کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

هرگز نمیرد آن‌که دلش زنده شد به عشق

8 ژوئن 2024

نویسنده: الهه روحی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «مردگان1»، نوشته‌ی جیمز جویس2


«مردگان» داستانی است از عشق و عادت و برای ما از تفاوت زنده ماندن یا زندگی را زیستن می‌گوید. جیمز جویس در این داستان که آخرین و طولانی‌ترین داستان مجموعه‌ی «دوبلینی‌ها» است، به زندگی طبقه‌ی متوسط و پایین جامعه‌ی ایرلند می‌پردازد. او با هنرمندی تصاویر متفاوت را کنار هم می‌چیند و خواننده را همراه مهمان‌ها به جشن کریسمس خواهران مورکان دعوت می‌کند؛ جشنی که از سی سال پیش هر سال با شکوه خاصی برگزار می‌شود، یعنی از زمانی‌که این دو خواهر طبقه‌ی بالای خانه‌ی آقای فول‌هام را اجاره کرده‌اند. با‌این‌که بخش زیادی از داستان صرف پرداختن به جزئیات مهمانی می‌شود، ولی آن‌ چیزی که درآخر جویس می‌خواهد به ما بگوید تنها خاطره‌ای از مهمانی شب کریسمس نیست؛ بلکه تجلی یا اپیفنی‌ای است که برای شخصیت گابریل کانروی، خواهرزاده‌ی عزیز میس‌کیت و میس‌جولیا رخ می‌دهد.
در پایان مهمانی گابریل داستانی تعریف می‌کند؛ خاطره‌ای از پدربزرگ فقیدش پاتریک مورکان و اسبش جانی. پاتریک کارخانه‌ی سر‌یشم‌پزی یا نشاسته‌گیری داشته و اسبی که آسیاب را می‌چرخانده. روزی نجیب‌زاده‌ی پیر به این فکر می‌افتد که برای سان دیدن، سواره وارد پارک شود. او شال‌و‌کلاه می‌کند، بهترین یقه‌ی آهارش را می‌بندد، سوار جانی می‌شود و با جبروت تمام به پارک می‌رود. اما قسمت غم‌انگیز ماجرا این است که در پارک اسب طبق عادت همان کار قدیم خود را انجام می‌دهد و دور مجسمه‌ی شاه‌بیلی می‌چرخد. اسب نمی‌تواند از محیط پارک لذت ببرد، نمی‌تواند سان برود، چون اسیر عادت است. گابریل این خاطره را با لحن طنز و تقلید کردن حرکت اسب به پایان می‌برد و شلیک خنده‌ی افراد حاضر در سرسرا می‌پیچد، غافل از این‌که خودشان هم تفاوت چندانی با اسب ندارند؛ مگر نه این‌که آن‌ها هم اسیر عادتند. آن‌ها ازسر عادت هر سال در این مهمانی شرکت می‌کنند. گابریل طبق روال هر سال سخنرانی می‌کند. مثل همیشه تقسیم غاز سر میز شام بر عهده‌ی او است. همیشه منتظر هستند فِردی مالینز دیر و با حال خراب بیایید؛ گویا چرخه‌ای باید تکرار شود، بدون هیچ شوقی و فقط ازسر عادت و آنچه ازسر عادت انجام شود ملال می‌آورد و روزمرگی.
«مردگان» داستان همین‌ آدم‌هاست؛ آدم‌هایی که آن‌قدر گرفتار عادت شده‌اند که فراموش کرده‌اند باید ثانیه‌ثانیه زندگی را زیست. آن‌ها ‌می‌دانند جایی از کار می‌لنگد، ولی به‌جای حل مشکل به دروغ پناه می‌برند. به خودشان و دیگران دروغ می‌گویند که از جشن لذت می‌برند. گابریل در سخنرانی‌اش از خاله‌ها برای این جشن باشکوه تشکر می‌کند و آن‌ها را الهه‌های یونانی می‌نامد، در‌حالی‌که در اعماق قلبش معتقد است که آن‌ها دو پیرزن‌ نادان هستند. وقتی مری‌جین شروع به نواختن پیانو می‌کند، چهار جوانی که توی درگاه ایستاده‌اند آهسته اتاق را ترک می‌کنند، ولی بعد از پایان موسیقی سر‌و‌کله‌شان پیدا می‌شود و از همه محکم‌تر دست می‌زنند.
با‌این‌که خود مهمانی به‌اندازه‌ی کافی به ما درس می‌دهد، ولی هنوز کار جویس با ما تمام نشده. او دست ما را می‌گیرد و ما را با گابریل و همسرش همراه می‌کند تا باهم به اتاق هتلی برویم که آن‌ها برای آن‌ شب کرایه کرده‌اند. گرتا همسر گابریل شخصیت دوست‌داشتنی داستان است. اوست که به شوخی‌های خاله‌ها می‌خندد. بادقت به آهنگ دختر آگریمی گوش می‌دهد و به‌جای نگرانی برای کودکانش که به بِسی سپرده می‌گوید: «یک شب که هزار شب نمی‌شود.» گرتا می‌داند که باید در لحظه زندگی کند. او این نگاهش به زندگی را مدیون جوانی است به‌نام مایکل فیوری که وقتی فقط هفده سالش بوده صادقانه جانش را بر سر عشق داده. مایکل با تمام وجود عاشق بوده و وقتی ‌فهمیده بوده گرتا قصد دارد به دوبلین برود، بدون توجه به بارانی که می‌باریده به دیدن معشوقه‌اش آمده بوده. همین کار حال او را بدتر کرده و درنهایت از پا درش آورده.
مایکل مرده اما تا روزی که نفس می‌کشیده از لحظه‌لحظه‌ی زندگی‌اش استفاده می‌کرده و همین بزرگ‌ترین تفاوتش با مهمان‌های شب کریسمسی است که جمع شدن و جشن‌شان هم ازسر عادت است. مایکل فکر گابریل را به خودش مشغول می‌کند. گابریل هیچ‌گاه بی‌محابا زندگی نکرده. او روی کفش‌هایش گالش می‌پوشد و برای شب اقامت در گرشام ازقبل اتاق کرایه می‌کند. اما می‌دانید؟ مرگ ناگزیر است و حیف است که زندگی را دست‌نخورده برایش باقی بگذاریم. از این فرصت استفاده کنیم و از زندگی با تمام وجود لذت ببریم: «سرانجام همه می‌میرند و چه بهتر که آدم شجاعانه، در سایه‌ی شکوه شورواشتیاق، از جهان برود تا این‌که با خاطری پریشان، بر اثر گذشت زمان، رنگ ببازد و پژمرده شود.»


1. The Dead (1914).
2. James Joyce (1882-1941).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان, مردگان - جیمز جویس دسته‌‌ها: جمع‌خوانی, جیمز جویس, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, مردگان

تازه ها

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

یک روز فشرده

مردی در آستانه‌ی فصلی سبز

دلبستگی و رنج

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد