کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

ردپای شوپنهاور در «تصادف قطار»

17 آگوست 2024

نویسنده: نرجس ضیاءالملکی
جمع‌خوانی داستان کوتاه «تصادف قطار1»، نوشته‌ی توماس مان2


داستان «تصادف قطار» داستان نویسنده‌ای است که به دعوت دوستان خود می‌خواهد راهی درِسدِن شود. نویسنده با بلیت واگن درجه‌یک و چمدانی که حاوی دست‌نوشته‌هایش است وارد ایستگاه مرکزی مونیخ می‌شود. او برای این سفر بسیار هیجان دارد و از این‌که قرار است سفر را در واگن درجه‌یک سپری کند خوشحال است. او سوار قطار می‌شود، پشت پنجره‌ی واگن قطار می‌ایستد، به سیگار شبانگاهی خود پک می‌زند و شروع می‌کند به توصیف و معنی‌دهی آدم‌هایی که در ایستگاه می‌بیند: نگهبان با سبیل پرپشتش که «امنیت است، اقتدار است، پدر ماست و دولت است»، پیرزنی با مانتوی نخ‌نما و مرد نجیب‌زاده‌ای با مچ‌پیچی به پا که «بی‌شک خونی پاک در رگ‌هایش جاری است» و سگی بسیار عضلانی و زیبا همراهش دارد. قطار حرکت می‌کند. نویسنده با نوعی حسرت رفتار نجیب‌زاده را زیر نظر دارد. ازنظر او نجیب‌زاده «با تکیه بر حقوقی که با گذشت زمان به‌عنوان آدمی بانفوذ کسب کرده»، به خودش اجازه می‌دهد رفتاری متفاوت از مردم عادی در پیش بگیرد.
قطار در تاریکی هوا، جایی نزدیک به ایستگاهی کوچک تصادف می‌کند و این‌جا شروع ماجراست. همه‌ی آدم‌هایی که نویسنده تا این‌جا برای‌مان به تصویر کشیده، دچار وحشت می‌شوند و آن تصویرِ قبل‌ازحادثه مخدوش می‌شود: نگهبانی که «خودِ اقتدار» بود لنگ‌لنگان وارد می‌شود، آن‌یکی حالت رسمی را کنار می‌گذارد و زبانش باز می‌شود، دیگری دستورهایی می‌دهد که بقیه به آن اعتنایی نمی‌کنند چون کلاهی ندارد. وحشت باعث می‌شود پرده‌ها بیفتند. حالا همه خود واقعی‌شان شده‌اند. قهرمان داستان لوکوموتیوران است که هیچ‌کسی او را ندیده. درنهایت همه‌ی مسافرها در واگن درجه‌یک کنار یکدیگر می‌نشینند تا به مقصد برسند. ردپای فلسفه‌ی شوپنهاور ــ جهان هم‌چون اراده و تصور ــ در این نوشته از توماس مان دیده می‌شود. ازنظر شوپنهاور نیروی محرکه‌ی هستی همان اراده‌ای است که در طبیعت وجود دارد و انسان جزئی از طبیعت است. انسان به‌واسطه‌ی تجربه‌ی درونی می‌تواند به‌گونه‌ای خاص از ساحت پدیدارها (Phenomena) عبور کند و به درکی از اراده دست یابد.
توماس مان قطار را به‌عنوان محل وقوع داستان انتخاب می‌کند. قطار به‌مثابه‌ همان اراده است، چراکه لوکوموتیوی دارد که نیروی محرکه‌ی لازم برای حرکت پیوسته را تأمین می‌کند. ازطرف‌‌دیگر قطار درک ما از زمان و مکان را مدام مخدوش می‌کند. به‌همین دلیل است که شخصیت اصلی داستان لوکوموتیوران را توصیف نمی‌کند. او در هیچ ظرف شناختی‌ای قرار نمی‌گیرد. دسترسی به او از ساحت پدیدارها میسر نمی‌شود. شوپنهاور می‌گوید: «جهان تصور من است»؛ به ‌این ‌معنی که شناخت ما از جهان به‌نحوی خاص و در محدوده‌ای خاص که منطبق با واقعیت ذاتی جهان نیست، ادراک می‌شود. آنچه پدیدارها را از یکدیگر متمایز می‌کند، تفاوت‌شان در زمان و مکان و برمبنای اصل علیت است. ما در داستان شخصیت‌ها و جایگاه‌های اجتماعی آن‌ها را ازطریق پدیدارها می‌شناسیم. شخصیت اصلی داستان با دیدن سبیل‌های نگهبان و لحن تند او دربرابر پیرزن به درکی از شخصیت نگهبان می‌رسد که نشان‌دهنده‌ی اقتدار او است، اما واقعیت آن نگهبان همان است که بعد از تصادف بر ما آشکار می‌شود. این همان شناخت انسان در ساحت پدیدارها و تصور او از جهان است. درواقع انسان برای درک هستی به هستی معنی‌ای ذهنی می‌بخشد که جدای از خود هستی است.
ازنظر شوپنهاور انسان تنهاست. او که آگاه به تنهایی خود است، از تنهایی وحشت دارد، بنابراین به جمع می‌پیوندد تا بقایش را تضمین کند. وحشت انسان را به نیروی اراده نزدیک می‌کند. اراده‌ی کل عاری از تعدد و تکثر است و هستی که انسا‌ن‌ها هم از آن متمایز نیستند، در ذات دارای وحدت. این‌جاست که پس از تصادف قطار، مسافرهای واگن درجه‌یک و درجه‌دو همگی کنار هم قرار می‌گیرند؛ نجیب‌زاده، نویسنده، پیرزن با مانتوی نخ‌نما و دیگران.
زندگی انسان میان دو قطب نوسان می‌کند: ازیک‌سو رنج روحی، ازسوی‌دیگر ملال و بی‌حوصلگی. نویسنده ازیک‌طرف‌‌ به نجیب‌زاده‌ای غبطه می‌خورد که می‌تواند از واژه‌ی خوک که ورد زبان اشراف است برای صحبت با دیگری استفاده کند و ازطرف‌‌دیگر از این‌که توانسته در واگن درجه‌یک بنشیند و به سیگارش پک بزند حس شادی و لذت دارد. در آخر داستان هم پیرزنی که روی صندلی مخملی واگن درجه‌یک می‌نشیند احساس شادی می‌کند و خدا را شکر می‌گوید.
انسان برای رهایی از رنج و رسیدن به شادی و سعادت مدام درحال معنی‌دهی به جهان عینی است. او بدون توجه به آنچه در درون خود دارد، شادی و سعادت را در ثروت و لذت خلاصه می‌کند. به‌زعم شوپنهاور تنها راه تسلی انسان و رهایی او از رنج، کوشش برای شناخت درون و جهان بیرون از راه هنر است؛ به‌همین دلیل راوی داستان یک نویسنده است. نویسنده نگران است که نکند یادداشت‌هایش از بین رفته باشد، اما توماس مان به ما نشان می‌دهد که نویسنده می‌تواند بار دیگر جهان را تصور کند. او با خود می‌گوید: «از روح خود جویا شدم و پی بردم که همه‌چیز را باید از ابتدا آغاز کنم؛ آری، با صبر حیوانی، با سماجت جانداری ابتدایی که محصول عجیب و پیچیده‌اش، محصول نبوغ و صنعت کوچکش از میان رفته‌. پس از یک لحظه سردرگمی گفتم “باید این کار را از سر بگیرم و شاید این‌ بار آسان‌تر به انجام برسد”»: نویسنده که مجهز به ابزار هنر است، فرصت این را دارد که از تصادف‌های دیگر جان به در برد.


1. Railway Acciden (1907).
2. Thomas Mann (1875-1955).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, تصادف قطار – توماس مان, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: تصادف قطار, توماس مان, جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد