سلام آقای حسینیزاد عزیز
وقت به خیر. چه خوب که بالأخره در نمایشگاه کتاب امسال چشممان به دو کتاب تازه از شما روشن شد. «ویروس» را که تا از مصلا برسم خانه، خواندم. و چقدر از بازیگوشی ذهن و ظرافت زبان آلبرت اوسترمایر و -مثل همیشه- ترجمه دقیق شما لذت بردم. این هم هست البته که این کتابهای جیبی نیلا کتابهای خوشدستی هستند و آدم وقتی دست میگیرد و میخواند، احساس میکند دارد باهاشان عشقبازی میکند. بعضی جاهای کتاب مانده توی سرم و تصویرسازیهای نابش رهایم نمیکند؛ مثل آن بخشی که میگفت: «مادرم مدام سردرد داشت. فکر میکنم بعد مرگش به جای این که توی قبر بخوابه، توی سر من خوابید و از همون زمان مدام میکوبه به شقیقههام. تشک و لحاف رو باد میده. آوازش رو ول میده توی گوشم. تاج گلهایی که پرت کردیم توی قبرش، به گردنش آویزونن و توی مغزم میپوسن…» «موبایل» اینگو شولتسه را هنوز نخواندهام البته. به همین زودیها آن را هم خواهم خواند.
یادش به خیر. سال پیش همین روزها بود که همراه همسرم در خانه ادبیات برلین شما را دیدیم و در آن عصر درخشان بهاری بهمان خبر دادید که به عنوان یکی از سه نفر برگزیده انیستیتو گوته در سال ۲۰۱۳ انتخاب شدهاید و قرار است اواخر آگوست در وایمار مدال گوته را دریافت کنید. از همان روز تا امروز -گیریم نه مدام، اما هرازگاه- به این فکر میکنم -و یک بار هم در همین روزنامه نوشتم- که چقدر ساده آلمانیها گوی سبقت را از ما ربودند و کاری را که ما باید در ایران میکردیم، آنها کردند. هرچه باشد ما در ایران نظام ترجمه نداریم و مترجمانمان معمولا به فراخور حال و زمانه و بازار و جریانهای روز و جوایز معتبر بینالمللی دست به ترجمه میزنند. و اصلا به همین دلیل است که مترجمهای جریانساز در ایران همیشه کم داشتهایم و روزبهروز هم تعدادشان دارد کمتر و کمتر میشود. و باز به همین دلیل است که بعضی نویسندههای نهچندان مهم غربی در ایران ما جای نویسندههای طراز اول جا زده میشوند. و باز به همین دلیل است که آثار بعضی نویسندههای قدیمیتر بارها و بارها توسط مترجمان مختلف ترجمه میشوند و از آثار بسیاری از نویسندههای متاخرتر در بازار ادبیات داستانی ایران کمتر خبری هست. ما به مترجمان دقیق و بهروزی مثل شما خیلی نیاز داریم، و خب ایران است دیگر، تا وقتی یک نفر بیسروصدا کارش را میکند، کسی حواسش نیست که این کار ِ آهسته و پیوسته چقدر ارزشمند میتواند باشد. از همان روز عصرِ خانه ادبیات برلین تا امروز هر وقت به اتفاق گوته فکر میکنم، احساسی دوگانه دارم: شادی بابت افتخاری که نصیب ادبیات داستانی ایران شد و اندوه بابت قدرناشناسیِ کمکمک آزاردهنده ما ایرانیها نسبت به هموطنانمان. راستی دوستی در فیسبوک مطلب بامزهای درباره این دو کتاب جدیدتان نوشته بود. نمیدانم دیدید یا نه. نوشته بود: «باشد که «موبایل»مان گرفتار «ویروس» نشود فقط.»
میدانم این روزها در سفر هستید. سفرتان بیخطر و سرتان سلامت.
بیست و نهم اردیبهشت هزار و سیصد و نود و سه