نویسنده: سمیه لطفمحمدی
جمعخوانی داستان کوتاه «اصلاح سر»، نوشتهی رینگ لاردْنِر
«یه همکار سلمونی دارم.» رینگ لاردنر داستان «اصلاح سر» را با این جمله شروع میکند تا به خوانندهی داستانش بگوید روایت را از زبان یک آرایشگر خواهد شنید؛ آرایشگری که معتقد است در شهرش اگرچه نیویورک و شیکاگو نیست، به همه خوش میگذرد. او بلافاصله حرفش را با عبارت «البته نه از وقتی جیم کندال کشته شده»، تصحیح میکند. نویسنده هوشمندانه با این جمله نشان میدهد که روایت ماجرا از زبان آرایشگر ظاهر امر است و شخصیت اصلی داستان مردی بهنام جیم کندال است. ترفند روایت داستان از زبان شخصی دیگر و نه شخصیت اصلی داستان، هنرمندیای است که لارنر به خرج میدهد تا خواننده را با روایت درگیر کند و او را به تکاپوی ذهنی بیندازد؛ انگار او کاری میکند تا راوی و مخاطب در یک جاده کنار همدیگر شروع کنند به راه رفتن و کمکم از همدیگر دور شوند و هرکدام به هدفی متمایز برسند. نویسنده بهعمد این روش را برمیگزیند تا تضادی بین راوی و مخاطب ایجاد کند و خواننده را همراه خود نگه دارد.
آرایشگر معتقد است جیم آدم بامزهای بوده و خواننده خوشبینانه تصور میکند که حق با اوست، اما کمکم که ماجرا ادامه پیدا میکند، مخاطب متوجه میشود که در این زمینه با راوی ماجرا همعقیده نخواهد ماند. داستان درمورد جیم است که شوخیهایش شاید فقط بهنظر آرایشگر و خودش بامزه میآمده. او انسانها را به سخره میگرفته و بااینکه میتوانسته حدس بزند خوشمزگیهایش عواقب جدی درپی خواهند داشت، اما هرگز به دنبال نتیجهی عملش نمیرفته.
نویسنده بهگونهای حرفهای به شخصیتهای روایتش، بهویژه جیم میپردازد. لاردنر افراد را با زبان راوی وارد داستان میکند و از هرگونه مستقیمگویی یا توضیحی درمورد آنها میپرهیزد، اما ویژگیهایشان را به خوانندهاش نشان میدهد. بااینکه شخصیتهای زیادی به داستان پا میگذارند، اما همه میآیند تا از کنارهم قرار گرفتن آنها شخصیتپردازی جیم کامل شود. او همهی مسائل حتی اخراج خودش از کار را به شوخی میگرفته و تا جایی پیش رفته بوده که دختر موردعلاقهاش را هم به استهزا کشانده. شخصیت جیم آنقدر بهدردنخوری بوده که حتی دست از سر همسر و فرزندانش نیز برنمیداشته و برای اینکه بهخیال خودش از همسرش انتقام بگیرد، شخصیت فرزندانش را نیز خرد میکرده. راوی مرتب از جیم تعریف میکند و بهنظرش او ماهر و باذوق بوده، ولی خواننده دیگر میداند نباید به راوی اعتماد کند. هرچه داستان پیش میرود، مخاطب بیشتر دلش میخواهد که جیم در دام یکی از مسخرهبازیهایش افتاده باشد و در پایان با فهمیدن عاقبت ماجرای جیم خیالش راحت میشود.
لاردنر آرایشگر را تنها بهعنوان راوی سادهی ماجرا در داستان رها نمیکند، بلکه شخصیت او را نیز بهخوبی میسازد و میپردازد، او را از ابتدا طوری نشان میدهد که شیفتهی شخصیت جیم است و حتی تا پایان داستان هم این طرفداری را با جملهی «راسیراسی کلهای بود»، تأکید میکند. شخصیت آرایشگر راوی بیطرفی نیست و این مسئله نیز در ماهیت داستان تأثیر بهسزایی دارد. اگر نویسنده دچار این اشتباه میشد که دست خود را در داستان نشان دهد، آنوقت دیگر جیم کندالی در ذهن خواننده باقی نمیماند، تا بهواسطهی او وایتیِ آرایشگر نیز برای مخاطب ماندگار شود. این روش درست نویسنده است که خوانندهاش را به درون روایت میکشاند و سبب تغییر حس و توجه عمیق او به ماجرا میشود. وایتی آرایشگر ازلحاظ روانشناسی شخصیتی متناقض دارد. او آنقدر جیم را دوست دارد که از او یادگاری نگه داشته، هنوز از او تعریف میکند و قبولش دارد، اما در پایان معترف است که او خر شده و شاید بلایی که به سرش آمده حقش بوده.
از ابتدای داستان آرایشگر از همهی شخصیتها حرف میزند و درمورد همه، حتی جیم بدگویی میکند و حتی با گفتن جملهی «بهتر است پشت سر مردم بدگویی نکنم»، نهتنها خواننده را به خنده میاندازد، بلکه شخصیت خود را بهتر نمایان میکند. راوی بهنظر مشغول روایت ماجرا برای شخصی است که دارد سرش را اصلاح میکند، اما درواقعیت برای مخاطب قصهگویی میکند. زیرکی نویسنده اینجا نیز رخ مینمایاند وقتی همانندی ایجاد میکند بین پیراستن موی سر و اصلاح احساسات و ذهن مخاطب روایتش؛ بهشیوهای که با پایان داستان نهتنها موی سر شنوندهی صامت درون داستان، بلکه فکروذهن درون سر خوانندهی بیرون روایت هم پیرایش شده. لاردنر شخصیت سرکوبشدهای مثل جیم را به داستانش میآورد تا بهنوعی مثلث کارپمن را به خوانندهاش یادآوری کند. او بهاینوسیله به مخاطبش میفهماند که قربانی روزی و جایی به یک آزارگر تبدیل میشود. آنچه روزگاری او را آزرده، حالا در وجودش به نیروییای منفی بدل شده که میتواند افرادی را مورد حمله قرار دهد و حتی عواقب رفتارش نیز او را پشیمان و یا دچار عذابوجدان نکند.
نویسنده شخصیت دکتر را در مقابل جیم خلق میکند تا به خواننده امکان مقایسه نیز داده باشد. اما شاید بهنظر خواننده شخصیت محبوب روایت پال باشد که راوی او را خل خطاب میکند؛ پالی که درنهایت شهر را از وجود جیم بهظاهر انسان نجات میدهد. تضاد شخصیت پال ازنظر فهمیدگی در ظاهر و باطن با تضاد شخصیت جیم در زمینهی قربانی بودن و قربانی شدن هرچند قابلمقایسه نیست، اما این به دو بخش مغایر تقسیم شدن شخصیتها روشی است که لاردنر در شخصیتهایی چون جیم، پال و حتی آرایشگر به کار میبرد تا شخصیتپردازی غیرمستقیم و حرفهای خود را تکمیل کند. این نکته حتی در شخصیت دکتر نیز به چشم میخورد، چراکه او فردی درستکار است که درانتها بااینکه به واقعیت ماجرا پی میبرد، برای نجات پال تیراندازی را سهوی و ناغافل اعلام میکند. داستان «اصلاح سر» نهتنها ازلحاظ شخصیتپردازی نکات قابلتوجه زیادی دارد، بلکه از خیلی جنبهها ذهن مخاطب را درگیر میکند و میتواند قابلبررسی و درخورتعمق باشد.