نویسنده: آیلین هاشمنیا
جمعخوانی داستان کوتاه «اندوه»، نوشتهی آنتون چخوف
داستانهای غنایی بعد از قرن نوزدهم از داستانهای حماسی (داستانهایی که پیرنگ در آنها کانونی است) متمایز شدند. شاید بهترین نمونهی داستان غنایی «اندوه»ِ چخوف باشد. چخوف اساساً کار داستاننویس را القای نوعی احساس یا حالت ذهنی میداند؛ ازهمینرو در «اندوه» پیرنگ عامدانه کمرنگ شده و با تکصحنهای روبهروییم که در آن القای احساس و لحن جای پیرنگ پیچیده را گرفته. چخوف، موازی با شاخصههای داستان غنایی، از دیگرعناصر داستان کمک میگیرد تا حالت روحی انسان را که در این داستان غم و سوگواری ایوناست، بازنمایی کند.
یکی از تمهیدهایی که در داستان غنایی از آن استفاده میشود، ساختن فضای بیرونی یا اتمسفری است که همسو باشد با افکار یا وضعیت ذهنی شخصیت؛ که برای مثال در ابتدای داستان اینگونه آمده: «ایونا پوناپُف، درشکهچی، سراپا سفید است و بهصورت شبح درآمده است…» اینجا برای توصیف ایونا از کلمههای شبح و برف و سرما استفاده شده. حالت ذهنی او نیز بعد از مرگ پسرش همین است: شبحوار و سرد. همچنین این توصیفها در کنار برف و شبی قرار میگیرد که از نمادهای کهنالگوی مرگند. کمی پایینتر صحبت از عادتها میشود. ایونا ازسر عادت شلاق میزند و اسب ازسر عادت حرکت میکند؛ انگار در ذهن ایونا مرگ ازسر عادت شلاق زده و پسرش هم ازسر عادت تقدیر و بهقول خودش خواست خدا، مرده.
آشفتگی افکار پایوانا درطول داستان ازطریق حالت سایهگونهی مردم بازنمایی میشود: «همینکه حرکت میکنند، ایونا ازمیان انبوه ناپیدای مردم، که میآیند و میروند، صدایی میشنود»، «ایونا، مثل اینکه روی سوزن نشسته باشد، سرجایش جابهجا میشود، و مثل آدمی که سعی کند تعادلش را حفظ کند دستهایش را حرکت میدهد، و مثل کسی که دچار خفگی شده باشد با دهان باز به اطراف نگاه مینگرد»؛ از جمعیتی که انگار شبیه تودههایی روان هستند و رهگذرهایی که بهخاطر بیدقتی چپچپ نگاهش میکنند. و ایونا میماند و حالت خفگی و سرگشتگی میان جمعیت خیابان. مسافرهای دوم پیرمرد جوانهایی هستند که با صحبتهای مستانهشان کمی ایونا را شاد میکنند. او خیابانها را میبیند، به دشنامها بالبخند گوش میدهد و دقایقی احساس تنهایی از او دور میشود. به نظر میرسد ایونا با دیدن آنها به یاد پسرش افتاده. در این بخش روایت، ضربآهنگ متناسب با حالت ذهنی ایونا کمی تندتر میشود.
در قسمت دیگری از داستان، ایونا به جایی میرود که محل استراحت درشکهچیهاست. درشکهچی جوانی با تشنگی از خواب میپرد و دنبال آب میگردد. چخوف اینجا بهزیبایی نیاز ایونا به صحبت از مرگ و سوگواری را نشان میدهد. جوان بهسمت آب میرود و ایونا بهسمت جوان؛ انگار ایونا هم مثل او تشنه است و نیازش به التیام مثل احساس تشنگی او را آزار میدهد. اتاقی که متعلق به درشکهچیهاست داغ است. این داغ بودن را میتوان به احساس ایونا از مرگ پسرش تعمیم داد.
تمام داستان ضربآهنگی کند دارد و نوعی رخوت را نشان میدهد که زندگی ایونا را فرا گرفته. درنهایت داستان با پایانی آشناییزدایانه که از خصوصیات داستانهای غنایی هم هست، تمام میشود: پیرمرد که انسانی را نیافته، با اسبش از مرگ پسرش میگوید؛ مرگی که انسان هنوز نمیتواند آن را درک کند.