نویسنده: زهرا علیپور
جمعخوانی داستان کوتاه «جشن عروسی»، نوشتهی اسلام کاظمیه
در داستانهای فارسی معاصر اسلام کاظمیه با سه اثر شناخته میشود: مجموعهداستان «قصههای کوچهی دلبخواه»، رمان «جای پای اسکندر» و مجموعهداستان «قصههای شهر خوشبختی»، که داستان کوتاه «جشن عروسی» سومین اثر از مجموعهی اول اوست. قصههای این کتاب بهباور بسیاری از منتقدان و خوانندگان، چه بهلحاظ فرم و چه در معنا، ارزش روایی و داستانی آنچنان و درخوری ندارند و در سنجش با مترومعیارهای امروزی، با اغماض هم نمرهی قبولی را نمیگیرند. این داستان با سبکی شبیه دیگرداستانهای کاظمیه در «قصههای کوچهی دلبخواه»، آینهی تمامعیار نامش است؛ روایت مفصل و گزارش کاملی از جشن عروسی.
ماجرای داستان، اگر بشود ماجرایی برای آن قائل بود، در سالهای اجرای قانون کشف حجاب در زمان پهلوی اول و در یکی از کوچههای تهران قدیم اتفاق میافتد؛ کوچهی دلبخواه که شرح چندوچونش، طول و عرضش و حتی ساکنین محلهاش بهتفصیل در داستان اول مجموعه یعنی «جغرافیای کوچه» آمده. «جشن عروسی» حکایت تکراری مردی است که میخواهد برای بار دوم ازدواج کند و ازقضا دختر همسایهی راویِ کمسنوسال داستان را به همسری بگیرد و قرار است جشن عروسی در خانهی عروس برگزار شود. روایت از زبان اولشخص آغاز میشود، با ریتمی یکنواخت، مناسب و واژههایی خاطرهانگیز، اما طولی نمیکشد که راوی با شرح بیربط چگونگیِ بند انداختن رقیهخانم بندانداز، ملال و بیحوصلگی را وارد فضای داستان میکند. درادامه، توضیح راوی که «پریروز که زن مشهدیفتحالله زود آمد مرا از مادرم گرفت و برد تا به جرز کنار در کوچهشان، روی یک لکهی خیسی بشاشم،… » این فرضیه را که او پسربچهای نابالغ است قوت میبخشد، اما نگاه و شیوهی روایت او درطول داستان طوری است که گاهی او را نوجوانی همهچیزفهم معرفی میکند و گاه تا سطح یک راوی دانایکل که از همهچیز و همهکس خبر دارد، بالا میبرد.
او در جشن عروسی حضور ندارد، با تخمه و شاهدانه و همراه دوستانش روی لبهی پشتبام نشسته و مثل تماشاچی حرفهای سینما، دارد تمام جزئیات عروسی دختر همسایه را سر صبر و حوصله تعریف میکند؛ بیکه نگران حوصلهی خواننده باشد یا به گره و مشکلی که در ابتدای قصه با مخاطب در میان گذاشته، اشارهای کند. با پیشرفت روایت مستندگونهی داستان، راوی چگونگی جلوس مهمانان، دوری و نزدیکیشان به صحنهی سیاهبازی، چینش صندلیها و چراغ زنبوریها و حتی نحوهی روشن کردن دوبارهی آنها و هرچه را که لازمهی یک مستند آیینی است، بیکموکاست برای خواننده شرح میدهد و لابهلای این گزارش دقیق، هنرنمایی مطربها، رقص رقاصهها و نمایش سیاهبازی مرسوم در آن روزگار را هم چاشنی رخدادها میکند. در پایان داستان و انتهای این گزارش دقیق، همسر اول وارد میشود و با عمل تراژیک او و کوبیدن کودک معصوم به زمین، جشن به پایان میرسد و شیرینی نقل ممنوعهی آخر کار هم تلخی داستانی الکنمانده و قصهای کلیشهشده را کم نمیکند.
با همهی اینها و با اینکه هرگزوهرگز رسالت ماهوی داستان کوتاه تاریخنگاری و ثبت وقایع نبوده و نیست، میشود از منظری دیگر و با دیدی تاریخی به داستان نگاه کرد و جنبههای مردمشناسانه و اطلاعاتی را که از مراسمی معمول در تهران قدیم بیان میکند، سنجید. میشود از زاویهدید معطلمانده و گاهوبیگاهمنحرفشدهاش خیلی چیزها آموخت، از زبان و لحن روان و از دایرهی وسیع واژگان کاظمیه لذت برد، از رفتار و کردار شخصیتهایی که نصفهنیمه رها شدهاند، برگی از تاریخ روزگار رضاخانی را خواند، آمدوشد زنان آن روز را از بامها دید، نفوذی را که خرافات به زندگیشان داشته لمس کرد و برای ظلمی که به آنها شده غصه خورد؛ حتی با کمی چشمپوشی از معایب داستان و ایرادهای فنی و تکنیکیاش، میشود به شوخیهای بینمک و گهگاه تکراری سیاه خندید.