کاوه فولادی نسب

وبسایت شخصی کاوه فولادی نسب

  • کاوه فولادی نسب
  • یادداشت‌ها، مقاله‌ها و داستان‌ها
  • آثار
  • اخبار
  • گفت‌وگو
  • صدای دیگران
  • کارگاه داستان
    • جمع‌خوانی
    • داستان غیر ایرانی
    • داستان ایرانی
  • شناسنامه
  • Facebook
  • Instagram
کانال تلگرام

طراحی توسط وبرنو

پنجره‌ای رو به فلسفه‌ی زندگی

23 مارس 2025

نویسنده: کاوه سلطان‌زاده
جمع‌خوانی داستان ‌کوتاه «بیست‌سالگی1»، نوشته‌ی هاروکی موراکامی2


«بیست‌سالگی» داستان آرزوهاست؛ آرزوهایی که انسان درطول زندگی‌اش دارد و در این مسیر، رسیدن به‌شان سراب می‌شود؛ آرزوهایی که همه در جوانی و هنگام پا گذاشتن در اجتماع داشته‌ایم و در مسیر زندگی گاهی به‌شان رسیده‌ایم، گاهی تغییرشان داده‌ایم و گاهی از خیرشان گذشته‌ایم. اما دختر بیست‌ساله‌ی داستان موراکامی گویا آرزوی متفاوتی داشته. او که در روز تولدش به‌خاطر مریضی همکارش مجبور شده بوده به محل کارش در رستوران برود، برنامه‌ی خاصی هم برای آن روز مهم نداشته و کمی پیش‌تر با دوست‌پسرش مجادله کرده بوده و تنها شده. تنهایی آدم‌ها در جای‌جای داستان به چشم می‌خورد. به نظر می‌رسد مدیر رستوران هم به‌نوعی تنها بوده. او که سال‌ها بی‌هیچ تعطیلی و مرخصی‌ای همواره سر کارش حاضر ‌شده بوده، وقتی دچار دل‌درد شده باید تنهایی به بیمارستان می‌رفته. اما تنهاترین شخصیت داستان پیرمرد، مالک رستوران، است. او هر شب در تنهایی شامی را که مدیر از رستوران رأس ساعت هشت برایش می‌برده، می‌خورده. غذای تکراری بخشی از شخصیت او را ‌ساخته بوده و به‌نوعی نشان می‌داده با تنهایی‌اش خوش بوده. اما لباس و سرووضع شیک و تروتمیزش نشان از عمق تنهایی‌اش داشته. وضع مالی پیرمرد خوب بوده و وقتی به دختر ‌گفته هر آرزویی که داشته باشد برآورده می‌کند، فکرش جز درجهت مادیات نمی‌رفته. او فکرش به چیزی بیشتر از آرزوی زیبایی، باهوشی و پولداری نمی‌رسیده؛ آرزوهایی که هرکسی ممکن است در مواجهه با غول چراغ جادو داشته باشد. اما آرزوی دختر چیز دیگری بوده؛ آرزویی که پیرمرد متمول را به تعجب و فکر وا‌داشته؛ آرزویی که دختر بعد از گذشتن ده سال از آن ماجرا حاضر نیست در صحنه‌ی مرکزی داستان با دوستش در میان بگذارد؛ آرزویی که دختر ادعا می‌کند هنوز معلوم نیست تمام‌وکمال به آن می‌رسد یا نه.
حالا بعد از ده سال او وضعیت و موقعیت خوبی دارد: همسر، دو فرزند، ماشین، فرصت معاشرت با دوستان و… پیشخدمت سابق از دوستش ــ راوی داستان ــ می‌خواهد فکر کند اگر بیست‌سالش بود چه آرزویی می‌داشت و به‌‌این‌وسیله دغدغه‌ی اصلی را به او انتقال می‌دهد. اما وقتی چیزی به فکر راوی نمی‌رسد، زن می‌گوید دلیلش این است که قبلاً آرزویش را کرده. درپایان، آرزوی دختر در هاله‌ای از ابهام می‌ماند، اما نویسنده داستان را طوری صورت‌بندی می‌کند که مخاطب ناخودآگاه آرزوهای جوانی خودش را جای آن بگذارد. به نظر می‌رسد این پر کردن جای خالی توسط خواننده، یکی از هدف‌های نویسنده بوده. اما آرزوی دختر چه می‌توانسته باشد؟ کسی که در مهم‌ترین سال‌روز تولدش، سال‌روزی که او را رسماً و قانوناً از دنیای کودکی و نوجوانی جدا می‌کرده و به دنیای بزرگ‌سالی می‌انداخته، مجبور شده بوده سر کار برود، تنها بوده و تنهاکسی که به او تبریک گفته بوده پیرمردی تنها بوده، چه آرزویی می‌توانسته داشته باشد؟ آرزویی که با پول و هوش و زیبایی نمی‌شده به آن رسید.
هاروکی موراکامی با آوردن روایتی در دل صحنه‌ی مرکزی، دریچه‌ای به گذشته‌ی شخصیت اصلی داستان می‌گشاید و به‌این‌طریق راوی اول‌شخص را به راوی ناظر تبدیل می‌کند. در صحنه‌ی مرکزی داستان دو دوست، یعنی راوی و زنی که ده سال قبل پیشخدمت رستوران بوده، مشغول گفت‌وگو درمورد خاطره‌ی عجیب‌وغریب زن هستند. نویسنده پردازش خاصی برای این صحنه در نظر نگرفته تا خواننده ناخودآگاه خودش را جای راوی درحال مکالمه با دوستش ببیند. این صحنه مانند پنجره‌ای روی یک دیوار خالی، دست مخاطب را می‌گیرد و او را به تماشای خاطره‌ی زن می‌نشاند. او با این تمهید نه‌تنها نور اصلی را بر تجربه‌ی خاص زن در گذشته می‌تاباند، بلکه به‌وسیله‌ی آن از بیان آرزوی زن طفره می‌رود تا شرایطی را برای خواننده فراهم کند که خود به عمق معنی فلسفی داستان پی ببرد؛ فلسفه‌ای که به‌خوبی در بخش آخر داستان ازمیان گفت‌وگوی راوی و زن نمایان می‌شود.
زن درس مهمی از آن اتفاق گرفته و انگار می‌خواهد در دل این مکالمه آن را به راوی انتقال دهد. او در پاسخ به راوی درمورد برآورده شدن یا نشدن آن آرزو می‌گوید: «جواب سؤالت هم مثبته و هم منفی. احتمالاً من هنوز حالاحالاها زنده‌ام. نمی‌دونم آخرش چی می‌شه.» این پاسخ مبهم نشان می‌دهد که آرزویش با طول عمرش ارتباطی تنگاتنگ دارد. او در پاسخ به پرسش دوم راوی درمورد پشیمانی‌اش از آن آرزو، بدون این‌که رضایت یا نارضایتی‌اش را نشان دهد، شرایط زندگی‌اش را بازگو می‌کند؛ شرایطی که خواننده و راوی می‌فهمند از ده سال پیش تا حالا بسیار بهتر شده. او به وضعیت و موقعیتی رسیده که قر بودن سپر ماشینش برایش اهمیتی ندارد، زیرا زندگی در بهترین حالتش هم نمی‌تواند بدون عیب‌ونقص باشد. او فهمیده که آدم در زندگی نمی‌تواند جای کسی دیگر باشد تا خوشبخت شود، چون هرکسی برای خوشبختی باید جایگاه خودش را در زندگی پیدا کند. شیوه و فرمی که موراکامی برای داستان طراحی کرده نه‌تنها به‌معنی عمیق فلسفه‌ی زندگی اشاره می‌کند، بلکه با قرار دادن خواننده در جایگاه راوی او را هرچه بیشتر درجهت فهم این معنی با روایت درگیر می‌کند.


1. Birthday Girl (2002).
2. Haruki Murakami (1949).

گروه‌ها: اخبار, بیست‌سالگی - هاروکی موراکامی, تازه‌ها, جمع‌خوانی, کارگاه داستان دسته‌‌ها: بیست‌سالگی, جمع‌خوانی, داستان غیرایرانی, داستان کوتاه, کارگاه داستان‌نویسی, هاروکی موراکامی

تازه ها

برای اولین و هزارمین‌‌ بار

زنی که پرواز را دوست داشت

تعلیق در خلأ؛ چرا داستان «گم شدن یک آدم متوسط» ناتمام می‌ماند؟

ساختار سیال یا مغشوش؟ تحلیل و نقد ساختاری روان‌شناختی داستان «شام شب عید»

«شام شب عید» با دسر کابوس و خیال هم مزه نداشت

لینک کده

  • دوشنبه | گزیده جستارها و ...
  • ایبنا | خبرگزاری کتاب ایران
  • ایسنا | صفحه‌ی فرهنگ و هنر

پیشنهاد ما

درخت سیاست بار ندارد