نویسنده: گلنار فتاحی
جمعخوانی داستان کوتاه «مهمان۱»، نوشتهی آلبر کامو۲
آلبر کامو پیش و بیش از هرچیز یک فیلسوف است. فلسفهاش را زیسته و از دریچهی آن بهدنیای اطراف و انسانها نگاه کرده؛ جهان داستانیاش نیز نمیتواند خارج از آن باشد. مسئلهی اصلی شخصیتها در داستانهای او درگیری درونی و بیرونی است. ما در شرایط متفاوت احساسات مختلفی را تجربه میکنیم که فقط بخشی از آنها فرصت بروز پیدا میکنند. گاهی این احساسات لحظهای، گذرا و بهاصطلاح هیجانی هستند. گاهی هم ریشهدارند و درطول زندگی و با توجه به موقعیت زمانی، مکانی و فرهنگی شکل گرفتهاند؛ اما درهرصورت ما را تحت فشار قرار میدهند. انسان موجودی اجتماعی است و ما همزمان که با روان خود در جدالیم، ناچار باید فشارهای اجتماعی و قوانین آن را نیز بپذیریم. قوانین را قانونگذارانی تصویب کردهاند که بهطورقطع آنها نیز زیر فشار شرایط و احساسات شخصیشان بودهاند. گویی نهتنها بازیچهی احساسات خود میشویم، که باید دربرابر احساسات انسانهای دیگر نیز پاسخگو باشیم. این یادداشت با نگاهی به داستان «مهمان» نوشتهی آلبر کامو تلاش دارد برداشتی از فلسفهی او داشته باشد.
آموزگار کسی است که به کودکان پیش از ورود به اجتماع آموزش میدهد؛ درواقع فرهنگ آن جامعه را شکل میدهد، درنتیجه بخش مهمی از احساسات فردی و اجتماعی را پایهریزی میکند. شخصیت اصلی داستان «مهمان» دارو نام دارد و آموزگار است. چیزی که سه روز پیش به کودکان الجزایر ــ مستعمرهی فرانسه در زمان روایت ــ آموزش داده و هنوز اثرش روی تخته باقی مانده، رودهای فرانسه است؛ رودهایی که در جای دیگری از دنیا به مصب خود میریزند، اما کشور استعمارگر یادگیری آنها را به کودکان آموزشوپرورش کشور دیگر تحمیل کرده.
بالدوچی، ژاندارم پیر، مرد عربی را آورده تا دارو او را فردا به کلانتری تحویل دهد. دارو با احساسات درونی خود دستوپنجه نرم میکند. بالدوچی و مرد عرب را با خوشبینی و بدبینی ارزیابی میکند. مرد عرب مرتکب قتل شده و بالدوچی باری را روی دوش دارو میاندازد که دارو نمیخواهد. او خود را میشناسد و زیر بار تحویل دادن مرد عرب نمیرود، اما مجبور به امضای رسید میشود. اسب تکان میخورد و مرغها از ترس بالوپر میزنند. برف انعکاس صدای پای رفتن بالدوچی را کم میکند. فشار بیرونی نهتنها پشت در که حالا مهمان خانهاش شده. بالدوچی سیزیفوار از کوه بالا میرود تا روزی دیگر عرب دیگری را بیاورد. وقتی دارو با مرد عرب تنها میماند، میترسد، هیجانزده میشود، از قاتل بودن او منزجر میشود، و اصول اخلاقی و انسانی درونش او را به چالش میکشند. آخر هم نمیتواند خود را راضی کند در حکمی که برای مرد عرب دادهاند و قرار است اجرا شود، سهیم باشد.
انسانها پیشینه و پسینهای دارند و دراینمیان بینهایت احساسات گوناگون. قتل را میتوان بزرگترین و شدیدترین تعرض یک انسان به انسانی دیگر شمرد. اما قاتل چه پیشینهای را از سر گذرانده، چه احساسات لحظهای و چه حسهای ریشهداری او را ازخودبیخود کرده و تا ارتکاب جنایت کشانده؟ قتل را میتوان در دو حالت صورتبندی کرد: حالت اول، در یک لحظه و از بدشانسی اتفاق افتاده. حالت دوم، با نقشهی قبلی و با برنامهریزی بوده. البته که باهم فرق دارند، اما هرکسی دلایل خودش را دارد، حتی اگر محکمهپسند نباشند. هیچکس نمیتواند خود را جای قاتل بگذارد، جای مقتول هم. هیچکس نمیتواند قطعی بگوید چه عواملی کسی را پیش برده و تا نقطهای رسانده که جان یک انسان دیگر را بگیرد. احکام و قوانین برای حفظ جامعه و امنیت آن تدوین شدهاند؛ جامعهای که خود فشاری روی تکتک افرادش میآورد و احساساتشان را بالاوپایین میکند.
قتل، چه با برنامه و نقشهی قبلی باشد چه بیبرنامه و تصادفی، حتی اگر در یک بازهی زمانی طولانی مقتول زجرکش بشود، درنهایت در یک لحظه اتفاق میافتد. قاتل ممکن است تا این لحظه یک انسان عادی بوده باشد که در زمان و جای نامناسبی قرار گرفته، یا یک شکنجهگر، اما درهرصورت از یک لحظه به بعد قاتل است. این لحظهی کوتاه سرنوشت دو نفر را از رویی به روی دیگر برمیگرداند. مقتول به جایی رفته که کسی نمیداند، اما تکلیفش در این جهان معلوم شده. قاتل چطور؟ اولین قاضیْ درون خودش است که دستبهکار میشود: احساسات؛ لحظهایها و ریشهدارها، هیئت منصفهای خستگیناپذیرند. حکمها و قوانین دادگاهها سرد و خشکند. اگر آدمها را با دمای حدودی سیوهفت درجه گرم و تر به حساب بیاوریم، تضادی این میان هست. زندگی اجتماعی انسان را ناچار میکند تن به سردی و خشکی دهد. دارو اما تسلیم نمیشود و از تحویل دادن مرد عرب خودداری میکند. او هنوز از زیر بار احساسات درونی خود و احکام قانونی شانه خالی نکرده که قبیلهی مرد عرب هم اضافه میشود. آنها نیز احساسات و باورهایی دارند که تا جایی که زورشان برسد از تحمیلشان به دیگران نمیگذرند.
انسان موجود اجتماعی، اما تنهاست که نه مجال تنها ماندن با خودش را دارد، نه تابوتحملش را. و دارو وجدان فردیای است که به دنبال فردیت خود میگردد، اما دنیا این فرصت را به او نمیدهد؛ تلاش سختی که در زندگی چهلوششسالهی آلبر کامو نیز میبینیم: شنا کردن برخلاف جهت رودهای خروشانی که میخواهند به مصبشان برسند.
۱. The Guest (French: L’Hôte, 1957).
۲. Albert Camus (1913-1960).