کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

مردگان زنده‌نما

8 ژوئن 2024

نویسنده: سمیه لطف‌محمدی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «مردگان1»، نوشته‌ی جیمز جویس2


داستان «مردگان» روایت انسان‌های به‌ظاهرزنده است که در آن جیمز جویس، گابریل کانروی را به نمایندگی از آن‌ها برمی‌گزیند؛ داستان‌ آدم‌هایی که وجه مشهودشان زیستن است، اما در واقعیت آن‌چنان‌که باید زندگی نمی‌کنند. شاید از خود بپرسید چرا نویسنده‌ای مانند جویس داستان خود را با شرح مفصل مهمانی‌ شروع می‌کند و از شخصیت‌هایی سخن به میان می‌آورد که می‌توانند در داستان حضور نداشته باشند. باطن ماجرا این است که این شخصیت‌ها می‌آیند تا طبقه‌ای را توصیف کنند که گابریل یکی از آن‌هاست؛ درواقع نماینده‌ای شاخص و تمام‌عیار از جماعت مردگان زنده‌نما. آن‌ها باید حضور داشته باشند تا به شخصیت‌پردازی شخصیت اصلی داستان یاری ‌رسانند. نویسنده آدم‌های اطراف را به تصویر می‌کشد تا درادامه بتواند تفاوت دنیاها را بسازد. او آنچه را که آن‌ها به آن مشغول هستند نشان می‌دهد برای نمایاندن تفاوت جهان افرادی مثل مایکل و گرتا با آن‌‌ها.
جشنی برپاست که میزبان‌ها و مهمان‌هایش همه از یک قماشند. مهمانی در خانه‌ی خاله‌های گابریل برپاست: دو زن میان‌سال که همراه دختر خواهرشان سعی دارند مراسم به‌نحو احسن برگزار شود و از همه‌ی مهمانان استقبال خوبی به عمل آید. آن‌ها مرتب سراغ گابریل را می‌گیرند تا خواننده دریابد شخصی باید باشد که حضورش تأثیرگذار است. گابریل همراه همسرش گرتا وارد می‌شود؛ بانویی که خواننده از همان لحظه‌ی اول متوجه وجه تمایز او با دیگرافرادی که در آن خانه حضور دارند می‌شود. گذشته از محتوای عمیق داستان «مردگان»، تصویر‌سازی و شخصیت‌پردازی به‌عنوان پایه‌های داستان‌نویسی حرف اول را می‌زنند. جویس آن‌قدر فضا را خوب می‌سازد که خواننده فکر می‌کند در آن خانه حضور دارد و او هم به مهمانی دعوت شده.
نویسنده به تعریف کردن شخصیت‌ها می‌پردازد نه تخریب ‌‌آن‌ها. او از‌ گابریل شخصیتی خاکستری می‌سازد و نه‌تنها خودش شخصیت داستانش را قضاوت نمی‌کند بلکه نمی‌گذارد خواننده‌ی روایتش هم به قضاوت او بنشیند. و به‌عمد درطول مهمانی صفت‌‌ها‌ی مثبت و خوب گابریل کانروی را نیز به او نشان می‌دهد. گابریل سخنران خوبی است و بامهربانی با اطرافیانش رفتار می‌کند، اما اعتماد‌به‌نفس کافی ندارد. زمانی که لی‌لی، خدمتکار خانه، جمله‌ای بی‌‌هوا در توصیف شرایطش می‌گوید، گابریل در ذهنش آن جمله را به خود نسبت می‌دهد. هنگامی که بحثی با یکی از خانم‌های مهمان رخ می‌دهد، او توانایی پاسخ به‌شیوه‌ای را که دلش می‌خواهد ندارد. زمانی که مهمانی تمام می‌‍شود، گابریل به فکر رفع نیاز جنسی خود است، اما همسرش ازلحاظ روحی درگیر رابطه‌ی عاطفی با مرد جوانی است که خیلی سال پیشتر می‌شناخته و حالا در ذهنش زنده شده.
چشم‌های جوان در شب آخری که گرتا او را دیده بوده همچنان در خاطرش هستند. درواقع جویس نشان می‌دهد که جوان باوجود این‌که سال‌‌ها پیش مرده بیش از گابریل که مدت طولانی‌ای است که در کنار گرتا حضور فیزیکی دارد در خاطر زن زنده مانده. رابطه‌ی گرتا و جوان روحی است، درحالی‌که ارتباط او با همسرش بیشتر جنبه‌ی جسمی دارد. گابریل به عشق جوانی مرده حسادت می‌کند، چراکه خود هرگز در زندگی چنین عاشق نبوده. نقطه‌ی تغییر همین‌جا اتفاق می‌افتد؛ انگار که گابریل از خوابی که در زندگی به آن دچار بوده بیدار می‌شود. او به مرگ اطرافیان و سپس مرگ خودش می‌اندیشد و با خود می‌گوید وقتی سرانجام مرگ است چه بهتر که عاشقانه بمیرد. جویس به‌نوعی گابریل و مایکل را مقابل هم قرار می‌دهد. او نظراتش را به خواننده تحمیل نمی‌کند، بلکه شخصیت اصلی روایتش را طوری به تفکر وامی‌دارد که خواننده نیز همراه او بیندیشد و به نتیجه‌ای که جویس تمایل دارد برسد. مایکل فیوری آن‌قدر در ضمیر گرتا زنده و مجسم است که او بعد از این‌همه سال برای جوانک غصه می‌خورد. دلیلش چه می‌تواند باشد جز عشقی که آن لحظات آخر در چشم‌هایش دیده؟ نویسنده به جوانی که در هفده‌سالگی مرده توانایی می‌دهد تا شخصیت داستانش را حالا، سال‌‌ها بعد، به فکر فروبرد و دگرگون کند. گابریل در یک لحظه متوجه می‌شود که در چه زندگی‌ای دارد دست‌وپا می‌زند.
جویس بدون ذره‌ای قضاوتگری شخصیت‌هایی می‌سازد و می‌پردازد از جنسی که باید باشند. او نه خود در مسند داوری می‌نشیند یا برای شخصیت‌هایش دلسوزی می‌کند و نه خواننده را در چنین شرایطی قرار می‌دهد. تنها در گوشه‌ای می‌ایستد و آرام‌آرام داستانش را تعریف می‌کند؛ روایتی که علی‌رغم طولانی بودن، همراهی خواننده را با خود دارد. در پایان روایت اگرچه گابریل بی‌حال می‌شود و درحال به خواب‌ رفتن است، اما درواقع او پیش از این از خوابی بیدار شده که سال‌ها در آن بوده. اشک‌هایی که بر چشم‌های گابریل می‌نشیند نشانه‌ی درکی است که از احساس زن پیدا می‌کند. او که در ابتدای داستان از برف ‌می‌گریخت، حالا دلش با برف نرم‌تر شده. با تحولی که درون گابریل رخ داده، او حالا با دید دیگری به دنیا نگاه ‌می‌کند؛ نمونه‌اش همین که او را درحال گوش‌ دادن به صدای هبوط برفی می‌بینیم که بر همه‌ی زندگان و مردگان می‌بارد.


1. The Dead (1914).
2. James Joyce (1882-1941).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, مردگان - جیمز جویس دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, جیمز جویس, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, مردگان

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد