برخوانی مجموعهداستان «متغیر منصور»، نوشتهی یعقوب یادعلی
رابطهی غریب و تنگاتنگی بین خشونت و غیرت هست که آدم حیران میماند در سِرش.
فرازوفرود معمول عاشقانه، سادهتر و سریعتر از آنچه فکرش را میکنیم ویترین آدم را تغییر میدهد: یکی مثل یوهان این جنبه را دارد که هر روز زن سابقش را ببیند؛ هرچند رسمی طلاق نگرفته باشند. یکی هم مثل من با دیدن زن سابقی که رسماً طلاق گرفته، درگیر تپش قلب میشود و لبخندی بههماناندازه مودبانه دربرابر جملهی «میتوانم کمکتان کنم» تحویل میدهد که کم نیاورد.
کسی که چیزی برای پنهان کردن ندارد، نمیترسد خودش را در معرض دید قرار بدهد. برای ما که یک عمر در خانههایی با پردهی ضخیم کشیده زندگی کردهایم، دلهرهآور است و طول میکشد آدم بهش عادت کند؛ من هنوز عادت نکردهام و همیشه پرده را میکشم.
زندگی همین است دیگر: یک روز جانتان برای هم در میرود، یک روز رسمیت هولناکی میتواند تا مرز جان کندن ببردتان.
چرا ساعت سهی نصفهشب آدم میتواند دربارهی چیزهایی حرف بزند که ساعت یازده صبح نمیشود دربارهاش حرف زد؟
دروغ نگفتن شروع نابودی است؛ حالا نه اینقدر غلیظ. نابودی نه، ولی میتواند شروع یک بحران با تبعات غیرقابلپیشبینی باشد. هرکس میتواند چند دقیقه در بخش متروک ذهن با خودش روراست باشد تا دروغهایش را مرور کند.
وقتی کسی دارد از دردی عمیق و تلخ حرف میزند، حرف زدن احمقانهترین کار است.
هنوز هم مطمئن نیستم انجل بهخاطر اقامت با دنی ازدواج کرده بود یا واقعاً دوستش داشت؛ همانطورکه انجل هم مطمئن نیست من عاشقش هستم یا برای اقامت بهش پیشنهاد ازدواج دادهام.
آدم به یک بچهی این سنی چه میتواند بگوید؟ چطور باید حالیاش کند که تغییرات بزرگ از همین تغییرات کوچک شروع میشود.
البته قیمت آدمها این روزها بالا رفته و دیگر یک بچهی هشتساله هم تورم را میشناسد.
ویرانی قبل از تغییر درست است یا تغییر بعد از ویرانی؟
منصور چشمش را میبندد و خودش را به لحظهی کرختی و حال این لحظه میسپرد تا فردا؛ اگر از خواب بیدار بشود… فردا روز تغییر است.
مرگ میتواند آدمها را بههم نزدیک کند. آدمهایی به سن ممغفور و مشسلیمون دلنازک و دنیادوست میشوند؛ حساس به هرگونه مرگ که کوتاهی عمر را یادشان میآورد.
شبوروز دارم بهش فکر میکنم. اولش گفتم چیزی نیست. درست میشه. هی بیشتر شد. فکرش رو میگم؛ دغدغهش. عین یه تیکه برف که هی قل بخوره و درشت بشه. بهنظرم مخم دیگه براش جا نداره؛ اونهمه که درشت شده. باور میکنی؟