نویسنده: محمدرضا صالحی
جمعخوانی داستان کوتاه «مفتش اعظم۱»، نوشتهی فیودور داستایفسکی۲
قبل از مطرح کردن بحث اصلی یادداشت، که بررسی سه وسوسهی مسیح در داستان «مفتش اعظم» و بسط دادن آن به پرسشهایی فلسفی است، باید گفت که به دو دلیل بسیار مهم و تعیینکننده بهتر است فصل «مفتش اعظم» را از بافتار آن یعنی کل رمان «برادران کارامازوف» داستایفسکی جدا نکنیم و آن را داستان کوتاه مجزایی در نظر نگیریم.
دلیل اول: داستانی که شخصیت ایوان برای برادرش آلیوشا تعریف میکند بهتنهایی نمیتواند اندیشهی مستتر در کل متن را نمایندگی کند. اگر شخصیت مسیح ایوان (در داستان «مفتش اعظم») و گفتمان پروتستانی او تز و شخصیت مفتش و گفتمان کاتولیکی او آنتیتز باشد، آنگاه سنتزی در رمان وجود دارد که در شخصیت پدرزوسیما تجلی مییابد. تضارب آرای این سه شخصیت و گفتمان آنها (و نمودهای آنها در سایر شخصیتهای کل رمان) است که ساختار اساسی اندیشهی مستتر در متن را میسازد. این در حالی است که شخصیت پدرزوسیما و اندیشههای او بهکل در این داستان حضور ندارد و مخاطبها صرفاً با تز و آنتیتز روبهرو میشوند؛ بنابراین با جدا کردن این فصل از کل کتاب، اندیشهی مؤلف را ناقص کردهایم.
دلیل دوم: اگر این فصل را از کل کتاب جدا کنیم و آن را داستانی مستقل در نظر بگیریم، چندان نمیتوانیم دربارهی روایت قاب (یعنی قسمت مربوط به ایوان و آلیوشا) نظر بدهیم و باید تمام توجهمان را به روایت درونگذاریشده (یعنی داستانی که ایوان برای آلیوشا تعریف میکند) معطوف کنیم و توجهی به روایتگر و روایتشنوی بیرونی (ایوان و آلیوشا) نداشته باشیم؛ درحالیکه بسیار اهمیت دارد به این نکته توجه داشته باشیم که شخصیت ایوان است که دارد این داستان را در برههای خاص از زمان جهان رمان و نقطهای خاص از پیرنگ رمان، آنهم برای شخصیت آلیوشا تعریف میکند.
اساس روایی داستان «مفتش اعظم» را سه وسوسهی مسیح (در «انجیل») و حرفهایی که شخصیت مفتش اعظم دربارهی آن سه وسوسه با او میزند، تشکیل میدهد. داستایفسکی طوری به این سه وسوسه نگاه میکند و آن را سروشکل میدهد که درحقیقت تبدیل میشوند به سه پرسش عظیم و اساسی در فلسفهی غرب. در ادامهی یادداشت به این سه وسوسه/پرسش میپردازیم و سعی میکنیم مسائل مربوط به آنها را بیان کنیم.
وسوسهی اول: تبدیل سنگ به نان؛ پرسش درباب اقتصاد.
این وسوسهی شیطان (یا روح خردمند در گفتمان مفتش) درواقع دو سؤال اساسی را مطرح میکند که عبارتند از:
۱. آیا برای اینکه انسانی آزاد و اخلاقی باشیم، نیاز داریم که از لحاظ اقتصادی تأمین باشیم و نان داشته باشیم؟
۲. کدام نظام سیاسیـاجتماعی است که میتواند در بهترین حالت پیوند میان نانـآزادی و مناسبات آنها را تنظیم کند؟
چنانچه از متن داستان برمیآید، شخصیت مسیح ایوان معتقد است انسان میتواند بدون نان نیز آزاد و آزاده باشد و مادیات برای او نمیتواند جای معنویات را بگیرد. برای همین است که او به وسوسهی شیطان پاسخ نمیدهد. او درمقابل این وسوسه میگوید: «مکتوب است که انسان با نان فقط زیست نمیکند، بلکه با هر کلمهی خدا.» در گفتمان مسیح ایوان، انسان یکه و تنهاست و باید برای نگه داشتن آزادیاش حتی ریاضت بکشد. مفتش اعظم، برعکس مسیح ایوان، معتقد است که نان را باید در سایهی نظامی سیاسی که در آن مردم بردگانی بیش نیستند، تأمین کرد. او نگاهی شبهافلاطونی به قضیه دارد و معتقد به حکومت شاهفیلسوف است. در نگاه او انسان چون به اندازهی مسیح دارای قدرتی مأورایی نیست که بتواند ریاضت بکشد، باید قید آزادی را بزند تا بتواند نان به دست بیاورد.
