نویسندگان: پریسا جوانفر و محمدرضا صالحی
جمعخوانی داستان کوتاه «لوه»، نوشتهی مسعود فرزان
مقدمه
«لوه» نوشتهی مسعود فرزان روایت غربت دو تن از اساتید ادبیات دانشگاهی در آمریکاست. روایتگر داستان مردی ایرانی است که سعی دارد مشکلاتی را که دوست، همکار یا همسایهاش لوه شو نینگ چای، شاعری چینی، در دانشگاه و زندگی شخصی و حرفهای خود دارد تعریف کند. این داستان درمورد شخصیت لوه است و نام داستان هم ازقبل این را به خواننده میرساند.
یکی از روشهایی که با آن میتوان به معانی تلویحی و مضمونهای اصلی اثری ادبی دست یافت، استفاده از روش تقابلهای دوجزئی است. در داستان «لوه» دو تقابل عمده را میتوان شناسایی کرد: تقابل بین غرب و شرق و تقابل باروری و ناباروری.
بخش اول: تقابل غرب و شرق
داستان با تناقضی در همان ابتدا شروع میشود. راوی مردی چینی را در سوپرمارکتی در مونتانا میبیند. این مرد که لوه نام دارد، در سوپرمارکت به دنبال ریشهی زنجبیل بهعنوان یکی از ادویههای بومی کشورش میگردد و آن را کنار قارچ پیدا میکند. در اینجا نویسنده نه از کلمهی «زنجبیل» که از «ریشهی زنجبیل» استفاده کرده که در داستان کاربردی ویژه دارد؛ چراکه یکی از مفاهیم پرداختهشده در این داستان ریشه و هویت شخصیتها در مواجهه با پدیدهی مهاجرت است. بهعبارتدیگر، مهاجران دائم با تقابل و کشمکش مواجهاند؛ نه آنقدر از ریشههایشان جدا میشوند که آنها را بتوان فردی با هویت جدید دانست و نه آنقدر خالص ماندهاند که افرادی با هویت دستنخورده به حساب آیند.
این تقابل در اسم افراد نیز دیده میشود؛ بهعنوان مثال در جایی که همسر لوه معرفی میشود:
«]لوه مرد چینی[ زنش را معرفی کرد که در آمریکا اسمش را شان گذاشته بودند.»
علاوه بر تقابل بین غرب و شرق، ریشه و هویت زن شرقی با ورود به غرب بهظاهر و تنها با تغییر نام، تغییر کرده. اگر اسم را استعارهای از هویت فردی شخص بدانیم، هویت زن چینی را در غرب عوض کردهاند.
در این داستان غذا بهعنوان یکی از مهمترین عوامل فرهنگی و هویتی هر منطقه، عاملی است برای نمایش تقابل بین شرق و غرب. راوی اعتراف میکند که غذایی که لوه و شان در خانهشان تهیه میکنند از غذاهایی که در رستورانهای چینی طبخ میشود خوشمزهتر است و در همین جا کموبیش علتش مشخص میشود:
«در چین، چاپسویی وجود ندارد.»
مخاطب این داستان همانند راوی، تا قبل از این گمان میکرده که چاپسویی از معروفترین غذاهای چینی است. چطور ممکن است که در چین چاپسویی وجود نداشته باشد؟ اما درادامه، شان اضافه میکند که:
«ماکارونی برشته اختراع آمریکاییهاست.»
گویی چاپسویی غذایی است که آمریکاییها ریشهی آن را از شرق گرفته، ازنو اختراع کرده و دوباره آن را وارد فرهنگ شرق کردهاند.
مصداقهای دیگری از تقابل غرب و شرق و همچنین دیکتاتوری زبان در رابطهی لوه با استاددانشگاهی دیگر، یعنی روبک، دیده میشود. در این داستان، دو مهاجر شرقی یعنی لوه و راوی، که نامش بر ما مشخص نیست و خود یکی از هزاران لوه است، اساتید ادبیات انگلیسی در یکی از دانشگاههای آمریکا هستند. آنها بهدلیل رشتهشان بهطور مستقیم با زبان درگیرند. لوه غزلوارههای شکسپیر را در دانشگاه تدریس میکند و ازقضا در این کار تبحر هم دارد. او بهخوبی با زبان و فرهنگ و ادبیات غرب آشنایی پیدا کرده، به زبان انگلیسی شعر میسراید و اشعارش در مجلههایی ازجمله «وسترن هیومنیتی» چاپ شده. در اینجا توجه به نام مجله نشاندهندهی تأکیدی بر تقابل شرق و غرب و وضعیت لوه بهعنوان فردی چینی-آمریکایی است.
درنهایت، لوه (با مداخلههای روبک) از دانشگاه اخراج میشود. یکی از دلایلی که برای اخراج او میآورند، نداشتن مدرک دکتری است. شان به لوه میگوید:
«چرا دورهی دکترایت را تمام نمیکنی؟ چند واحد انگلیسی باستان که بیشتر باقی نمانده؟»
همانطورکه از جملهی بالا مشخص است، تنها چیزی که لوه احتمالاً از آن بیخبر است انگلیسی باستان است. بهعبارتدیگر، ضعف او در ریشههای زبان انگلیسی و غرب است.
دلیل دیگری که برای اخراج لوه میآورند، لهجهی او و ضعفش در زبان انگلیسی است. درحقیقت به نظر میرسد نویسنده قصد داشته فهمیده نشدن شرق ازسوی غرب را روایت کند، که این قسمت در جایی تبدیل به طنز میشود و یکی از ضعیفترین شاگردهای دانشگاه که خودش نیاز به کلاس انگلیسی تقویتی دارد، زیر برگهی نامه به ریاست کل را امضا کرده و خواهان تغییر لوه و جایگزین شدن یک استاد دیگر شده:
«اسمیت پسر پخمهی مرد کلاهکابویی هم جزء امضاکنندگان بود.»
بخش دوم: تقابل باروری و ناباروری
تقابل باروری و ناباروری لوه را میتوان زیرمجموعهای از تقابل غرب و شرق دانست؛ گویا شرق، چه ازلحاظ فرهنگی-اجتماعی و چه ازلحاظ باروری ادبی-جنسی برای لوه مناسبتر است.
وجه دیگری از شخصیت لوه برای ما در جایی آشکار میشود که او از ناتوانی جنسیاش به راوی میگوید. در متن داستان متوجه میشویم زمانی که لوه با یک فاحشه همخواب شده، توانسته دو شعر خوب بنویسد و حتی آن را چاپ کند. در جای دیگر، به خاطرهی لوه از کودکیاش اشاره میشود. او در کشور خودش است و درخت نارنگی را تکان میدهد و پاهای دختر همسایه را دید میزند. همین صحنه، که مانند یک تابلوی نقاشی توصیف شده، باعث میشود که لوه یک شعر خوب دیگر بنویسد. او حالا در غرب ازنظر جنسی ناتوان است. موهای سرش میریزد و زیبایی گذشته را از دست داده. او به سرش ریشهی زنجبیل تازه میمالد تا زیباییاش را به دست آورد. تمام اینها را میتوان در ذیل تقابل دوجزئی باروری-ناباروری قرار دهیم؛ حال چه این باروری ادبی باشد و چه جنسی. تقابل خاطرهی درخت بارور نارنگی شرقی با درخت لخت در زمستان (در غرب)، اینجا کاملاً مشخص است:
«زمستان با برف سنگینی که چند روز ادامه داشت آمد… لوه کلاهی قزاقی به سر گذاشته بود که او را گردالهتر و کوچکتر نشان میداد. برف قسمتی از جلوِ در خانهاش را پاک کرد و از درخت لختی در جلوِ خانهشان، در زمینهی تپههای پوشیدهازبرف، عکسی گرفت.»
در جملهی فوق میتوان زمستان را هم نمادی جهانشمول از پیری و ناتوانی و فصل آخر عمر در نظر گرفت. لوه همچنین از زندگی زناشویی خود راضی نیست. همسر او، شان، برنامههای عامهپسند تلویزیون را تماشا میکند:
«روبهروی تلویزیون نشسته بود و برنامهی دوربین میان مردم را تماشا میکرد.»
درحالیکه چندین بار لوه درمورد یکی از شاگردان صاحبذوقش (که قریحهی ادبی فوقالعادهای هم دارد) یعنی دوشیزه اوریلی، صحبت میکند و دائماً به راوی داستان پیشنهاد میدهد با او ازدواج کند. متوجه میشویم که یکی از دلایل غم و غربت شخصیت لوه، همین مشکلاتش با همسرش است. مشکلات عدیدهی او با همسرش، چه ازلحاظ جنسی و چه ازلحاظ ادبی منجر به ناباروری لوه شده. چنانچه در تقابل شرق و غرب هم روشن شد، همسر لوه آن اصالت شرقی خود را در غرب از دست داده. لوه گمان میکند که ارتباط با زنی دیگر، زنی از جنس ادبیات، ممکن است باروری جنسی و ادبی گذشته را به او برگرداند.
آخرین نکتهی این یادداشت، دربارهی ترجمهی شعر است. لوه اشعار چینی خوبی دارد و آنها را ترجمه هم میکند. او به راوی میگوید:
«یک روز که شان در خانه نباشد، ]شعر را[ برایت ترجمه میکنم.»
همانطو که میدانیم و فرمالیستهای روس هم بهدرستی به آن اشاره کردهاند، ترجمه در شعر کفر است. نمیتوان شعر را به زبان دیگری ترجمه کرد، فرم آن به هم میریزد. زیبایی شعر لوه از دختر همسایه و نارنگیها (نماد باروری) مربوط به زبان چینی و گذشته است نه انگلیسی. شاید این مهمترین دلیل غم و ناباروری لوه در داستان باشد که مجبور است به زبان دیگری شعر بگوید، بخواند، بنویسد، حرف بزند و تدریس کند. این امر به دیکتاتوری زبان که یکی از مشکلات عمدهی مهاجران است، اشاره دارد. درصورت ترجمهی شعر زیبای چینی به زبان انگلیسی (در اینجا نماد ناباروری ادبی لوه)، شعر نابود خواهد شد.