کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

یک سوارکار، یک قربانی

11 می 2024

نویسنده: نیما صالحی کرمانی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «برنده‌ی اسب گهواره‌ای1»، نوشته‌ی دی. اچ. لارنس2


«برنده‌ی اسب گهواره‌ای» مانند یک داستان ساده‌ی کودکانه شروع می‌شود اما تلنگری بزرگسالانه به دنیای مدرن ما می‌زتد. پل کودکی است که مانند تمام بچه‌های هم‌سن‌وسال خودش هم بازی‌های کودکانه و سؤال‌های کودکانه درباره‌ی دنیا دارد و مشتاق شناختن جهان اطرافش است و هم نسبت به حرف‌های بزرگسالان حساس. همه‌ی ما تجربه‌‌های مشابه‌ای در کودکی داریم، دعواهای خانوادگی و بحث‌هایی که اگر مدام در خانه تکرار شود، وارد جهان فکری ما و بازی‌های کودکانه‌مان می‌شوند. اگر دعوای پدرومادر سر جدایی باشد، عروسک‌های بچه‌ها ازهم طلاق می‌گیرند، اگر سر مادیات باشد، بازی‌های کودکانه هم سر به دست آوردن پول می‌شوند و…
خانواده‌ی پل از رفاهی نسبی برخوردار هستند و هیچ‌گاه حتی نزدیک به تجربه‌ی فقر را هم نداشته‌اند، اما چشم و هم‌چشمی مادر خانواده مانع لذت بردن آن‌ها از زندگی و شرایط موجود می‌شود؛ آفتی که گریبان‌گیر جوامع مدرن است، به‌خصوص دنیای مصرف‌گرای قبل از جنگ جهانی اول، دنیایی که لارنس این داستان را در آن نقل می‌کند. این چشم‌وهم‌چشمی حتی حس مادرانه او را تحت‌تأثیر قرار می‌دهد و حالا پل فکر می‌کند برای این‌که مورد توجه و محبت مادر واقع شود، باید برای خانواده پول (یا همان شانس) را به ارمغان بیاورد.‌ شانس در دنیای مادر هم‌معنی پول است و دیگر آن معنی معنوی و جادویی خود را از دست داده. پسر با تنها چیزی که در دسترسش است (وسیله‌ی بازی‌) باید به دنبال این شانس بتازد؛ و چه بهتر که این چیز اسب گهواره‌‌ای است؛ اسب گهواره‌ای که برق می‌زند و مدرن است، مانند دنیای جدیدی که به آن می‌تازد. پل سوار بر آن اسب تنهاتر و منزوی‌تر و از جهان اطرافش جدا می‌شود و حتی بعدتر اسب را به اتاقش می‌برد‌. اسب گهواره‌ای وسیله‌ای است منزوی‌کننده، تک‌رو و درعین‌حال وسیله‌ای که هرچقدر روی آن تاخت‌وتاز کنی به مقصدی نخواهی رسید؛ همان‌طورکه انسان مدرن در جست‌وجو برای رفع طمع خودش که روز‌به‌روز بیشتر می‌شود درجا می‌زند. انگار نه این اسب‌ها بلکه آدم‌ها هستند که برای برنده شدن و سبقت از یکدیگر در میدان مسابقه می‌تازند.
هرچه پل بیشتر وارد این دنیای جدید می‌شود، دنیایی که بزرگ‌سالان به دنبال پول می‌تازند، بیشتر معصومیت خود را از دست می‌دهد. دایی پل، آسکر، نماینده‌ی مردمی است که فقط به دنبال کسب منفعت و مال‌اندوزی به‌وسیله‌ی استفاده از دیگرانند، برعکس باست با این‌که یک غریبه است، کمکش به پل نوعی احساس هم‌دردی و درک نیز دارد. برای پل نیز دیگر فقط برنده شدن مهم است، تلاشی بیمارگونه که حتی نتیجه و کسب پول بیشتر راحتی خیالی برایش به همراه نمی‌آورد. او یکی از اعضای همین جامعه شده، کسانی که در تلاش برای سبقت گرفتن از یکدیگر مسخ شده‌اند. اما اسب گهواره‌ای تاب تحمل آمال او را ندارد. او هرچه بیشتر می‌تازد به تباهی و نابودی خود نزدیک‌تر می‌شود. شاید پایان داستان مرثیه‌ای است برای از دست رفتن بچگی و معصومیت او و نه جسمش؛ نابودی‌ای که از جنس مسیح است. او مسیح‌وار به آغوش تباهی و مرگ می‌رود تا خوشبختی (شانس) را برای خانه‌ای که پیوسته از آن زمزمه‌های آزاردهنده شنیده می‌شود به دست بیاورد.
روایت اسب گهواره‌ای لارنس مرا سخت به یاد رزباد در «همشهری کین» می‌اندازد؛ جایی‌که کودکی کین درست از روی سورتمه‌ی دوران کودکی‌اش به جهان مضطرب بزرگ‌سالانه پرتاب می‌شود. رزباد نمادی از معصومیت ازدست‌رفته‌ی کین و اشتیاق او برای یک زمان ساده‌تر و شادتر در دوران کودکی‌اش است. لارنس هم در داستان «برنده‌ی اسب گهواره‌ای» یک وسیله‌ی بازی کودکانه را تبدیل به شرارتی جنون‌آمیز کرده که کودکی و معصومیت پل را می‌گیرد؛ اسبی که نامی ندارد، بی‌ریشه است، و به‌اقتضای زمانه نام می‌گیرد و اسم رمز برنده شدن می‌شود؛ مانند دنیایی که در هر لحظه مردمانش به دنبال خلق یک اسم رمز و میان‌بر برای بردن بازی هستند، یک روز بازار بورس و روز دیگر ارز دیجیتال؛ رقابتی که هیچ‌وقت پایان نمی‌گیرد و مسیر تاخت‌وتازی که انتهایی ندارد و فقط سوارکارانش را به زمین می‌اندازد و جایگزین می‌کند. و چه غم‌انگیز اگر بچه‌های‌مان را خواسته یا ناخواسته از جهان کودکی‌شان جدا کنیم و ذهن پاک‌شان را به این منجلاب بکشانیم. لارنس در بسیاری از داستان‌هایش جامعه‌شناسی تمام‌قد است و در این‌جا نیز هنوز داستانش برای عصر ما صادق، و گواه این است که نباید با اسب گهواره‌ای به دنبال شانس بتازیم و زیستن توأم با آرامش را فدای جنون و طمع مدرن کنیم.


1. The Rocking-Horse Winner (1926).
2. Sherwood Anderson (1885-1930).

گروه‌ها: اخبار, برنده‌ی اسب گهواره‌ای - دی. اچ. لارنس, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: برنده‌ی اسب گهواره‌ای, جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, دی. اچ. لارنس, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد