نویسنده: آیلین هاشمنیا
جمعخوانی داستان کوتاه «بشکهی سحرآمیز۱»، نوشتهی برنارد مالامود۲
بیشتر داستانها و رمانهای برنارد مالامود آمریکایی روی بازنمایی زندگی یهودیان تمرکز دارد. «بشکهی سحرآمیز» یکی از معروفترین این داستانهاست که در این یادداشت نگاهی به آن خواهیم داشت.
پیرنگ داستان خلاصهوار به این شرح است: لئو فینکل، محصل مدرسهی مذهبی یهودی، برای اینکه شانس بیشتری برای خاخام شدن داشته باشد، میخواهد ازدواج کند. برای این کار به سالزمن که کارش واسطه شدن برای ازدواج است، مراجعه میکند. بعد از جستوجوهای فراوان فینکل عکس دختر سالزمن را بین عکس دخترهای دیگر میبیند و عاشق او میشود.
موازی با این پیرنگ به نظر میرسد در داستان پیرنگ دیگری نیز در جریان است؛ پیرنگی که مبدع و جلوبرندهاش کسی نیست جز شخصیت سالزمن. درواقع این خود نویسنده است که در صفحهی آخر داستان توجه خواننده را به وجود این پیرنگ دوم جلب میکند: «اما از رستوران که بیرون میرفت، دچار این تردید رنجآور بود که نکند همهی این کارها زیر سر سالزمن باشد.» با پذیرفتن این موضوع که هیچ مسئلهای در داستان بدون دلیل بیان نمیشود، میتوان این فرضیه را مطرح کرد که نویسنده از آوردن این جمله در روایت، خصوصاً در آخرین صفحه، قصدی دارد. بنابراین با پیرنگ پنهانی مواجهیم که نشانههایش مثل تکههای پازلی در کل روایت پخش شده و با کنار هم قرار دادنشان میتوان آن را دید.
همان ابتدای داستان در بخشی احساس سالزمن چنین بازنمایی میشود: «بهدلیل رفتار متینی که با چشمهای غمگینش تباین داشت، قیافهاش ناخوشایند نبود… اما پس از لحظهای آرام در چشمان آبی کمرنگش اندوه عمیق و خصلتی خوانده شد که خیال لئو را راحت کرد.» پس سالزمن از مسئلهای غمگین است. این احساس او را هم میتوان به ناموفق بودن در شغلش و هم به دخترش، استلا، نسبت داد. در جای دیگری به فقر سالزمن نیز اشاره میشود. فقر سالزمن درمقابل وضعیت مالی نسبتاًخوب لئو فینکل میتواند انگیزهای ابتدایی برای قرار دادن عامدانهی عکس دخترش میان عکس دخترهای دیگر باشد. در جای دیگری از داستان میخوانیم: «لئو گفت: “خودم میدونم، بارها بهش فکر کردهم. به خودم گفتهم عشق باید محصول فرعی زندگی و عبادت باشه، نه هدف زندگی. اما شخصاً به این ضرورت رسیدهم که آدم باید حدود نیازش رو معلوم کنه و برای برآوردنش دست به عمل بزنه.”
سالزمن شانه بالا انداخت، اما گفت: “گوش کن، خاخام. اگه دنبال عشقی، این رو هم میتونم برآورده کنم. من مشتریان خوشگلی دارم که تا چشمت بهشون بیفته، عاشقشون میشی.”
لئو با ناخشنودی لبخند زد: “متأسفانه تو باغ نیستین.”
اما سالزمن عجولانه بند کیفش را گشود و یک پاکت ضخیم از آن بیرون آورد. گفت: “اینا همه عکس.”
و پاکت را بهسرعت روی میز گذاشت. لئو پشتسرش او را صدا زد تا عکسها را همراه ببرد، اما سالزمن که انگار بال درآورده بود، ناپدید شد»؛ جایی که با چرخش عقیده و دید لئو به مسئلهی ازدواج روبهرو میشویم و واکنش سالزمن به گفتههای لئو این برداشت را تقویت میکند؛ وضعیت او حین رفتن که در جملهی انگلیسی «But as if on the wings of the wind Salzman had disappeard.» و در فارسیِ احمد گلشیری، «انگار بال درآورده بود»، شادی توأمانباشتابش را نشان میدهد.
نشانهی بعدی مربوط به مواجه شدن لئو فینکل با عکس استلا، دختر سالزمن، است: «عکس دیگری در آن پیدا کرد که عکسی فوری بود؛ از آنهایی که با انداختن یک سکهی بیستوپنج سنتی توی دستگاه گرفته میشد. لحظهای به عکس خیره شد و سپس فریادی برآورد.» تفاوت عکس استلا با عکس دخترهای دیگر و تأکید نویسنده روی این موضوع دلیل ضمنیای است به جلب شدن توجه لئو فینکل. نشانهی بعدی درست یک صفحه بعد از این بخش میآید: «نتوانست حدس بزند که دختر چگونه درمیان وازدههای بشکهی سالزمن سر درآورده.» این جمله هم نشانهی دیگری است بر عامدانه قرار گرفتن تصویر استلا میان تصویر دیگر دخترها.
بعد از اینکه لئو به صرافت پیدا کردن استلا میافتد، بهسمت خانهی سالزمن میرود. وقتی او را پیدا نمیکند و به خانه برمیگردد با او درست جلوِ در خانهی خودش مواجه میشود: «لئو دمغ از پلهها پایین رفت. ولی سالزمن، ازنفسافتاده، دم در آپارتمان لئو منتظر ایستاده بود. لئو جا خورد و ذوق کرد: “چطوری قبل از من رسیدین؟”
“دویدم.”
“بیاین تو.”» همین رسیدن سالزمن به خانهی لئو نیز میتواند نشان دهد سالزمن تمام مدت لئو را زیر نظر داشته؛ پنهان شدن و پاییدن لئو رفتار جدیدی نیست و چندین بار در روایت تکرار شده. در بخش بعدی میبینیم سالزمن دوباره دقیقاً زمانی که لئو دربارهی انتخاب استلا بهعنوان همسرش با خود در کشمکش است، خودش را جلوِ چشم لئو ظاهر میکند: «خودش نمیدانست تصمیم قاطع گرفته است تا اینکه در رستورانی در برادوی به سالزمن برخورد. سالزمن تکوتنها پشت میزی در عقب سالن نشسته بود.» و صفحهی آخر داستان به جملهای میرسیم که در ابتدای یادداشت به آن اشاره شد: «اما از رستوران که بیرون میرفت دچار این تردید رنجآور بود که نکند همهی این کارها زیر سر سالزمن باشد.» آخرین جملهی داستان هم باز توصیف پنهان شدن سالزمن و پاییدن لئو است: «سالزمن سر پیچ خیابان، تکیهدادهبهدیوار، برای آمرزش مردگان دعا میخواند.» تصویری که نویسنده در انتهای داستان میسازد، پایان پیرنگ پنهان است. سالزمن دورتر از لئو و استلا ایستاده و برای آمرزش مردگان دعا میکند؛ پیرنگ پنهانی که شخصیت اصلی و کنشگر اصلی آن نه لئو فینکل، بلکه سالزمن است.
۱. The Magic Barrel (1958).
۲. Bernard Malamud (1914-1986).