کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

تطور آقای مفتش

4 ژانویه 2021

نویسنده: سمیه‌سادات نوری
جمع‌خوانی داستان کوتاه «مردی با کراوات سرخ»، نوشته‌ی هوشنگ گلشیری


یک روز که آقای مفتش از خواب بیدار شد، دلتنگی عمیقی برای سوژه‌‌ی پرونده شماره‌‌ی 9/12356 در خود احساس کرد. دلتنگی جاسوس برای سوژه‌‌ی پرونده‌‌اش نه عجیب است و نه غریب. بعد از دهه‌‌ها جنگ سرد در جهان و انواع حکومت‌‌های دیکتاتوری، حالا می‌‌دانیم که وابستگی در کمین جاسوس‌‌هاست، اما آقای مفتش این ‌‌را نمی‌‌دانست؛ چون گلشیری داستان «مردی با کراوات سرخ» را در سال 1347 و روزگاری نوشته که جهان به‌اندازه‌‌ی امروز به خودش جاسوسی ندیده بود؛ تباهی و سیاهی شروع شده بود، اما هنوز به عمق و پررنگی حالا نبود. آقای مفتش در «مردی با کراوات سرخ» پشت میزکارش می‌‌نشیند و گزارش پرونده را برای مافوق می‌‌نویسند. آنچه ما از داستان می‌‌خوانیم همین نامه یا درواقع گزارش مکتوب است. او کارمندی وظیفه‌شناس است که صادقانه و خالصانه درخدمت آن اداره‌‌ی فخیمه، کارش را انجام داده و حالا حتی کج‌‌روی‌‌های خودش را هم گزارش می‌‌کند. بله، مفتش هم کارمند است و کارمندْ خوبش آن است که سروگوشش نجنبد و دستورات را انجام بدهد.
سوژه‌ی پرونده‌‌ی او، آقای س. م.، آدمی است اهل‌مطالعه‌ و ازمیان تمام اعمال و رفتارش، ظاهراً همین‌یکی با قوانین جور درنمی‌‌آید، وگرنه هرچیز دیگری که می‌‌فهمیم درباره‌ی تنهایی و انزوا و مختصردرآمد ملک‌وامالکش است؛ ویژگی‌ها و موقعیت‌هایی که ازخلال گزارش برای ما روشن می‌شود؛ گزارشی که جا‌‌به‌‌جا بذری می‌‌کارد و نیمه‌حرفی می‌زند، اما موکولش می‌‌کند به آینده تا خواننده را دنبال خود بکشاند. آقای مفتش که ناظر کارهای سوژه‌‌اش بوده، حالا در جایگاه راوی داستان، حتی از درونیات او به‌وقت احوالپرسی با رهگذران هم به خواننده‌‌ی داستان گزارش می‌‌دهد؛ گزارش‌‌هایی جزء‌به‌جزء و حتی بهتر از وقتی که خود آقای س. م. با آن سیر مداوم در عالم هپروت، بخواهد از خودش حرف بزند. اعتبار این گزارش‌‌ها برای مافوق‌‌های داستان حتمی است، اما برای خواننده همان‌قدر می‌‌تواند معتبر باشد که راوی‌اش با چنین شرایطی اعتبار دارد؛ نه آن‌قدر حتمی، نه آن‌قدر بی‌‌اعتبار.
مأمور این داستان آدم کارکشته‌‌ای است که حتی برای اصلاح قوانین اداره‌‌اش هم ایده‌‌هایی دارد. کار او برایش فقط کار نیست؛ سبک زندگی‌‌اش شده: خوب می‌‌داند که چطور درباره‌‌ی سوژه اطلاعات جمع کند، حدوحدود و خطرات کارش را می‌‌شناسد و می‌‌داند کسی در جایگاه او حق عرق‌خوری را ندارد. او باید حواسش جمع باشد تا بتواند از هر نشانه‌‌ای سرنخی بیرون بکشد؛ از حرف‌‌های کسبه‌ی ‌‌محل گرفته تا رهگذران و همسایه. ولی خب، حالا کمی چشم‌‌چرانی و بی‌قیدی راه دوری نمی‌‌رود: اول‌ازهمه، چشمش زن همسایه‌‌ی آقای س. م. را می‌گیرد. برعکس زن همسایه‌‌ی خودش که روبگیر و نازیباست، همسایه‌‌ی سوژه هم زیباست و هم در نمایش آن سخت‌‌گیر نیست. این لوندی زمانی اتفاق می‌افتد که مأمور هنوز آقای س. م. را از نزدیک ندیده. کار آقای مفتش این است که کم‌کم به سوژه نزدیک شود. این مرحله‌به‌مرحله نزدیک شدن نشانه‌‌هایی از شباهتِ میان‌شان را آشکار می‌‌کند؛ شباهت‌‌هایی که خودِ مأمور فقط گزارش‌شان می‌‌کند و هیچ توجهی به آن‌ها ندارد؛ اما کار از شباهت بالاتر می‌‌رود: بعد از دوسه بار هم‌پیاله شدن، دیگر آقای س. م. سوژه نیست، رفیق است یا آرزوهای نزیسته‌‌ی مأمور که حالا صورتی انسانی گرفته؛ رهایی و بی‌‌قیدی، درعین‌حال بخششی که در او هست و مأمور به آن نیاز دارد. آقای س. م. برای او حکم کشیشی را پیدا می‌‌کند که می‌‌تواند پیش او به بی‌گناه‌ بودنش اعتراف کند و مطمئن باشد که بخشیده می‌‌شود.
مأمور در شخصیت آقای س. م. حل می‌‌شود یا اصلاً از ابتدا هم سوژه‌‌ای در کار نبوده؟ یکی شدن‌‌های مأمور و آقای س. م. با اشاره‌های کوچکی آغاز می‌‌شود: از زخم کردن صورت وقت اصلاح -که نشان می‌‌دهد آقای مفتش به‌سفارش آقای س. م. به ریش گذاشتن متمایل شده بوده- تا روپوشاندن زن همسایه -که نشان می‌‌دهد محیط برای هردو درحال یکسان شدن است- و درنهایت دمی به دود گرفتن‌‌های شبانه‌‌ی هردوِشان. مأمور دیگر آن‌قدر با سوژه‌‌اش درگیر شده که قوانین را زیر پا می‌‌گذارد و مست می‌‌کند و دراوج مستی، خود را به سوژه‌‌ی موردتحقیقش افشا می‌‌کند، و این ‌‌کار برخلاف انتظار، دوستی‌‌شان را عمیق‌‌تر هم می‌‌کند. اما این دوستی مانع از کار نیست؛ کاری که خواننده تا انتها نمی‌‌فهمد دلیلش چیست؛ سوژه جز بیکارگی چه جرمی دارد؟ درآخر آقای مفتش سیرتاپیاز گفتار و رفتار خودش و سوژه‌‌ی پرونده را برای مافوق گزارش می‌‌کند تا کارش تمام شده، عصر دوباره به دیدار این دوست تازه برود. او تغییر کرده، دیگر آن مأمور سابق نیست؛ آدمی جدید است زیر سایه‌‌ی غریبه‌‌ای مرموز و وازده و بریده‌ازدنیا.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, مردی با کراوات سرخ - هوشنگ گلشیری دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, مردی با کراوات سرخ, هوشنگ گلشیری

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد