کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

چراغ‌های رابطه تاریکند

6 آگوست 2022

نویسنده: منصوره محمدصادق
جمع‌خوانی داستان کوتاه «شب خداحافظی»، نوشته‌ی جعفر مدرس صادقی


«شب خداحافظی» باآن‌که در نگاه نخست، داستان مهاجرت به نظر می‌رسد، اما در لایه‌های زیرین خود به واکاوی رابطه‌ی زوج جوانی به‌نام لیلا و فیروز می‌پردازد. داستان با خواننده ارتباطی مستقیم و بی‌حاشیه برقرار می‌کند و به‌کمک شیوه‌ی گزارش‌گونه‌اش، ذهن خواننده را همراهی می‌کند تا با فضاسازی‌های ذهنی، هم‌ذات‌پنداری‌اش با شخصیت‌ها نزدیک‌تر شود. مدرس صادقی از استعاره‌ها برای بیان لایه‌های پنهان شخصیت‌ها بهره می‌گیرد تا در مجالی که قالب محدود داستان کوتاه به دست می‌دهد، تمام آنچه را که لازم است به‌طور موجز اما مؤثر، بازگو کند.
داستان با توصیف عناصر تصویری به‌کاررفته در نقاشی‌های لیلا از مستقیم‌گویی پرهیز می‌کند و خواننده گرچه از زبان لیلا چیز زیادی نمی‌شنود، دنیای درونی او را پیش چشم خود می‌بیند؛ جایی که تصویرْ زبان گویای هنرمند می‌شود. توصیفات تابلوهای لیلا آن‌قدر گویاست که حتی بدون وارد کردن دیالوگ‌های بعدی -که به‌درستی مقتصدانه خرج شده- خواننده از چگونگی رابطه‌ی زوج داستان آگاه می‌شود. در نقاشی‌ها، انگیزه‌های لیلا از مهاجرتش ترسیم شده‌؛ انگیزه‌هایی که بیشتر از آنچه مهاجرت را مقصدی برای پرورش رؤیاهایش نشان دهد، مفری برای رهایی از بند زندگی‌اش تصویر می‌کند. شاید دختر افلیج علفزار که ازدور به خانه‌اش نگاه می‌کند، لیلاست که زمین‌گیر شده و کسی که افسار اسب را به دست گرفته، بند بسته‌شده به پای آزادی و رهایی اوست. مردی که در تابلوِ سزان خود را در اخبار و روزنامه‌ها، که متعلق به دنیایی خارج از این رابطه است غرق کرده، همان است که منفعلانه به هیچ‌چیز دست نمی‌زند و شاید مدت‌هاست مشارکتی برای گرمی بخشیدن به رابطه‌ی خانوادگی‌اش نداشته‌؛ مردی که سلیقه‌ی همسرش را در امور ساده‌ای از درست کردن چای تا داشتن سبک دلخواهش در نقاشی، قبول ندارد و به نظر می‌رسد خانه در تسخیر اوست. از میز بزرگی که فضای زیادی در خانه اشغال کرده در تقابل با میزی که تنها ادعا می‌شود متعلق به لیلاست -که آن هم در لحظه‌ی نمایشی داستان در سیطره‌ی اندام لمیده‌ی مرد قرار دارد- تا نقاشی لیلا که در کنار تخمه و جوراب و سایر چیزهای بی‌اهمیت روی میز در معرض آسیب کودک قرار گرفته، همه گواهی است بر این‌که لیلا به‌اندازه‌ی سهمی که از یک رابطه انتظار دارد، دیده نمی‌شود. او تلاش می‌کند فاصله‌ای را که بین آن‌ها به وجود آمده، با زبان تصویر به گوش فیروز برساند؛ اما مرد درگیر فرم است و مدت‌هاست از محتوا فاصله گرفته. او علایق لیلا را نمی‌بیند و او را به کپیه‌کاری فرنگی تشویق می‌کند. تضاد دنیای فیروز و لیلا همین‌جاست که به‌خوبی به نمایش گذاشته می‌شود: آن‌که سرِ ماندن دارد به نمادهای فرنگی فکر می‌کند و لیلایی که عزم رفتن دارد با کشیدن تابلوهای ایرانی دلبستگی به ریشه‌هایش را بیان می‌کند.
نویسنده در تمام داستان نشانه‌هایی از انفعال شخصیت مرد به دست می‌دهد. فیروز باآن‌که روشن است از رفتن لیلا شادمان نیست و نگرانی‌اش برای از دست دادن او خنده‌ی همیشگی‌اش را محو و لرزش دستانش را آشکار کرده -تاجایی‌که در پی آن است با ضبط کردن صدای لیلا، اندکی از او را برای روزهای تنهایی‌اش ذخیره کند- باز تلاشی برای حفظ لیلا نمی‌کند. شاید همین اضطراب طردشدگی ازطرف کسی که روزی سقف آرامشش را برای همیشه در کنار او تصور می‌کرده، سبب می‌شود وارونه‌وار بی‌خیالی‌اش را با تخمه شکستن، روزنامه خریدن و گفت‌وگو با دوستانش از پروژه‌های کاری نشان دهد و شکایتش را تنها با چند دیالوگ ساده در اعتراض به رفتن لیلا به نمایش بگذارد. بااین‌همه لیلا به‌خوبی می‌داند که اوست که برسرعهدش نمانده و شاید به‌انتقام آنچه در این رابطه بر او گذشته، دست به انفعال بزرگ‌تری زده‌: رفتن و فرار از تلاش بیشتر برای حفظ و بازسازی رابطه‌ای که در گذشته‌ی نه‌چندان‌دور با صمیمی‌ترین دوستش، فیروز، داشته‌. او حتی تاب مواجهه با این حقیقت را ندارد آن‌جا که آرزو می‌کند صدای ترانه‌ای که از بدعهدی و بی‌وفایی می‌خواند به گوش کسی نرسد. او بارها چمدان را وارسی می‌کند تا چیزی جا نمانده باشد و به‌خوبی می‌داند همه‌چیز در خانه سر جای خودش است جز او و رؤیاهایش که قرار است در کوله‌باری هنوز نیمه‌باز -که شاید تشویش و تردیدش را نشان می‌دهد- با خود به همراه ببرد. این لیلاست که باوجود آن‌که ازطریق دوستش فهمیده فرش قرمزی آن‌سوی پرچین در انتظارش نیست، حاضر نمی‌شود از رؤیاهایش بگذرد و به همین زندگی فعلی ادامه دهد.
پژواک عمل آن‌ها چون صدایی که در کوه بپیچد به خود آن‌ها بازمی‌گردد و آنچه در معرض فروپاشی است، رابطه‌ی آن‌هاست که چندی است به سردی گراییده. نه شیطنت بچه‌ها و نگاه کنجکاو نظاره‌گرشان و نه حتی طنز و طعنه‌ی رفقای قدیمی، به گرمی این رابطه کمکی نمی‌کند و نویسنده آگاهانه سردی فضای حاکم بر داستان را تا پایان نگه می‌دارد. نه فیروز دکمه‌ی ضبط را فشار می‌دهد تا بار عاطفی این رابطه را به دوش بکشد و تمنایش را برای حفظ لیلا نشان دهد و نه لیلا آن‌جا که می‌فهمد فیروز آمدنی نیست، از تردیدش برای رفتن یا تلاش برای همراه کردن فیروز حرفی می‌زند. شاید شی‌ئی که می‌افتد اما صدای شکستنش شنیده نمی‌شود نماد لیلاست که با بستن چمدان به تردیدهایش پایان می‌دهد و شاید فیروز، که از شکسته شدن غرور و به مخاطره انداختن آرامشش برای حفظ لیلا نمی‌گذرد. و همچنان چراغ‌های رابطه تاریک می‌ماند.

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, شب خداحافظی - جعفر مدرس صادقی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جعفر مدرس صادقی, جمع‌خوانی, داستان ایرانی, داستان کوتاه, شب خداحافظی, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد