کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

قوانین پنهان بازی زندگی

11 ژانویه 2025

نویسنده: سمیه لطف‌محمدی
جمع‌خوانی داستان ‌کوتاه «قوانین بازی1»، نوشته‌ی ایمی تن2


داستان «قوانین بازی» جهان دخترکی شش‌ساله را به خواننده نشان می‌دهد که درطول داستان قد می‌کشد و بزرگ می‌شود. او نه‌تنها از لحاظ جسمی در روند داستان رشد می‌کند، بلکه از منظر روحی نیز بالغ می‌شود. ایمی تن راوی اول‌شخص را برمی‌گزیند و از زبان او داستان را بازگو می‌کند تا بتواند آن‌گونه‌که باید به شخصیت اصلی روایتش نزدیک شود. راوی جایی در اکنون زندگی‌اش ایستاده و دارد گذشته را تعریف می‌کند.
داستان نامی کنایی دارد: «قوانین بازی»، که در نگاهی ظاهری می‌تواند به قاعده‌های بازی شطرنج یا حتی قوانین آمریکایی شدن اشاره کند، اما اگر دقیق‌تر مورد توجه قرار گیرد، شامل قانون‌های رابطه‌ی مادر‌‌ـ‌‌‌دختری و در سطحی بالاتر، قوانین زندگی هم می‌شود. روایتْ فضاسازی و شخصیت‌پردازی بهینه‌ای دارد. در همان جمله‌ی آغازین داستان اهمیت شخصیت مادر در ذهن دختر به‌خوبی نشان داده می‌شود و زندگی دخترک انگار از همان شش‌سالگی و با شنیدن جمله‌ی مادرش پایه‌ریزی می‌شود.
ایمی تن از محله و فضایی که راوی در آن زندگی می‌کند، سخن می‌گوید تا توجه خواننده را به این نکته جلب کند که شخصیت داستانش کجا به دنیا آمده و قرار است کجا و چگونه قد بکشد. ته‌تغاری خانواده‌ای پنج نفره دخترکی است که شاه‌کلید موفقیت را با جمله‌ی مادرش در آب‌نبات‌فروشی پیدا می‌کند. همان جمله کافی است تا بفهمد چطور باید گلیم خودش را از آب بیرون بکشد. او حرف مادر را آویزه‌ی گوشش می‌کند: «نباید مخالف باد حرکت کرد. باید از جنوب آمد تا باد شمال پشت سر باشد و اذیت نکند.»
مادر نه‌تنها در داستان که در زندگی دختر نیز شخصیت مهمی است. شیوه‌ی مادر در بیان جمله‌ها و لهجه‌ای که حرف می‌زند نشان می‌دهد که خودش هنوز نتوانسته با کشوری که به آن مهاجرت کرده انطباق کامل پیدا کند، اما سعی می‌کند فرزندانش را به‌سمتی هدایت کند که بتوانند خود را با شرایط وفق دهند. ازطرفی مادر شخصیتی سلطه‌گر دارد. به همین دلیل است که به خودش اجازه می‌دهد درمورد آنچه نمی‌داند نیز اظهار نظر کند. این سلطه‌گری نیز به‌نوعی در رشد فرزند تأثیر دارد. فرزندان والد یا والدین سلطه‌گر راهی به‌جز این ندارند که یا خیلی زود مستقل ‌شوند یا تا ابد وابسته بمانند.
برادر بزرگ دختر شطرنجی هدیه می‌گیرد. برادرها دختر را بازی نمی‌دهند، اما او خوب می‌داند که نباید مقابل‌شان بایستد. در سایه می‌نشیند و تماشا می‌کند تا زمانش برسد و در فرصت مناسب از تنها دارایی‌اش خرج می‌کند تا کم‌کم خود را وارد بازی کند. طولی نمی‌کشد که برادرها از بازی خسته و او صاحب شطرنج می‌شود. دختر که ربودن فرصت را خوب بلد شده، به پیرمردی که در زمین بازی مشغول تماشای بازی شطرنج دوستانش است، پیشنهاد بازی می‌دهد. پیرمرد به‌مرور قوانین شطرنج را به او یاد می‌دهد. بردن در مسابقه‌ی شطرنج حمایت بیشتر مادروپدر را برایش به ارمغان می‌آورد. حالا اتاقی مجزا برای تمرین در اختیارش گذاشته می‌شود. دختر هرچه بیشتر به بازی فکر می‌کند، از چیزهای بیشتری دور می‌شود. او آن‌قدر در دنیای بازی غرق می‌شود که از بیشتر وظایفش شانه خالی می‌کند. دختر از اعضای خانواده حتی مادرش هم دور می‌شود و در پایان داستان در اتاقش تنهایی به خانه‌های شطرنج و مهره‌هایش فکر می‌کند.
