کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

کاروان‌سرای اشباح

13 نوامبر 2021

نویسنده: عارفه دشتگرد
جمع‌خوانی داستان‌ کوتاه «مرد»، نوشته‌ی محمود دولت‌آبادی


همه‌چیز را نمی‌شود در دو دسته‌ی مرئی و نامرئی تقسیم کرد. تاریکی‌ها گاهی آن‌قدر اطراف را می‌پوشانند که آدم‌های مرئی هم یکدیگر را نمی‌بینند… و کوری مثل ویروسی همه‌گیر پخش می‌شود. شرایط سخت زمان روی دل انسان‌ها سنگینی می‌کند. فقر، بیماری، اعتیاد، گرسنگی، خشم، دزدی و فساد شب‌های شهر را طولانی می‌کنند و طلوع صبح را بعید. خوشی‌ها تنها به‌اندازه‌ی باقی ماندن طعم لبو در دهان پایدارند. کسی دیگر نمی‌تواند بقیه را از زیر آوار بلاها بیرون بکشد. در چنین اوضاع تیره‌وتاری، ذوالقدرِ داستان «مرد» به سنی رسیده که به‌گفته‌ی اریکسون در پی هویت خویش است. او حالا در موقعیت حساسی قرار گرفته که نیاز به مراقبت و حمایت بیشتری نسبت به سایر مراحل رشدش دارد، اما تنها و بی‌کس مانده. پدرش اعتیاد شدیدی دارد. مادرش به دنبال مرد دیگری است و خواهر و برادر کوچک‌تری دارد که مثل او تنها هستند. سن ذوالقدر ایجاب می‌کند که دغدغه‌اش شناختن خودش باشد، ولی محیط خانواده و آشفتگی زندگی‌اش به او اجازه نمی‌دهد که به‌صورت طبیعی رشد کند: مجبور می‌شود مسیر بیست‌ساله را یک‌شبه برود و مسئولیت دو کودک را بر عهده بگیرد؛ با توجه به پوشیدن لباس کهنه‌ی پدر، اما آیا گام در راه جدیدی گذاشته؟ یا صرفاً به تقلید از او می‌پردازد؟ حس‌های دوگانه و متضاد ذوالقدر تاحدی در داستان نشان داده شده. او در ذهنش اتفاقات را مرور می‌کند و مدام از خودش سؤال می‌پرسد. به نظر نمی‌رسد این‌همه سردرگمی به او اجازه‌ی رفتار بالغانه را بدهد. البته این را هم می‌بینیم که نیمه‌شب هنگام صحبت با بارفروش که یک‌دم زبانش بی‌فحش قرار نمی‌گیرد، او را مجبور به برخورد محترمانه می‌کند و درواقع حقیر نبودن خودش را بروز می‌دهد.
صحنه‌پردازی‌ داستان علاوه بر نشان دادن موقعیت و حال‌وهوا، بر رفتار شخصیت‌ها هم تأثیر گذاشته. کوچه‌ی کولی‌ها و کاروان‌سرای آن هم هنرمندانه به تصویر کشیده شده‌اند؛ کاروان‌سرایی که خانه‌هایش از فرط کوچکی، شبیه لانه‌های روباهند و جز آن خانه‌ها، خرمن آهن و حلبی‌پاره و درشکه‌ی لکنته درمیان آن است. همراهی شب تاریک و سرما با این حجم از فقر، فضایی پرازاندوهی را ساخته است تا جایی که درشکه‌ی بدون اسب رو به سیاهی می‌زند و در آن گم می‌شود. جایی ذوالقدر می‌گوید که هرکس لای شب و سرما گیر کند، له و مچاله می‌شود. صدای آواز ولایتی‌نجات هم دیگر نمی‌تواند از ترس‌هایش کم کند، چون با صدای چکش‌کاری‌ها، تنها در ذهن او تکرار می‌شود و واهمه‌ی او را بیشتر هم می‌کند. نور کم کوچه‌ها، نم باران و کوچه‌های خیس و سرد فقط نیمه‌ی اول این شب را می‌سازند. تمام این جزئیاتی که دولت‌آبادی به کار برده، هم‌سو با یکدیگرند و به ساختن مفهوم موردنظرش کمک کرده‌اند.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, مرد - محمود دولت‌آبادی دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, محمود دولت‌آبادی, مرد

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد