کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

من و پدرم در یک جبهه نیستیم

2 دسامبر 2023

نویسنده: سمیه لطف‌محمدی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «طویله‌سوزی1»، نوشته‌ی ویلیام فاکنر2


جمله‌ی آغازین داستان «طویله‌سوزی» همان‌گونه است که باید باشد. ویلیام فاکنر آن‌قدر اصولی داستان را شروع کرده که مخاطب را به ‌دنبال خود می‌کشاند: فروشگاهی که قاضی در آن نشسته و بوی پنیر می‌دهد. حالا خواننده می‌خواهد بداند که در این فروشگاه قرار است چه اتفاقی بیفتد.
فاکنر درادامه پسری را به روایتش وارد می‌کند که عقب فروشگاه شلوغ نشسته. حالت قوزکرده‌ی پسرک نشان می‌دهد او از چیزی رنج می‌برد. سپس از خوراکی‌هایی صحبت به میان می‌آید که به‌گفته‌ی فاکنر پسر نام آن‌ها را از شکمش می‌خواند. حالا دیگر مخاطب داستان خوب می‌داند پسر از طبقه‌ی فقیر است. احساسات گوناگونی به سراغ او آمده‌اند: ترس، نا امیدی و اندوهی کهنه. او با خودش تکرار می‌کند: «دشمن ما، دشمن خودمون، دشمن من، و بابام.» و سعی دارد به خودش بقبولاند در دادگاهی که برای پدرش برگزار شده، در جبهه‌ی پدر قرار دارد.
فاکنر پدری می‌آفریند که برای توصیفش از فلز و حلبی استفاده می‌کند. ابنر اسنوپس آن‌قدر سخت و خشن است که در هیچ‌جای داستان اندک‌ملاطفتی در برخوردش با خانواده دیده نمی‌شود؛ همان‌گونه بر اسب شلاق می‌زند که به صورت پسرش سیلی. او انتقام همه‌ی کمبودهایش را از طبقه‌ی ثروتمند می‌گیرد. با خانواده‌اش کولی‌وار حرکت می‌کند تا جایی کاری بیاید و اتراق کند. آن‌وقت بهانه‌ای می‌جوید تا انبار کارفرما را به آتش بکشد. فاکنر توصیف کوتاهی برای پدر به کار برده که اگر هیچ‌گونه شخصیت‌پردازی دیگری هم نمی‌کرد، کافی بود تا مخاطب به کنه شخصیت ابنر پی ببرد: «تنی که […] کوچک نمی‌نمود، انگار این تن به‌نوعی کوچکیِ شریرانه و آزمندانه‌ای رسیده بود که دربرابر هیچ‌چیزی کوچک نمی‌نمود.»
خانواده‌ی اسنوپس همه مطیع و تحت‌سلطه‌ی پدر هستند. او است که تعیین می‌کند مقصد بعدی کجا باشد. پدر است که همه‌چیز را پیش‌بینی و برنامه‌ریزی می‌کند. او حتی همسرش را که سعی دارد کوچک‌ترین مقاومتی درمقابلش داشته باشد، به دیوار می‌کوبد. نویسنده موقعیتی برای شخصیت داستانش می‌سازد تا بتواند عقده‌های خود را خالی کند، اما در کنار آن به‌خوبی نشان می‌دهد که جایی باید دیوار تکرار برخی چیزها فروبریزد.
ابنر به‌عمد با کفش‌هایش برروی فرش کارفرمای جدیدش، آقای ماژور می‌رود، چراکه معتقد است خانه‌ی بزرگ او از عرق سیاهان زیادی و حتی سفیدان ساخته شده. ماژور رفتاری تحقیرآمیز با ابنر اسنوپس دارد، اما عمل ابنر درطول روایت آن‌قدر شرارت‌بار است که اثرات رفتار ماژور را برای مخاطب خنثی می‌کند. خواننده حتی لحظه‌ای به این موضوع فکر نمی‌کند که ماژور چه رفتار ناشایستی دارد.
سارتی، پسرک داستان، در دوراهی‌ای گیر افتاده که برای او در هر دو طرفش اخلاق حکم‌فرماست؛ اما چه می‌شود که کفه‌ی صداقت سنگین‌تر از وفادای به پدر می‌شود؟ سارتی از همان ابتدای داستان که سعی دارد به‌زور با خود‌گویه بر ندای درونش غلبه کند، به کار پدر تردید پیدا کرده؛ شکی که قرار است دگرگونی بیافریند. پدر نیز انگار که منتظر چنین تغییری باشد، سعی می‌کند با تنبیه از وقوعش جلوگیری کند. اما بالأخره می‌رسد زمانی که باید تحول رخ دهد. حتی تحویل دادن سارتی به مادرش و تهدید او نمی‌تواند جلویش را بگیرد، چراکه وقت آن رسیده که پسر طغیان کند.
فضای داستان سرد و تیره است. هیچ نور و گرمی‌ای در روایت به چشم مخاطب نمی‌رسد. آتشی که گرمایش می‌تواند لذت‌بخش باشد نیز برای سوزاندن و خرابی استفاده می‌شود. سارتی با شنیدن صدای گلوله‌ای که به احتمال زیاد پدرش را برای همیشه از پای درآورده، به شجاعت او فکر می‌کند نه چیز دیگر. او فکر می‌کند پدرش شجاع بوده که به جنگ رفته، غافل از این موضوع که میدان جنگ نیز بهانه‌ای بوده برای خالی ‌کردن عقده‌ها و رفع کمبودهایش. بالأخره شب سپری می‌شود و سپیده از راه می‌رسد و چندی بعد خورشید بالا می‌آید. با این جمله‌ها گویی نویسنده می‌خواهد به مخاطبش بگوید که سردی و تیرگی فضای ناشی از رفتار اسنوپسِ پدر در داستانش با حرکت عصیانگرانه اسنوپسِ پسر کم‌کم رخت برمی‌بندد. نگاه نکردن پسر به پشت سرش ازیک‌طرف عدم تمایل او است برای برگشتن به گذشته‌ای که علیه آن شوریده و ازطرف‌دیگر نمادی است برای برنگشتن به‌سمت آنچه پدر انجام می‌داده.
فاکنر که الگوهای شخصیتی داستان‌هایش مشابه و در برخی موارد یکسان هستند، در «طویله‌سوزی» نیز با استفاده از آن‌ها داستانی خلق می‌کند تفکربرانگیز. مواجهه‌ی پدر و پسر در این داستان به پدرکشی می‌رسد، اما نه به دست پسر. پدر کشته نمی‌شود تا قدرتش به پسر برسد، بلکه کشته می‌شود تا قدرت مخربی که دارد گرفته شود.


1. Barn Burning (1939)
2. William Faulkner (1897-1962).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, طویله‌سوزی - ویلیام فاکنر, کارگاه داستان دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, طویله‌سوزی, کارگاه داستان‌نویسی, ویلیام فاکنر

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد