نویسنده: زهرا علیپور
جمعخوانی داستان کوتاه «صورتخانه»، نوشتهی سیمین دانشور
بهباور بسیاری از اهالی ادبیات و صاحبنظران، سیمین دانشور یکی از پیشگامان و روشنفکران مهم معاصر ایران است. او یک کنشگر و فعال اجتماعی، فمینیستی تمامعیار و نویسندهای مجهز به علم روز ادبیات بود. او در نقشهای مختلفی که در زندگیاش پذیرفت، چه بهعنوان نویسنده و استاد دانشگاه و چه بهعنوان همسر و همراه جلال آلاحمد، تأثیری بسزا و درخور داشت. دانشور زندگی با طبقات مختلف اجتماع را تجربه کرده بود؛ از روشنفکران و بزرگان اهل ادب و اندیشه تا فرودستانی که زندگیشان دستمایهی بسیاری از آثارش بودهاند. تجربههای زیستهی او در تکتک آثار او تسری یافته و از آن مهمتر، عناصر زنانه و نگاه تیزبین او از منظر زنی تحصیلکرده و روشنبین، داستانهایی متمایز را خلق کرده است. «صورتخانه» و مجموعهی «شهری چون بهشت» بهمدد اقبالی که به رمان کمنظیر «سووشون» شد، سالها بعد از انتشارش مورد اقبال عمومی خوانندگان ادبیات قرار گرفت و مخاطبان ادبیات دانشور جرقههایی از «سووشون» خوشساخت و خوشاسلوب را در درونمایهی داستانهای کتاب «شهری چون بهشت» یافتند.
داستان «صورتخانه» بازآفرینی واقعیتهای جامعهی دههی چهل خورشیدی است. بانوی نویسنده با تسلطی که به ادبیات روز دنیا داشته، هم در فرم و هم در محتوا، گام بلندی برداشته و معانی عمیقی را در لایههای روایتش مطرح کرده. او فرم «داستاندرداستان» را بهخوبی در داستان «صورتخانه» اجرا کرده. شخصیتهای قصهی او دو رو و دو نقش دارند: مهدی فقط بازیگر سادهی نمایش نیست، او سیاه هم هست. جوان، شخصیت پولدار و بیغم و جویای نام، جوجیخان هم هست. دختر خلیفه فقط بازیگر سادهی نمایش نیست، زنی هم هست غرق در مشکلات و بیاخلاقیها. شخصیتهای دوگانهی «صورتخانه» مثل اسم داستان دو صورت دارند: مهدی در صحنهی تماشاخانه سیاه است و همهفنحریف، در صحنهی زندگی عاشقِ پاکباخته، و جوجیخان بر روی سن جوانکی مضطرب است و در نمایش زندگی آقا و ارباب خانه. آنچه این روایت را از آثار پیش از خود متمایز و متفاوت میکند، همین تفاوت و چندلایگی در شخصیتپردازی است. دیالوگهای خوب و هدفمند و تصویرسازیهای درخشان این روایت تلاشی است موفق برای گذار از شخصیتپردازی مستقیم.
از تمام عواملی که «صورتخانه» را بهعنوان داستانی خوب و پرکشش معرفی میکنند، ساختار معنادار آن نقش ویژهای را ایفا میکند. دانشور بیآنکه ادعایی داشته باشد، از فقدان تأمین اجتماعی در لایههای فرودست جامعه صحبت میکند. تماشاخانهای که او برای داستانش برگزیده، در کنار میدان ترهبارفروشهاست؛ تماشاخانهای برای طبقهی خسته از دویدن و درجا زدن؛ صحنهای برای فراموشیِ غمهای روزگار. مهدیسیاه و بقیهی دارودستهاش قرار است ذهن و روحِ درشکهچیها، گورکنها، باربرها و مردهشورها را جلا دهند و ساعتی آنها را بخندانند و از مصائب روزگار جدا کنند. تئاتر مهدیسیاه و صاحبکارش متفاوت از آن چیزی است که جوان تحصیلکردهی هنرستان هنرپیشگی فرا گرفته؛ صحنهای که فارغ از همهی بینظمیها و کمبود امکاناتش، درسهای بزرگ و عمیقی را برای جوان جویای هنر تدارک میبیند.
دختر داستان «صورتخانه» مثل بسیاری از زنهای داستانهای دانشور، زنی است عامی، جاهل، فقیر، خرافاتی و البته قربانی هوسهای زودگذر و گرفتار فقر فرهنگی و اقتصادی. توانایی دانشور در خلق شخصیتهای مختلف، با زبان منحصر به هر فرد، بیآنکه بخواهد حس دلسوزی و ترحم مخاطب را برانگیزد، دختر خلیفه را آینهای میسازد از زنهای طبقهی فرودست اجتماع که اتفاقاً و برعکس رسوم آن سالها، بیشازحد ولنگار است و در روابطش کاملاً آزاد، اما با تمام اینها بازیچهی دست مردهایی شده که او را قربانی هوسهای خود کردهاند. رابطهی عاطفی ظریفی که بین او و مهدیسیاه جریان دارد، نهتنها ریتم داستان را کند و تکراری نمیکند، بلکه ضربآهنگ داستان را برای پایانبندی و باورپذیری عصیان برضد اخلاق پیش میبرد. این مهارت نویسنده است که در هیچجای داستان به ورطهی شعارزدگی نمیافتد و در آخر ماجرا زندگی سخت این طبقه در آن روزگار را در قالب پردههای یک نمایشنامه و ضیافتی سهنفره به تصویر میکشد تا هرکس به فراخور حال خود از روایت، آنی را دریافت کند که میخواهد و میتواند.
تقابل جوان در نقش جوجیخان از طبقهی ثروتمند، تواضع و کرنش او دربرابر هنر ناب و ذاتی مهدیسیاه، لوندی دختر خلیفه برای جوان و قمار تن دربرابر دویست تومان پول و پردههایی که فیالبداهه توسط دخترک اجرا میشوند، همهوهمه، «صورتخانه» را به داستانی بدیع تبدیل میکنند. نمایش «صورتخانه» هرگز تمام نمیشود، زیرا نویسنده چند محله بالاتر و در ضیافتی باشکوهتر نمایش تازهتری تدارک دیده که در پردهی آخر آن قرار است اخلاق را قمار کنند.
* به صد صورت بدیدم خویشتن را / به هر صورت همیگفتم من آنم (مولوی)