نویسنده: کاوه سلطانزاده
جمعخوانی داستان کوتاه «خانهی سرباز۱»، نوشتهی ارنست همینگوی۲
«خانهی سرباز» نوشتهی ارنست همینگوی با دیگرداستانهای کوتاهش از جنگ جهانی اول اندکی متفاوت است. او در بسیاری از داستانهای کوتاه خود از شخصیت نیک آدامز بهعنوان قهرمان داستان استفاده کرده و کمتر در آنها از شروعی مقدمهوار بهره برده. در «خانهی سرباز» شخصیت اصلی هارولد کِربز است و داستان حول محور او شکل گرفته؛ مرد جوانی که بهتازگی از جایی که در آن برای کشورش جنگیده، به خانهاش بازگشته. او چیزی را در این دوری از دست داده یا درواقع فرصت نکرده که به دستش بیاورد. نویسنده که خود تجربهی مشابهی داشته، همین کمبود را مسئلهی اصلی داستان قرار داده. نویسندگان و منتقدان زیادی از زوایایی مختلف به تحلیل و بررسی این داستان پرداختهاند و دیدگاهها و برداشتهای متفاوتی از آن ارائه دادهاند که در این یادداشت به سه دسته از آنها میپردازیم.
بعضی معتقدند که هارولد کربز در زمان جنگ دچار شکست عشقی شده. مشخص است که کربز پس از بازگشت به خانه، علاقهی خود را حتی به تلاش برای شروع رابطه با یک زن از دست داده. جملههایی که اینگونه ترجمه شدهاند: «اگر یکی از آنها [دخترها] با پای خودش میآمد و توقع حرف نداشت، بدش نمیآمد با او باشد. اما اینجا در شهر او موضوع بهاینسادگیها نبود. میدانست که بهاینراحتی نمیتواند کار را به انجام برساند»، درواقع در متن اصلی اینچنین آمدهاند:
»Now he would have liked a girl if she had come to him and not wanted to talk. But here at home it was all too complicated. He knew he could never get through it all again.«
این دسته از منتقدان از خواننده میخواهند روی کلمات «it all» و «again» تمرکز کند. آنها با ارجاع به این کلمهها معتقدند کربز پیشتر هم چنین حسی را تجربه کرده و از سر گذرانده. همچنین آنها توجه خواننده را به این نکته جلب میکنند که راوی سومشخص محدود به ذهن هارولد کربز، چندین بار واژهی «complicated» را برای توصیف دخترها و داشتن رابطه با آنها به کار برده. با رجوع به جاهایی که نویسنده از واژهی «پیچیده» در این موارد استفاده کرده، میتوان تصور کرد شخصیت اصلی قبلاً تجربههایی در برقراری رابطه با دخترها داشته. دخترها ازنظر او در دنیای پیچیدهای زندگی میکنند، خودشان هم پیچیدهاند و او فکر میکند زندگیاش با آنها پیچیده میشود. این منتقدان معتقدند حتی اگر همینگوی هرگز نگفته باشد که کربز در رابطهای بوده که پایان بدی داشته، رفتار او در خانه شاهدی بر این مسئله است. هم فاصلهی فیزیکیای که کربز بین خود و دخترها ایجاد میکند و هم نقشش بهعنوان تماشاگر به او احساس امنیت میدهد. درحالیکه او در منطقهای امن در ایوان جلوِ خانه باقی میماند تا بهنوعی از خودش محافظت کند، دخترها در آنطرف خیابان جلوِ چشمش قدم میزنند؛ گویی او مشغول سان دیدن از آنهاست. نویسنده با این توصیفها از رفتار کربز نشان میدهد که باید اتفاقی مهم باعث این امر شده باشد. او در سه جملهی متوالی از واژهی «consequences» بهمعنی «عواقب» استفاده میکند که احمد گلشیری آنها را «نتیجه» ترجمه کرده؛ «دنبال نتیجه نبود. یعنی دیگر در هیچ کاری دنبال نتیجه نبود. دلش میخواست فارغ از نتیجه زندگی کند.» تکرار واژهی «عواقب» نشان میدهد که شخصیت اصلی پیشتر هم در چنین موقعیتی که صرفاً یک رابطهی عاشقانهی ساده نبوده، قرار داشته. با انتخاب، تکرار و چیدمانی که نویسنده برای واژههای «دوباره»، «پیچیده» و «عواقب» داشته، میتوان خوانش این دسته از منتقدان و تحلیلگران را جدیتر گرفت. آنها معتقدند «خانهی سرباز» چیزی بیش از داستانی دربارهی سربازی است که پس از رسیدن به خانه با مشکل عدم سازگاری با جامعه روبهرو میشود، زیرا او با قلبی شکسته برگشته.
دستهی دوم تفسیر متفاوتی از داستان دارند. آنها داستان را رابطهی مادر و پسری میدانند که دراثر جنگ ویران شده. در داستان، هارولد کربز با پدرومادرش سر میز شام است که مادر از او میپرسد: «مگر عزیزم، مادرت را دوست نداری؟» و هارولد پاسخ میدهد: «نه.» این دسته از مفسران روی این بخش تأکید و تمرکز ویژهای دارند. آنها معتقدند هارولد با این پاسخ منفی، بهنوعی اعلام استقلال میکند و میخواهد نشان دهد که بزرگ شده. وقتی مادر شروع به گریه میکند، هارولد میگوید: «من هیچکس را دوست ندارم.» او میبیند که مادرش را آزردهخاطر کرده و میفهمد که مادر آنچه را که او میخواسته بگوید، اشتباه متوجه شده. بهنظر این مفسران هارولد نمیتواند مادرش را وادار کند ببیند که او دیگر پسربچه نیست و چالشهای زندگی و جنگ او را تغییر دادهاند. چیزی که بعد از این اعلام استقلال ناشیانه اتفاق میافتد، نشان میدهد که رابطهی مادرفرزندی بسیار پیچیده و دشوار شده. مادر میگوید که وقتی نوزاد بوده، او را نزدیک قلبش نگه میداشته و هارولد حسی شبیه تهوع پیدا میکند و پاسخ میدهد: «میدانم، مامان. سعی میکنم پسر خوبی برای تو باشم.» ــ احمد گلشیری این جمله را نیز با کمی تغییر ترجمه کرده: «سعی میکنم بچهی سربهراهی برایتان باشم». او برای اولین بار مادرش را «Mummy» خطاب میکند تا بار حرفهای تندش را درمورد دوست نداشتن مادر کم کند؛ بااینحال در صحنهی شام خوردن، هم مادر و هم پسر متوجه میشوند که چیز مهمی در رابطهی بین آنها کم شده. هارولد که نمیتواند با مادرش در خواندن دعا همراه شود، تصمیم میگیرد برای فرار از وضعیتی که در خانه گرفتارش شده، به کانزاس نقلمکان کند. برداشت این دسته از تفسیرگران این است که هارولد درواقع به خودش دروغ میگوید. او دلش میخواهد که مادرش او را دوست داشته باشد. آنها معتقدند پسری که یکراست از مدرسهی مذهبی به جنگ در قارهای دوردست اعزام شده، همانطورکه فرصت نکرده با خانه و خانواده و بهویژه مادرش وداع کند، فرصتی برای عبور از نوجوانی به جوانی هم به دست نیاورده و بدون اینکه بداند، این خلأ روحش را عمیقاً آزرده. آنها حس تهوع هارولد را به چیزی شبیه شرم از عدم سپاس نسبتبه مادر تلقی میکنند.
اما دستهی سوم از تحلیلگران «خانهی سرباز» را داستانی تعبیر میکنند که نشان میدهد چگونه انسانی که زمانی احساس میکرده به جامعه تعلق دارد، وقتی از جنگ برمیگردد، این حس تعلق را از دست میدهد. دو عکسی که در ابتدای داستان توسط نویسنده توصیف شدهاند، پسزمینه یا پیشینهای دوگانه به تصویر میکشند که مسئلهی اصلی شخصیت محوری را باز میکنند. این دو عکس که با دقتی هنرمندانه تصویر شدهاند، نشان میدهند که زندگی او قبل از جنگ و بعد از آن چقدر تغییر کرده. تصویر اول هارولد را درمیان برادرانش در کالجی مذهبی نشان میدهد. او در این صحنه بخشی از پیوندی قوی است و احساس تعلق دارد. در عکس دوم او در کنار سرجوخهی دیگری قرار دارد که لباس هردو برایشان بسیار کوچک شده؛ تصویری که بهشکلی طنزآمیز در آن «دخترهای آلمانی چنگی به دل نمیزنند و [رود] راین هم در عکس نیفتاده.» این تحلیلگران معتقدند که جنگ هارولد کربز را بهشیوهای منفی تغییر داده و او را از پیدا کردن جایگاهش در زندگی دور کرده. اروپای پس از جنگ آنقدر با شهر زادگاهش، اوکلاهاما، متفاوت است که صحبت درمورد حقیقت جنگ را غیرممکن میکند. او بهدلیل تغییرات ناگهانیای که در هنگام رشد شخصیتی و شیوهی زندگیاش اتفاق افتاده، نمیتواند خود را با شرایط زندگی عادی وفق دهد. هارولد در ابتدا نمیخواهد دروغ بگوید، اما میبیند خاطراتش از جنگ جذابیتی را که خاطرههای دیگران دارد، ندارد. او خود از نزدیک با واقعیت تلخ و ترسناک جنگ در ارتباط بوده و میداند قهرمانسازیهای همقطارهایش ریشه در واقعیت ندارند؛ بااینحال خودش هم در تلاشی ناموفق سعی میکند با دروغ بافتن به جذابیت چیزی که بخش مهمی از زندگیاش را گرفته، بیفزاید و خود را در دل جامعهی محل زندگیاش جا کند. وقتی از این کار هم بدش میآید، تازه به سراغ خواندن کتابهایی درمورد جنگ میرود تا شاید واقعیت را ازمیان آنها کشف کند. میتوان فرض کرد که همهی تجربههای او از جنگ بد نبودهاند. درواقع ممکن است بخشی از این تجربهها خوب بوده باشند، اما نفرت فزایندهی او از کل تجربه، این حس را در او ایجاد کرده. نمیتوان او را بهخاطر عدم تواناییاش در برقراری ارتباط سرزنش کرد، زیرا ساختار جامعهای که او به آن بازگشته نیز تغییر کرده و مثل همان لباسها در عکس دوم، نمیتواند او را تماموکمال در بر بگیرد. او دیگر با جامعهای که در آن به دنیا آمده، سازگار نیست و چگونگی رشدش در وضعیت و موقعیتی خشن و متفاوت، او را بهسمت انفعال سوق میدهد. هارولد کربز با مشاهدهی جامعهی جدیدی که در آن قرار گرفته، دیگر به آن احساس تعلق نمیکند و ترجیح میدهد همانطورکه در ارتش یاد گرفته، طبق برنامهای که حالا خواهرش، مادرش، پدرش و جامعهاش از او انتظار دارند رفتار کند؛ بیکه هیچگونه احساسی درمورد آنها و آیندهاش داشته باشد.
۱. Soldier’s Home (1925).
۲. Ernest Hemingway (1899-1961).