وسوسهی دوم: پیشنهاد شیطان به مسیح برای قدرت زمینی درصورت پرستش او؛ پرسش درباب حکومت.
پاسخ مسیح به این وسوسهی چنین است: «ای شیطان، مکتوب است که خداوندخدای خود را پرستش کن و غیر او را عبادت مکن.» پرسش فلسفی اساسی مطرحشده در این وسوسه و سخنان مفتش، عبارت است از اینکه: یک فرد مسیحی تا چه اندازه باید در سایر مسیحیان مستحیل شود؟ و یک فرد مسیحی چقدر با بقیهی مسیحیان شریک است؟ طبیعتاً مسیح ایوان معتقد است که هر فرد مسیحی تکوتنها باید دربرابر خداوندش پاسخگو باشد، ولی مفتش اعظم بر رفتار گلهوار انسانها تأکید میورزد و میگوید: «این تمنا برای شرکت همگانی در پرستش، از روز ازل، درماندگی عمدهی هر انسانی است» و عملاً دیدگاه مسیح ایوان را ناشدنی میداند. مسیح ایوان مسیحیتش را با کسی شریک نمیشود و مطلقاً آزاد است و صرفاً به خداوندش پاسخگو است؛ در طرف مقابل، مفتش که آرمان دولت شدن کلیسا و نوعی حکومت جهانی را در سر میپروراند، تمام آزادی انسان را از او میگیرد و معتقد است انسان توانایی به دوش کشیدن بار سنگین آزادی را ندارد.
وسوسهی سوم: اورشلیم، سقوط از کنگره و آزمایش خداوند؛ پرسش درباب معجزه.
وقتی شیطان از مسیح میخواهد که خودش را در معرض مرگ قرار دهد تا خداوند او را نجات دهد، مسیح به او میگوید: «خداوندخدای خود را آزمایش نکن.» وسوسهی سوم این پرسش را مطرح میکند که آیا میتوان بدون دیدن معجزه ایمان آورد؟ مسیح ایوان، حتی در داستان خیالیاش، بهسادگی معجزه میکند، ولی مفتش اعظم میگوید که معجزه دیگر امکان ندارد و همین امر موجب سوق یافتن انسان بهسوی خرافات و جادو میشود. همین جاست که مفتش اعظم راز را درمییابد و میفهمد خدا وجود ندارد و او باید کار مسیح را اصلاح کند. هدف او از اصلاح کار مسیح و پیش بردن آن در جامعه این است که تعداد کثیری از ناآگاهان و مسکینان، و نهفقط تعدادی از برگزیدگان، بتوانند تا آخرین لحظهی عمرشان با اطمینانخاطر زندگی کنند. گفتنی است که سنتز این دو گفتمان، که گفتیم در شخصیت پدرزوسیما تجلی یافته، معجزه را قبول ندارد. او معتقد است که معجزه بهدلیل تعارضش با علم مدرن، نمیتواند حقیقی باشد و اگر مسیحیان به وقوع معجزه اصرار بورزند، مسیحیت نابود میشود.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
منابع یادداشت:
داستایفسکی، فیودور. ۱۳۹۷. برادران کارامازوف. ترجمهی احد علیقلیان. تهران: نشر مرکز.
ابراهیمی، زانیار. ۱۴۰۱. دلدادهی زمین؛ برادران کارامازوف بهروایت هیوبرت دریفوس. تهران: نشر هرمس.
گلشیری، احمد. ۱۴۰۰. داستان و نقد داستان. تهران: نشر نگاه.
۱. The Grand Inquisitor (1880).
۲. Fyodor Dostoevsky (1821-1881).