان وجود دارد. زمان در داستان تقریباً مخدوش شده و گویی پگاه در دایرهای به دور خود میچرخد. این گمگشتگی زمانی به درک مخاطب از سرگشتگی و بیقراری پگاه کمک میکند؛ گویی خانه در مفهوم آسودگیاش، جایی درون زمان گم شده. درخلال همین پرسهزنیهاست که مخاطب با آدمهای زندگی پگاه و شرایط جامعهای که در آن زندگی میکند، آشنا و بیقراری او برایش ملموستر میشود.
اما نویسنده برای خانهی گمشدهی پگاه فقط زمان را مخدوش نکرده، بلکه مکان هم در داستان شکل نمیگیرد. پگاه در داستان به مکانهای مختلفی میرود: خانهی خودش، محل کار، فرودگاه، خیابان، درمانگاه، خانهی پدری دماوند و مکانی در خارج از ایران، اما هیچکجا تصویری از مکان روایت برای خواننده ساخته نمیشود، جز دو مکان که آنهم تصویر کاملی نیست. تصویرسازی ضعیف است یا نویسنده عمداً صحنهپردازی نکرده؟ بههرصورت، پگاه گویی در خلأ حرکت میکند؛ انگار اصلاً مکانی شکل نمیگیرد که بشود در آن سکنی گزید؛ جایی که بشود در آن آسود و نام خانه را رویش گذاشت. علاوهبراین، احساس بیگانگی، غریبگی و تنهایی در تمام این مکانها دیده میشود، گویی بهقول خودش، همهجا «مهمان ناخوانده» است؛ حتی در خانهی خودش، حتی در خانهی پدری. خانهی پدری که خاطرات کودکی و نوجوانی پگاه را در خود دارد یکی از دو مکانی است که توسط نویسنده تصویرسازی میشود؛ از حیاط و بوتهی قدیمی نسترن که پدر کاشته تا آفتاب گرم درون خانه و کتابها و نوشتههای روی دیوار. همچنین فضای دعا خواندنهای مشهدیعلی و دعواهای پدر و مادر در همین خانه ساخته میشود. غریبگی پگاه در این خانه وقتی حس میشود که دیگر وسیلهای از او در آن باقی نمانده؛ گویی بیآنکه به او بگویند، تمام رد او را پاک کردهاند. مکان دومی که نویسنده تصویری تقریبی از آن توسط راوی ارائه میدهد، کشوری است که برای تحصیل به آنجا میرود؛ همان جایی که دوستش رفته؛ از دانشگاه کوچکی که «اون بالاها، پرت، برهوت» است و باید با قطار به آنجا رفت، تا کافهای که موسیقی آشنا در آن میشنود و میدانی که جادوگرها را وسط آن آتش میزدهاند؛ گویا همهچیز در عین غریبگی آشناست؛ سرزمینی که بهاندازهی شش ماه، شب برای خوابیدن دارد. اینجا دیگر «مهمان ناخوانده در خانهی خودش» نیست؛ جایی است که اگر «کاجهای برفپوش» دارد، میشود در قطارش پتو را تا زیر چانه بالا کشید و بهقول خودش: «خانه اگر به اعتبار گرما و قرارش خانه است، حالا همین قطار هم میشود خانهام باشد»، نه جایی که لزوماً میان دیوارها یا میان مرزهایی طبق یک قرارداد، خانهی او نامیده شده. سنگریزه هم که باشد و دستبرقضا به دریاچهای انداخته شده باشد، موجهای پیدا و پنهان هم که باشند، باز میتواند به تماشا بنشیند؛ مهم این است که گرم باشد و بشود خوابید، مهم این است که بتوان در آن آسود.