ایمی تن در قالب روایت داستانی و باکمک بازی شطرنج، قوانین بازی زندگی را به مخاطبش نشان می‌دهد. حرکت در جریان زندگی نیازمند توجه و استفاده از فرصت مناسب است، همان‌گونه که شطرنج نیز همین‌ها را می‌طلبد. اما او فراموش نمی‌کند که زندگی به‌غیراز استفاده از موقعیت به حس و عاطفه‌‌ای نیازمند است که بازی به آن محتاج نیست. شطرنج بازی بردوباخت است. بازیکن با حریفش ارتباط حسی برقرار نمی‌کند، ازنظر عاطفی به او وابسته نمی‌شود. او رقیب است و برای برد باید شکستش داد. اما بازی زندگی می‌تواند بردـ‌برد باشد. هیچ فردی با اعضای خانواده رقیب نخواهد بود. ایمی تن به‌خوبی با داستان‌گویی آیین زندگی را به مخاطبش یاد می‌دهد. زندگی بازی‌ای است که اطرافیان همراهان بازیکنند نه رقیبش. پس استفاده از موقعیت‌‌ها و متمرکز شدن‌ها نباید منجر به از دست دادن آن‌ها شود و به تنهایی بینجامد. نویسنده جمله‌ای از زبان مادر می‌گوید که نه‌تنها می‌تواند مصداق همین گم‌شدن‌ها و از دست دادن‌ها باشد، بلکه نشان‌دهنده‌ی مستقل شدن دختر نیز هست: «ما نگران این دختر نیستیم، این دختر نگران ما نیست.» انگار مادر دارد دخترش را از خانواده جدا می‌کند. همه‌ی افراد خانواده باهم به ضمیر جمع ما خطاب می‌شود و دختر درمقابل‌شان قرار می‌گیرد. دختر نوعی طغیانگری دارد. تصویر پایانی‌ای که نویسنده می‌سازد، خانواده‌ای است که همه در کنار هم پشت میز نشسته‌اند و با چوب‌های چینی غذا می‌خورند، اما دخترک از جمع جدا شده و انگار به‌نوعی استقلال و فردیت ‌رسیده.
میوه‌ی رهایی از وابستگی نه‌تنها رشد فردی است و مفید خواهد بود، بلکه می‌تواند تنهایی نیز باشد که اگر قاعده‌ی زندگی با قوانین بازی اشتباه گرفته شود، تبدیل به تنهایی‌ای زیان‌آور و مخل می‌شود. تصور جیغ کشیدن و بیرون افتادن مهره‌های سفید راوی در بازی نمادی از باختش در زندگی است. ممکن است دختر بازی‌های زیادی را برده باشد، اما متوجه می‌شود که برای بازی زندگی تغییر تاکتیکی اساسی نیاز دارد. او در جمله‌ی پایانی داستان چشم‌هایش را می‌بندد و به حرکت بعدی‌اش فکر می‌کند. ایمی تن با این جمله ترفندی به کار می‌گیرد تا ذهن خواننده را با داستانش همراه نگه ‌دارد. آیا دخترک داستان او فهمیده که حرکت بعدی‌اش در زندگی باید سنجیده‌تر از عملش در بازی شطرنج باشد؟


1. Rules of The Game (1994).
2. Amy Ruth Tan (1952).

گروه‌ها: اخبار, تازه‌ها, جمع‌خوانی, قوانین بازی - ایمی تن, کارگاه داستان دسته‌‌ها: ایمی تن, جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, قوانین بازی, کارگاه داستان‌نویسی

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد