نویسنده: هدا مدد
جمعخوانی داستان کوتاه «زنبورها؛ بخش اول1»، نوشتهی الکساندر همن2
داستان «زنبورها؛ بخش اول»، نوشتهی الکساندر همن، روایتی است دربارهی تلاشی خاموش و پراکنده برای شناخت دیگری؛ شناختی که از مسیر حافظه، زبان، و بازخوانی متن حاصل میشود. در مرکز روایت رابطهی پدر و پسری قرار دارد که بهلحاظ زبانی، عاطفی و حتی فرهنگی نه فهم کاملی ازهم دارند و نه پیوند محکمی باهم. پسر نویسندهای مهاجر است، ساکن آمریکا و پدرش مردی اهل بوسنی، حالا پیر و دورافتاده از جهان گذشتهاش که تصمیم گرفته خاطراتش را بهانگلیسی بنویسد. این زبان زبان او نیست. او با دستورزبان غلط، کلمههای نادرست و نثر شکستهای مینویسد که پر از اشتباه است، اما همزمان نوعی حقیقت غیرقابلانکار را هم باخود حمل میکند. نویسنده با آگاهانه در هم تنیدن روایت پدر و متنی داخل متن، مرز میان حقیقت و داستان را زیر سؤال میبرد. پسر با این نوشتهها بهعنوان سندی از زندگی پدر روبهرو میشود. زبان اشتباهی که در آن میخواند، بهنحوی غریب، صادقتر و خالصتر از هر زبان رسمیای عمل میکند. اشتباهات پدر در انتخاب واژهها یا ترکیب جملهها نقبی است به ذهن او؛ ذهنی که هرگز آموزش ندیده چگونه از درون خود حرف بزند، اما حالا با تمام محدودیتها، درحال افشا شدن است. همن با مهارتی ظریف کاری میکند که ناتوانی زبانی بدل به ابزار بیان حقیقت شود: اینکه پدر هرچند نمیتواند درست بنویسد، اما دقیقاً بههمینخاطر نوشتهاش قابلفهمتر و انسانیتر است. در دل همین زبان ناقص، طنز لطیف و پیچیدهای جریان دارد؛ طنزی که نه ازسر تمسخر، بلکه از دل شناخت میآید. طنز در نگاه همن راهی برای زنده نگه داشتن کرامت انسانی است. اینکه کسی بتواند در میان فقر، جنگ، مهاجرت و پیری، هنوز تصویری از خنده تولید کند نوعی مقاومت است.
ساختار داستان، متناسب با همین مضمون، تکهتکه و غیرداستانی است. روایت از مجموعهای خردهخاطره و یادداشت ساخته شده؛ مثل قطعاتی از حافظه که از میان مه بیرون آمده باشند و درهمینراستا خط زمانی واحدی هم ندارد، مدام میان کودکی پسر، امروز پدر، نوشتهها و تجربههای پراکنده جابهجا میشود. این شیوهی روایت، بیش از آنکه سبکگرایانه باشد، وفادار به واقعیت حافظه است. ما همواره گذشته را چنین به یاد میآوریم: پارهپاره، بدون ترتیب، با نقاط روشن و تاریک. این ساختار به خواننده اجازه میدهد خودش تکههای رابطه را کنار هم بگذارد و تصویر بزرگتری از این پیوند نامطمئن و زخمی بسازد. رابطهی پدر و پسر درظاهر کمرنگ و خشک است: نه گفتوگوی عاطفی دارند، نه تماس بدنی یا صمیمیت بیرونی؛ اما در عمق، نوشتههای پدر پلی است که فاصلهها را کوتاه میکند. پسر در نقش خوانندهی خاطرات به جایی میرسد که زبان ناتمام پدر برایش به نشانهای از حضور، مهر، و نوعی تلاش برای ارتباط بدل میشود. پدر شاید هرگز نگفته باشد «دوستت دارم» اما در همین نوشتنها، همین کلمات خشن، پراشتباه، و سخت چیزی از این دوست داشتن را میتوان دید. نوشتن برای پدر شاید شکلی از آشتی کردن با جهانی باشد که او را نفهمید و برای پسر راهی برای فهم جهانی که هرگز نشناخت.
زنبورها در تمام روایت همچون استعارهای درخشان حضور دارند. آنها نماد جهان پدرند: طبیعت، کار، نظم، و سختی. پدر با زنبورها راحت است: با آنها زندگی کرده، از نیششان نمیترسد. اما برای پسر، زنبورها چیزی غریبند: تجربهی درد و رهاشدگی. وقتی در کودکی نیش میخورد پدر بهجای دلسوزی بیاعتنایی میکند؛ لحظهای که شکاف میان آنها آشکار میشود. پدر از جهانی آمده که رنج بخشی عادی از زندگی است و پسر از جهانی دیگر است که نیاز به فهم و مراقبت دارد. اما با گذشت زمان پسر با همین خاطره روبهرو میشود، آن را دوباره میخواند و از زاویهای دیگر میبیند. این بازخوانی نوعی آشتی است. در کنار همهی اینها، شکل داستان یادآور شکلهای مدرنتری از روایت است که در ادبیات معاصر رواج یافته. در کارهای دیگر خود همن بهویژه در مجموعهداستان «اکنون از اینجا مینویسم» نمونههای مشابهی از این شکست روایت را میبینیم، اما در «زنبورها؛ بخش اول» این فرم بهشکلی پختهتر و احساسیتر اجرا شده. همن نشان میدهد که چطور میتوان با شکستن روایت خطی، روایتی عمیقتر از عاطفه و فهم ساخت.
درنهایت آنچه در داستان «زنبورها؛ بخش اول» میدرخشد پیوند انسانیای است که در سکوت، ناتوانی و اشتباه ساخته میشود. این داستان بهجای آنکه از کلمات درست و فرمهای شستهرفته بهره بگیرد، به بینظمی، شکست و طنز اتکا میکند تا تجربهای انسانی را انتقال دهد؛ تجربهی درک دیگری ولو ازمیان زبان نادرست، حافظهی ناقص و گذشتهای که نمیتوان آن را بازآفرید. در چنین جهانی شاید نوشتن و خواندن تنها راه ممکن برای نزدیک شدن به دیگری باشد؛ و همین نزدیکی، هرچند ناقص، نجاتبخش است.
1. The Bees, Part 1 (2002).
2. Aleksandar Hemon (1964).
